صفحه 1 از 2

شعر طنز

ارسال شده: پنج‌شنبه 24 مرداد 1387, 11:06 pm
توسط Ramin
بي تو مهتاب شبي باز از آن کوچه گذشتم
در پي يک دو ريالي همه جا رفتم و گشتم
دم به دم يکسره فرياد زدم آيا هست
يک دو ريالي خدمت حضرت عالي؟
ولي هر لحظه جوابي نشنيدم
خسته ي خسته لب جوي آبي بنشستم
عابري آمد و انداخت دو سکه کف دستم
و من از کرده ايشان نرميدم نگسستم
نرم و آهسته توي باجه خزيدم
ولي از گوشي آن هيچ صدايي نشنيدم
يادم افتاد که ديريست که اين باجه خراب است
همچو آينه دق مايه و اسباب عذاب است

Re: شعر طنز

ارسال شده: پنج‌شنبه 24 مرداد 1387, 11:06 pm
توسط Ramin
اهل عرفانم من
اهل عرفانم من ، کاروبارم بد نیست
برجکی ساخته ام در دل شهر
طبقاتش هفده
همه را پیش فروش بنمودم
پولهایم همه در بانک سوئیس
به امانت باقی است
اهل عرفانم من
سفره نان و پنیری پهن است
مُتلی ساخته ام در نوشهر
باغهایم پر گل
از صدور پسته
جیبهایم سرشار
اهل عرفانم من
دامهایم همه پروارو قشنگ
گاوها رنگ به رنگ
کشت و صنعت دارم
چند هکتار زمین
همه شالیزار است
دختران ِ زیبا
صبح تا شام در آن دشت وسیع
بوته های شالی، درزمین میکارند
اهل عرفانم من
همه در سیر و سفر
از ژاپن تا اتریش
تا فراسوی پکن
خانه کوچک خوبی دارم
دردل شهر پاریس
جایتان بس خالی است
اهل عرفانم من ، کاروبارم بد نیست
طبع شعری دارم
شعرها گفته ام از عرفانم
همه زیبا و قشنگ
همچو آن ویلایم
که بنا ساخته ام در چالوس
یاکه مانند سگم پشمالو
که بود فِرز و زرنگ
الغرض لقمه نانی باقی است
مردی هستم قانع
اهل عرفانم من ،کارو بارم بد نیست

Re: شعر طنز

ارسال شده: پنج‌شنبه 24 مرداد 1387, 11:07 pm
توسط Ramin
مدرك ديپلم در ايران...

اي نسيم سحر آرامگه يار كجاست؟
مدرك ديپلمم اينجاست ولي كار كجاست؟
هر كجايي كه من مدرك خود را بردم
پاسخ اين بود كه يك پارتي پولدار كجاست؟
روز و شب هر چه دويدم پي همسر گفتند
از براي چو تويي همسر و غمخوار كجاست؟
پدر دختره تا ديد مرا با فرياد
گفت اوٌل تو بگو درهم و دينار كجاست؟
خانه در جردن و شمران چه داري بچه؟
پست و عنوان و يا حجره و انبار كجاست؟
ست الماس و گلوبند زمرد كه به آن
بكند دختر من فخر در انظار كجاست؟
يك عدد بنز مدل 98 دو در
تا كند فيس در آن در بر اغيار كجاست؟
اعتياد ار كه نداري و سلامت هستي
برگي پاكي ژن ار دكتر و بهيار كجاست؟
هر چه فرياد زدم حرف مرا كس نشنيد
كه به دادم برسد؟ گوش بدهكار كجاست؟
نيست چون بهر جوان عيب اكنون حمٌالم
توي ميدان بكنم باربري، بار كجاست؟
مدرك ديپلم خود را بفروشم به دو پول
ايهالناس بگوييد خريدار كجاست؟

Re: شعر طنز

ارسال شده: پنج‌شنبه 24 مرداد 1387, 11:07 pm
توسط Ramin
نيمه شب پريشب گشتم دچار كابوس
ديدم به خواب حافظ توي صف اتوبوس

