دفتر شعر من ..
مدیر انجمن: Moh3n II
Re: دفتر شعر من!!
سهراب سپهری
دریا و مرد
تنها و روی ساحل
مردی به راه می گذرد
نزدیک پای او
دریا همه صدا
شب گیج در تلاطم امواج
باد هراس پیکر
رو می کند به ساحل و در چشم های مرد
نقش خطر را پر رنگ می کند
انگار
هی می زند که:مرد! کجا می روی؟ کجا؟
و مرد می رود به ره خویش
و باد سر گردان
هی می زند دوباره :کجا می روی؟
و مرد می رود و باد همچنان
امواج بی امان
از راه می رسند
لبریز از غرور تهاجم
موجی پر از
نهیب
ره می کشد به ساحل و می بلعد
یک سایه را که برده شب از پیکرش شکیب
دریا همه صدا
شب گیج در تلاطم امواج
باد هراس پیکر
رو میکند به ساحل
و...
مرگ رنگ
دریا و مرد
تنها و روی ساحل
مردی به راه می گذرد
نزدیک پای او
دریا همه صدا
شب گیج در تلاطم امواج
باد هراس پیکر
رو می کند به ساحل و در چشم های مرد
نقش خطر را پر رنگ می کند
انگار
هی می زند که:مرد! کجا می روی؟ کجا؟
و مرد می رود به ره خویش
و باد سر گردان
هی می زند دوباره :کجا می روی؟
و مرد می رود و باد همچنان
امواج بی امان
از راه می رسند
لبریز از غرور تهاجم
موجی پر از
نهیب
ره می کشد به ساحل و می بلعد
یک سایه را که برده شب از پیکرش شکیب
دریا همه صدا
شب گیج در تلاطم امواج
باد هراس پیکر
رو میکند به ساحل
و...
مرگ رنگ
Re: دفتر شعر من!!
باید امشب چمدانی را
که به اندازه پیراهن تنهایی من جا دارد بردارم
و به سمتی بروم
که درختان حماسی پیداست
رو به آن وسعت بی واژه که همواره مرا می خواند
یک نفر باز صدا زد:سهراب!
کفش هایم کو؟
که به اندازه پیراهن تنهایی من جا دارد بردارم
و به سمتی بروم
که درختان حماسی پیداست
رو به آن وسعت بی واژه که همواره مرا می خواند
یک نفر باز صدا زد:سهراب!
کفش هایم کو؟
- parastoo_p
- کاربر خوب
- پست: 425
- تاریخ عضویت: چهارشنبه 4 آبان 1390, 1:44 pm
- محل اقامت: TABRIZ
Re: دفتر شعر من!!
راهیست راه عشق که هیچش کناره نیست
آن جـــــا جز آن که جان بسپارند چاره نیست
هر گه که دل به عشق دهی خوش دمی بود
در کار خیر حـــــاجت هیچ استخاره نیست
ما را ز منــع عقـــــل متــــرسان و می بــیار
کـــان شحنه در ولایت ما هیچ کاره نیست
از چشم خود بپرس که مــــا را که میکشد
جـــانا گناه طالـــــع و جــــرم ستاره نیست
او را بــه چشم پــــــاک توان دید چون هلال
هـــــر دیــده جای جلوه آن ماه پاره نیست
فــــــرصت شمر طریقه رندی که این نشان
چـون راه گنج بـر هـمه کس آشکاره نیست
نــــگرفت در تــو گـــریه حـــــافظ به هیچ رو
حیران آن دلم که کم از سنگ خاره نیست
آن جـــــا جز آن که جان بسپارند چاره نیست
هر گه که دل به عشق دهی خوش دمی بود
در کار خیر حـــــاجت هیچ استخاره نیست
ما را ز منــع عقـــــل متــــرسان و می بــیار
کـــان شحنه در ولایت ما هیچ کاره نیست
از چشم خود بپرس که مــــا را که میکشد
جـــانا گناه طالـــــع و جــــرم ستاره نیست
او را بــه چشم پــــــاک توان دید چون هلال
هـــــر دیــده جای جلوه آن ماه پاره نیست
فــــــرصت شمر طریقه رندی که این نشان
چـون راه گنج بـر هـمه کس آشکاره نیست
نــــگرفت در تــو گـــریه حـــــافظ به هیچ رو
حیران آن دلم که کم از سنگ خاره نیست
وقتی برگ های پاییز رو زیر پات له می کنی،
یادت باشه روزی بهت نفس هدیه می کردن...