گفتم: سلام حافظ گفتا عليك جانم
گفتم: كجا روي؟ گفت والله خود ندانم

گفتم: بگير فالي گفتا نمانده حالي
گفتم: چگونه‌اي؟ گفت در بند بي خيالي

گفتم: كه تازه تازه شعر وغزل چه داري ؟
گفتا: كه مي‌سرايم شعر سپيد باري

گفتم: ز دولت عشق گفتا كه : كودتا شد
گفتم: رقيب! گفتا: او نيز كله پا شد

گفتم: كجاست ليلي؟ مشغول دلربايي؟
گفتا: شده ستاره در فيلم سينمايي

گفتم: بگو ز خالش، آن خال آتش افروز؟
گفتا: عمل نموده، ديروز يا پريروز

گفتم: بگو زمويش گفتا كه مش نموده
گفتم: بگو ز يارش گفتا ولش نموده

Re: شعر طنز

ارسال شده: جمعه 25 مرداد 1387, 11:47 am
توسط مهيار
بار امانت


در بساط بي دلان، اختر شمردن مشكل است
آبروي خود ميان خلق بردن مشكل است
صحنهْ آيينه را ديدار بلبل شرط نيست
جلوهْ طاووس را در گل فشردن مشكل است
آبدزدك در خفا آبي به خجلت مي خورد
مال مردم را ميان جمع خوردن مشكل است
هر كه بامش بيش، برفش بيش، يعني فصل برف
زندگاني بالاخص اطراف جردن مشكل است
پير, ما را وقت رفتن نكته اي در كار كرد:
كارها را دست نامحرم سپردن مشكل است
نيست «ملا» بردن بار امانت هيچ سخت
زير بار منّت اغيار مردن مشكل است

Re: شعر طنز

ارسال شده: جمعه 25 مرداد 1387, 11:52 am
توسط مهيار
"از در درآمدى و من از خود به در شدم"
از ديدنت، به جان تو، كلى پكر شدم!
باز آمدى كه ناله برآرى ز دخل و خرج
از دست شكوه‏هاى تو، من خون جگر شدم!
مى‏گفت روز پيش، "حسن" با پدر كه: من
مغبون ز گفته‏هاى شما، اى پدر، شدم!
من اهل ازدواج نبودم ز ابتدا
خواندى به گوشم آن‏قدر آخر كه خر شدم!
من خانه‏اى مصادره‏اى داشتم، دريغ!
صاحب زمين بيامد و من دربدر شدم
گفتم: به قرض، تر نشود شصت پاى من
در منجلاب قرض، فرو تا كمر شدم!
شد با ظهور "نظم نوين" وضع من خراب
بد بود حال و روزم و از بد، بتر شدم!
دنيا به مثل دوره عصر حجر شده است،
يا بنده مثل آدم عصر حجر شدم؟!
بر من مگير اگر پس از اين شعر آبدار
چون استكان كنار سماور، دمر شدم!

Re: شعر طنز

ارسال شده: جمعه 25 مرداد 1387, 11:58 am
توسط مهيار
چنين كنند بزرگان



كنون كه خسته و درمانده ام من درويش
چه سازم ار نگشايم به مدح جانان ، نيش:
تو حق به جانبي ار ناز مي كني اي دوست
كه نيست مثل تو در چين وگينه و اتريش
لبان سرخ تو شيرين وگفته ات دلچسب
درآن مكان كه تو باشي چه حاجتي به سريش
به راه عشق تو بسيار من بز آوردم
كه خود معاينه ديدم نه بره بود ونه ميش
بگو كه ميل دلت چيست ، كاندرين درگه
نه حاجتي به قر است و نه حاجتي به قميش
اگر وصال تو گردد ميسر اي محبوب
مرا به مشرق و مغرب ، گشاده گردد نيش !
ولي دريغ ، ندارم پشيزي اندر جيب
به گور فقر ببارد ز آسمان آتيش
در آسمان جهان يك ستاره كه … حتي
به بام خانه ندارم نه ماهواره نه ديش
به خنده گفت مرا مهربان من كه : بگير
طريق صابري و ره به دل مده تشويش
ز بانك اگر طلب وام ازدواج كني
خزانه اي به تو بخشد «ز گنج قارون بيش»
بگفتمش : برو بابا دلت خوشه ، من پا
به قصد خواستگاري نمي گذارم پيش
حقير حال ندارد كه ده دقيقه تمام
بايستد به در باجه تا بگيرد فيش
و گرنه هر طرفي بانكهاي رنگارنگ
نشسته اند به راهم ز شوش تا تجريش …
×××
در سراي بزرگان دگر مزن «ملا»
كه بهر آب گر آنجا گرو گذاري ريش،
به آب مرحمتي مر تو را غريق كنند
چنين كنند بزرگان چو كرد بايد … كار !

Re: شعر طنز

ارسال شده: جمعه 25 مرداد 1387, 4:45 pm
توسط russfm
"آنکـــــــه دائم هوس سوختن مـــــا می کرد nar:
کـــــــاش بنزین مرا نیـــــز مهیّــــــــــا می کرد!