یادت باشه روزی بهت نفس هدیه می کردن...
Re: دفتر شعر من!!
روزی خواهم آمد
و پیامی خواهم آورد.
در رگ ها نور خواهم ریخت.
و صدا خواهم در داد:ای سبدهاتان پر خواب!سیب آوردم, سیب سرخ خورشید.
خواهم آمد گل یاسی به گدا خواهم داد.
زن زیبای جذامی را, گوشواری دگر خواهم بخشید.
کور را خواهم گفت:چه تماشا دارد باغ!
.
.
.
روی پل دخترکی بی پاست, دب اکبر را بر گردن او خواهم اویخت.
هر چه دشنام از لب ها خواهم برچید.
هر چه دیوار از جا بر خواهم کند.
رهزنان را خواهم گفت:کاروانی آمد بارش لبخند!
ابر را پاره خواهم کرد.
من گره خواهم زد, چشمان را با خورشید, دل ها را با عشق, سایه ها را با آب, شاخه ها را با باد.
.
.
.
و پیامی خواهم آورد.
در رگ ها نور خواهم ریخت.
و صدا خواهم در داد:ای سبدهاتان پر خواب!سیب آوردم, سیب سرخ خورشید.
خواهم آمد گل یاسی به گدا خواهم داد.
زن زیبای جذامی را, گوشواری دگر خواهم بخشید.
کور را خواهم گفت:چه تماشا دارد باغ!
.
.
.
روی پل دخترکی بی پاست, دب اکبر را بر گردن او خواهم اویخت.
هر چه دشنام از لب ها خواهم برچید.
هر چه دیوار از جا بر خواهم کند.
رهزنان را خواهم گفت:کاروانی آمد بارش لبخند!
ابر را پاره خواهم کرد.
من گره خواهم زد, چشمان را با خورشید, دل ها را با عشق, سایه ها را با آب, شاخه ها را با باد.
.
.
.
Re: دفتر شعر من!!
خوشحال شدم آقای ادیب که باز اینجا ازتون پست دیدم بیشتر سر بزنید...
پرستو جان از شما هم ممنونم
یغما گلرویی
زنده به گور
بوی کافور میده دستم ‚ چقدر از ترانه دورم
می زنه نبض نفس هام ‚ اما من زنده بگورم
وقت غیبت نگاهت ‚ زندگی آینه ی مرگه
گل نیلوفر رویا
زیر رگبار تگرگه
با تو دریای غرورم ‚ اما بی تو دریا تشنه س
بی تو سینه ی سکوتم تشنه ی تیغه ی دشنه س
هم طلوع و هم غروبی
بدی اما خیلی خوبی
واسه این زانو شکسته
یه طلسم نقره کوبی
وقتی میرسم به آخر ‚ توی دالون یه بن بست
دم آخر سقوطم اوج غیبت یه همدست
باز
میشه یه نردبومی که میاد از دل خورشید
باز میشه صد تا گذرگاه ‚ توی آینه ی چشات دید
بیا !خاتون قدیمی ! یه ترانه مهمونم کن
یه حصیر کهنه ام من قالی سلیمونم کن
هم طلوع . هم غروبی
بدی اما خیلی خوبی
واسه این زانو شکسته
یه طلسم نقره کوبی
زندگی به شرط چاقو
پرستو جان از شما هم ممنونم
یغما گلرویی
زنده به گور
بوی کافور میده دستم ‚ چقدر از ترانه دورم
می زنه نبض نفس هام ‚ اما من زنده بگورم
وقت غیبت نگاهت ‚ زندگی آینه ی مرگه
گل نیلوفر رویا
زیر رگبار تگرگه
با تو دریای غرورم ‚ اما بی تو دریا تشنه س
بی تو سینه ی سکوتم تشنه ی تیغه ی دشنه س
هم طلوع و هم غروبی
بدی اما خیلی خوبی
واسه این زانو شکسته
یه طلسم نقره کوبی
وقتی میرسم به آخر ‚ توی دالون یه بن بست
دم آخر سقوطم اوج غیبت یه همدست
باز
میشه یه نردبومی که میاد از دل خورشید
باز میشه صد تا گذرگاه ‚ توی آینه ی چشات دید
بیا !خاتون قدیمی ! یه ترانه مهمونم کن
یه حصیر کهنه ام من قالی سلیمونم کن
هم طلوع . هم غروبی
بدی اما خیلی خوبی
واسه این زانو شکسته
یه طلسم نقره کوبی
زندگی به شرط چاقو
Re: دفتر شعر من!!
ممنون از لطف تون خانوم زهرا خانوم و ببخشین که کمتر میام.
.................................
غزلی از مولانا
من غلام قمرم غیر قمر هیچ مگو
پیش من جز سخن شمع و شکر هیچ مگو
سخن رنج مگو جز سخن گنج مگو
ور از این بی خبری رنج مبر هیچ مگو
دوش دیوانه شدم عشق مرا دید و بگفت
آمدم نعره مزن جامه مدر هیچ مگو
گفتم ای عشق من از چیز دگر می ترسم
گفت آن چیز دگر نیست دگر هیچ مگو
من به گوش تو سخن های نهان خواهم گفت
سر بجنبان که بلی جز که به سر هیچ مگو
قمری جان صفتی در ره دل پیدا شد
در ره دل چه لطیف است سفر هیچ مگو
گفتم ای دل چه مه ست این دل اشارت می کرد
که نه اندازه توست این ، بگذر هیچ مگو
گفتم این روی فرشته ست عجب یا بشر است
گفت این غیر فرشته ست و بشر هیچ مگو
گفتم این چیست بگو زیر و زبر خواهم شد
گفت می باش چنین زیر و زبر هیچ مگو
ای نشسته تو در این خانه پرنقش و خیال
خیز از این خانه برو رخت ببر هیچ مگو
.................................
غزلی از مولانا
من غلام قمرم غیر قمر هیچ مگو
پیش من جز سخن شمع و شکر هیچ مگو
سخن رنج مگو جز سخن گنج مگو
ور از این بی خبری رنج مبر هیچ مگو
دوش دیوانه شدم عشق مرا دید و بگفت
آمدم نعره مزن جامه مدر هیچ مگو
گفتم ای عشق من از چیز دگر می ترسم
گفت آن چیز دگر نیست دگر هیچ مگو
من به گوش تو سخن های نهان خواهم گفت
سر بجنبان که بلی جز که به سر هیچ مگو
قمری جان صفتی در ره دل پیدا شد
در ره دل چه لطیف است سفر هیچ مگو
گفتم ای دل چه مه ست این دل اشارت می کرد
که نه اندازه توست این ، بگذر هیچ مگو
گفتم این روی فرشته ست عجب یا بشر است
گفت این غیر فرشته ست و بشر هیچ مگو
گفتم این چیست بگو زیر و زبر خواهم شد
گفت می باش چنین زیر و زبر هیچ مگو
ای نشسته تو در این خانه پرنقش و خیال
خیز از این خانه برو رخت ببر هیچ مگو
- parastoo_p
- کاربر خوب
- پست: 425
- تاریخ عضویت: چهارشنبه 4 آبان 1390, 1:44 pm
- محل اقامت: TABRIZ
Re: دفتر شعر من!!
خواهش میکنم زهرا جانزهـــــرا نوشته شده:
پرستو جان از شما هم ممنونم
هردم دردی از پی دردی ای سال
با این تن ناتوان چه کردی ای سال
رفتی و گذشتن تو یک عمر گذشت
صد سال سیاه بر نگردی ای سال
وقتی برگ های پاییز رو زیر پات له می کنی،
یادت باشه روزی بهت نفس هدیه می کردن...
یادت باشه روزی بهت نفس هدیه می کردن...
Re: دفتر شعر من!!
خواهش میکنم آقای ادیب هر وقت که تونستید سر بزنید خوشحال میشم..Gold boy نوشته شده:ممنون از لطف تون خانوم زهرا خانوم و ببخشین که کمتر میام
راستی شعری که تو امضاتون هست هم شعر خیلی زیباییه.....
پرستو جان واقعا بابت این شعر ازت ممنونم !!!parastoo_p نوشته شده: هردم دردی از پی دردی ای سال
با این تن ناتوان چه کردی ای سال
رفتی و گذشتن تو یک عمر گذشت
صد سال سیاه بر نگردی ای سال
Re: دفتر شعر من!!
با تشکر از کاربر زهرا ودوست عزیزم حسن ادیب وبقیه دوستان
من شاعر نیستم ولی شاعرارو دوست دارم
این قسمت از شعر حمید مصدقو واستون میذارم امیدوارم خوشتون بیاد
گفته بودند که از دل برود یار چو از دیده برفت
سال هاست که از دیده من رفتی لیک
دلم از مهر تو آکنده هنوز
دفتر عمر مرا
دست ایام ورق ها زده است
زیر بار غم عشق
قامتم خم شد و پشتم بشکست
در خیالم اما
همچنان روز نخست
تویی آن قامت بالنده هنوز
در قمار غم عشق
دل من بردی و با دست تهی
منم آن عاشق بازنده هنوز
آتش عشق پس از مرگ نگردد خاموش
گر که گورم بشکافند عیان می بینند
زیر خاکستر جسمم باقیست
آتشی سرکش و سوزنده هنوز
من شاعر نیستم ولی شاعرارو دوست دارم
این قسمت از شعر حمید مصدقو واستون میذارم امیدوارم خوشتون بیاد
گفته بودند که از دل برود یار چو از دیده برفت
سال هاست که از دیده من رفتی لیک
دلم از مهر تو آکنده هنوز
دفتر عمر مرا
دست ایام ورق ها زده است
زیر بار غم عشق
قامتم خم شد و پشتم بشکست
در خیالم اما
همچنان روز نخست
تویی آن قامت بالنده هنوز
در قمار غم عشق
دل من بردی و با دست تهی
منم آن عاشق بازنده هنوز
آتش عشق پس از مرگ نگردد خاموش
گر که گورم بشکافند عیان می بینند
زیر خاکستر جسمم باقیست
آتشی سرکش و سوزنده هنوز
گل را میتوان زیرپا له کرد ولی نمیتوان بوی آنرا در فضا کشت
Re: دفتر شعر من!!
ممنون از شماyagoot نوشته شده:با تشکر از کاربر زهرا ودوست عزیزم حسن ادیب وبقیه دوستان
من شاعر نیستم ولی شاعرارو دوست دارم
این قسمت از شعر حمید مصدقو واستون میذارم امیدوارم خوشتون بیاد
گفته بودند که از دل برود یار چو از دیده برفت
سال هاست که از دیده من رفتی لیک
دلم از مهر تو آکنده هنوز
دفتر عمر مرا
دست ایام ورق ها زده است
زیر بار غم عشق
قامتم خم شد و پشتم بشکست
در خیالم اما
همچنان روز نخست
تویی آن قامت بالنده هنوز
در قمار غم عشق
دل من بردی و با دست تهی
منم آن عاشق بازنده هنوز
آتش عشق پس از مرگ نگردد خاموش
گر که گورم بشکافند عیان می بینند
زیر خاکستر جسمم باقیست
آتشی سرکش و سوزنده هنوز
شعرای مصدقو خیلی دوس دارم...
قسمت اول این شعرو هم من مینویسم:
زیر خاکستر ذهنم باقی است
آتشی سرکش و سوزنده هنوز
یادگاری است ز عشقی سوزان
که بود گرم و فروزنده هنوز
عشقی آن گونه که بنیان مرا
سوخت از ریشه و خاکستر کرد
غرق در حیرتم از اینکه چرا
مانده ام زنده هنوز
گاهگاهی که دلم می گیرد
پیش خود می گویم
آن که جانم را سوخت
یاد می آرد از این بنده هنوز؟
Re: دفتر شعر من!!
ممنونم حجت جان و زهرا خانوم
مصلحت وقت
حالیا مصلحت وقت در آن می بینم
که کشم رخت به میخانه و خوش بنشینم
جام می گیرم و از اهل ریا دور شوم
یعنی از اهل جهان پاک دلی بگزینم
جز صراحی و کتاب ام نبود یار و ندیم
تا حریفان دغا را به جهان کم بینم
سر به آزاده گی از خلق بر آرم چون سرو
گر دهد دست که دامن ز جهان برچینم
بس که در خرقه ی آلوده زدم لاف صلاح
شرمسار از رخ ساقی و می رنگینم
سینه ی تنگ من و بارغم او؟ هیهات!
مرد این بار گران نیست دل مسکین ام
بر دل ام گرد ستم هاست خدایا مپسند
که مکدر شود آئینه ی مهر آئینم
من اگر رند خراباتم و گر حافظ شهر
این متاعم که همی بینی و کم تر زینم.
حافظ
مصلحت وقت
حالیا مصلحت وقت در آن می بینم
که کشم رخت به میخانه و خوش بنشینم
جام می گیرم و از اهل ریا دور شوم
یعنی از اهل جهان پاک دلی بگزینم
جز صراحی و کتاب ام نبود یار و ندیم
تا حریفان دغا را به جهان کم بینم
سر به آزاده گی از خلق بر آرم چون سرو
گر دهد دست که دامن ز جهان برچینم
بس که در خرقه ی آلوده زدم لاف صلاح
شرمسار از رخ ساقی و می رنگینم
سینه ی تنگ من و بارغم او؟ هیهات!
مرد این بار گران نیست دل مسکین ام
بر دل ام گرد ستم هاست خدایا مپسند
که مکدر شود آئینه ی مهر آئینم
من اگر رند خراباتم و گر حافظ شهر
این متاعم که همی بینی و کم تر زینم.
حافظ
Re: دفتر شعر من!!
نیست رنگی که بگوید با من
اندکی صبر , سحر نزدیک است
هر دم این بانگ بر آرم از دل:
وای, این شب چقدر تاریک است!
خنده ای کو که به دل انگیزم؟
قطره ای کو که به دریا ریزم؟
صخره ای کو که بدان آویزم؟
مثل این است که شب نمناک است
دیگران را هم غم هست به دل
غم من لیک, غمی غمناک است
"سهراب"
اندکی صبر , سحر نزدیک است
هر دم این بانگ بر آرم از دل:
وای, این شب چقدر تاریک است!
خنده ای کو که به دل انگیزم؟
قطره ای کو که به دریا ریزم؟
صخره ای کو که بدان آویزم؟
مثل این است که شب نمناک است
دیگران را هم غم هست به دل
غم من لیک, غمی غمناک است
"سهراب"
Re: دفتر شعر من!!
ماهی
احمد شاملو
من فکر میکنم
هرگز نبوده قلب من
اینگونه
گرم و سرخ:
احساس میکنم
در بدترین دقایق این شام مرگزای
چندین هزار چشمهی خورشید
در دلم
میجوشد از یقین؛
احساس میکنم
در هر کنار و گوشهی این شورهزار یأس
چندین هزار جنگل شاداب
ناگهان
میروید از زمین.
آه ای یقین گمشده، ای ماهی گریز
در برکههای آینه لغزنده تو به تو!
من آبگیر صافیام، اینک! به سحر عشق؛
از برکههای آینه راهی به من بجو!
...
احمد شاملو
من فکر میکنم
هرگز نبوده قلب من
اینگونه
گرم و سرخ:
احساس میکنم
در بدترین دقایق این شام مرگزای
چندین هزار چشمهی خورشید
در دلم
میجوشد از یقین؛
احساس میکنم
در هر کنار و گوشهی این شورهزار یأس
چندین هزار جنگل شاداب
ناگهان
میروید از زمین.
آه ای یقین گمشده، ای ماهی گریز
در برکههای آینه لغزنده تو به تو!
من آبگیر صافیام، اینک! به سحر عشق؛
از برکههای آینه راهی به من بجو!
...
- sungirl
- كاربر عالي
- پست: 2180
- تاریخ عضویت: پنجشنبه 4 شهریور 1389, 3:34 pm
- محل اقامت: آنجا که دل خوش است
Re: دفتر شعر من!!
رفته بودم سر حوض
تا ببینم شاید عکس تنهایی خود را در آب
آب درحوض نبود
ماهیان می گفتند
هیچ تقصیر
درختان نیست
ظهر دم کرده تابستان بود
پسر روشن آب لب پاشویه نشست
و عقاب خورشید آمد او را به هوا برد که برد
به درک راه نبردیم به اکسیژن آب
برق از پولک ما رفت که رفت
ولی آن نور درشت
عکس آن میخک قرمز در آب
که اگر باد می آمد دل او پشت چین های تغافل می زد
چشم ما بود
روزنی بود به اقرار بهشت
تو اگر در تپش باغ خدا را دیدی همت کن
و بگو ماهی ها حوضشان بی آب است
باد می رفت به سر وقت چنار
من به سر وقت خدا می رفتم
از: سهراب سپهری
تا ببینم شاید عکس تنهایی خود را در آب
آب درحوض نبود
ماهیان می گفتند
هیچ تقصیر
درختان نیست
ظهر دم کرده تابستان بود
پسر روشن آب لب پاشویه نشست
و عقاب خورشید آمد او را به هوا برد که برد
به درک راه نبردیم به اکسیژن آب
برق از پولک ما رفت که رفت
ولی آن نور درشت
عکس آن میخک قرمز در آب
که اگر باد می آمد دل او پشت چین های تغافل می زد
چشم ما بود
روزنی بود به اقرار بهشت
تو اگر در تپش باغ خدا را دیدی همت کن
و بگو ماهی ها حوضشان بی آب است
باد می رفت به سر وقت چنار
من به سر وقت خدا می رفتم
از: سهراب سپهری
ما همه با هم رفیقیم ^_^
- sungirl
- كاربر عالي
- پست: 2180
- تاریخ عضویت: پنجشنبه 4 شهریور 1389, 3:34 pm
- محل اقامت: آنجا که دل خوش است
Re: دفتر شعر من!!
گفتی: غزل بگو! چه بگویم؟ مجال کو؟
شیرین من، برای غزل شور و حال کو؟
پر می زند دلم به هوای غزل، ولی
گیرم هوای پر زدنم هست، بال کو؟
گیرم به فال نیک بگیرم بهار را
چشم و دلی برای تماشا و فال کو؟
تقویم چارفصل دلم را ورق زدم
آن برگهای سبزِِ سرآغاز سال کو؟
رفتیم و پرسش دل ما بی جواب ماند
حال سؤال و حوصله قیل و قال کو؟
زنده یاد قیصر امین پور
شیرین من، برای غزل شور و حال کو؟
پر می زند دلم به هوای غزل، ولی
گیرم هوای پر زدنم هست، بال کو؟
گیرم به فال نیک بگیرم بهار را
چشم و دلی برای تماشا و فال کو؟
تقویم چارفصل دلم را ورق زدم
آن برگهای سبزِِ سرآغاز سال کو؟
رفتیم و پرسش دل ما بی جواب ماند
حال سؤال و حوصله قیل و قال کو؟
زنده یاد قیصر امین پور
ما همه با هم رفیقیم ^_^