پمپ بنزین و صف و کارت و منِ پیت به دست...
" کــــــاش می آمد و از دور تماشا می کرد!" ha:

Re: شعر طنز

ارسال شده: جمعه 25 مرداد 1387, 5:49 pm
توسط مهيار
بخون ولى جواب نامه فورى

عيال نازنين من چطورى؟



تنگه دلم براى قيل و قالت

عزيز من، چطوره اصل حالت؟



اون شير قبلنا، شغالتم نيست

من بميرم، عين خيالتم نيست



حالا كه هيچ، وقتى دوستم داشتى كه

محل سگ بهم نمى ذاشتى كه



همش مى گفتى: «اومدم اسيرى»

هى متلك، همش بهونه گيرى



جز ويدئو كه خونه ی ننه م بود،

خدا وكيلى تو خونه ت چى كم بود؟



تلخى زندگيت كه مثل قند شد

يواش يواش زير سرت بلند شد



آبى كه شد اون دو تا چشم سيات

شدم اسير چشم و هم چشميات



با نق نق و غرغر و قهر و آشتى

خونه و زندگى برام نذاشتى



همه ش بكن نكن، همه ش تغيّر

همه ش بدى، همه ش ستم، همه ش غر



با گريه روزمو به شب رسوندى

تا اينكه جونمو به لب رسوندى



گفتى: «مى رم» اما گرفتم تو رو

اونقده غر زدى كه گفتم: «برو...»



•••



عزيز من رفته و برنگشته

ببين عزيز، گذشته ها گذشته



بيا، گذشته گفت وگو نداره

كه خونه بى تو رنگ و بو نداره



بيا دوباره چاى تازه دم كن

بساط قيمه و پلو عَلَم كن



بپَز از اون كلوچه نوبرت

براى قند و عسلت، شوهرت



زنى كه خوب و پاكه، شوهر مى خواد

خوب مى دونم جونت واسم در مياد



تا نگى عشقو دست كم گرفتم

ويدئومون رو از ننه م گرفتم!

Re: شعر طنز

ارسال شده: جمعه 25 مرداد 1387, 5:59 pm
توسط مهيار
زندگیمو جنون گرفته، برگرد
جلو چشامو خون گرفته، برگرد
اين دفه ديگه نقل هر ساليت نيست
انگارى كه زبون خوش حاليت نيست
حكم تو شلاقه، اگه قاضى ام
جيك بزنى، به مرگتم راضى ام
مثل يخ، آبت مى كنم ضعيفه
خونه خرابت مى كنم ضعيفه
من نه از او چشم سيات مى ترسم
نه از ننه ت، نه از بابات مى ترسم
هرچى ازت تلخى چشيدم، بسه
تو زندگى هر چى كشيدم، بسه
اين دفه مى خوام نوكتو بچينم
من نخوامت، كيو بايد ببينم؟
خانوم شدى پيش يه مشتى فَعله
يابو ورت داشته كه يعنى بعله؟
همه ش مى خواى بگم كه «بعله قربان»؟
«جنيفر»ى يا دختر اوتورخان؟
نذار بگم تو كوچه زيرت كنن
يا آبجى هام خرد و خميرت كنن
نذار بگم تو رو تو شر بندازن
نذار بگم نسل تو ور بندازن
تا سر شب، خلاصه ختم كلام
خودت مياى يا خبرت، والسلام!
•••
اينها رو من از اين و اون شنفتم
اما از اين حرفا بهت نگفتم
نوشتمش به خوارى و به خفت
آخه من و حرف خلاف عفت
مى خوام بگم اهل بخيه نيستم
مودبم، مثل بقيه نيستم
خسته شدى، دِ باشه جونم فدات
يه جفت كفش نو خريدم برات
الانه مى فرستمش، روم سيا
جلدى پاشو، كفشاتو پاكن بيا!
***
نخیر انگار از این بخاری بلند نمیشه

Re: شعر طنز

ارسال شده: جمعه 25 مرداد 1387, 6:11 pm
توسط russfm
شب چترهاي عاشق


دوباره شب شد و من بيقرارم ... کانکت کن زود بيا در انتظارم

بيا من آمدم پاي مسنجر ... شدم مسحور آواي مسنجر

بيا هارد دلت را ما ببينيم ... گلي از كنج هوم پيجت بچينيم

بيا آيكون نماي بينشانم ... كه من جز آدرس ميل ات ندانم

بياامشب كمي آنلاين باشيم ... وياتاصبح تا سان شاين باشيم

بيا فرهاد بي تو باز غش كرد ... وحتي هارد ديسكم هم كرش(قفل)كرد

بيا اي عشق دات كام عزيزم ... به پاي تو دبليوها بريزم

بيا اي حاصل سرچ جهاني ... بيا اجرا كن آن فايل نهاني

بيادردل تورا كم دارم امشب ... حدود 100گيگا غم دارم امشب! ger:

Re: شعر طنز

ارسال شده: جمعه 25 مرداد 1387, 8:19 pm
توسط مهيار
اينم شعر آلزايمر از هادي خرسندي عزيز از لندن كه اجازه دادن با ذكر نامشون شعرشونو اينجا قرار بدم


دلم میخواهد الزایمر بگیرم
که لبریز از فراموشی بمیرم

دلم خواهد ندانم در چه حال ام
کجایم، در چه تاریخ و چه سال ام

نخواهم حافظه چندان بپاید
که تاریخ و رقم یادم بیای
د
به تاریخ هزار و سیصد و کی؟
بریدند از نیستان ناله زن نی؟

به تاریخ هزار و سیصد و چند؟
ز لب هامان تبسم رفت و لبخند؟

نخواهم سال ها را با شماره
که میسازم به ایما و اشاره

به سال یکهزار و سیصد و غم
اصول سرنوشتم شد فراهم

به سال یکهزار و سیصد و درد
مرا آینده سوی خود صدا کرد

گمانم در هزار و سیصد و هیچ
شدم پویای راه پیچ در پیچ

ندانم در هزار و سیصد و پوچ
به چه امید کردم از وطن کوچ

نمیخواهم به یاد آرم چه ها شد
که پی در پی وطن غرق بلا ش
د
چگونه در هزار و سیصد و نفت
خودم دیدم که جانم از بدن رفت

گرسنه بود ملت بر سر گنج
به سال یکهزار و سیصد و رنج

چه سالی رفت ملت در ته چاه
به تاریخ هزار و سیصد و شاه

به سال یکهزار و سیصد و دق
چه شد؟ تبعید شد دکتر مصدق

به تاریخ هزار و سیصد و زور
همه اسباب استبداد شد جور

به تاریخ هزار و سیصد و جهل
فریب ملتی آسان شد و سهل

به سال یکهزار و سیصد و باد
خودم توی خیابان میزدم داد

به سال یکهزار و سیصد و دین
به کشور خیمه زن شد دولت کین

چه سالی شیخ بر ما گشت پیروز
به تاریخ هزار و سیصد و گوز

دلم خواهد فراموشی بگیرم
که در آفاق الزایمر بمیرم

بطوری گم کنم سررشته خویش
که یادی ناورم از کشته خویش

نه بشناسم هلال ماه نو را
نه خاطر آورم وقت درو را

اگر جنت دروغ هرچه دین است
فراموشی بهشت راستین است

Re: شعر طنز

ارسال شده: جمعه 25 مرداد 1387, 8:24 pm
توسط مهيار
آن شنيدستي كه روزي دختري با مادرشگفت: اين «عباس احمد ريزه» خيلي بي حياست

مي رود آهسته هر مهتاب شب بر پشت بام چونكه آنجا كاملاً مشرف به بام خانه ماست

دفتري همراه دارد و اندر آن تا نيمه شب مي نويسد چيزهايي را كه حتماً نارواست

واقف از اين داستان تنها فقط من نيستم دختر «كبري كچل» هم واقف از اين ماجراست

شايد او بر گونة پرجوش من دل بسته است كز پس ِصد من كِرِم هم باز آثارش بجاست

گر چنين باشد كه من پنداشتم پس اين پسر واقعاً‌ بدجنس و بدكردار و رند و ناقلاست

چند شب زين پيشتر «بي‌بي‌نسا» با دخترش گفته اين عباس، خيلي پخمه و بي دست و پاست

گرچه «دانشجوي دانشگاه آزادست»، ليك وضع دخلش صدبرابر كمتر از باباي ماست

اتفاقاً دختر «كلثوم جان» هم، پارسال رد شد از كنكور و الان همسر «حاجي رضاست»

پول بايد داشت مادر جان كه هر كس علم‌جوست بلانسبت به «مولانا جلال الدين» گداست

بالاخص تحصيل در جايي كه بايد پول داد تازه از اينها گذشته، مدركش پا در هواست

گر ببينم بار ديگر روي بام عباس را سنگ خواهم زد به او هر چند با ما آشناست

مادرش خنديد و گفت: او را مزن كاين بينوا خورده چندي چوب دانشگاه و عمرش برفناست

نيست اين بيچاره در فكر تو و امثال تو گر در اين انديشه‌اي پندارت اي دختر خطاست

خود نمي داني مگر كاين خاك برسر، شاعر است پس حسابش از حساب اكبر و اصغر سواست

صرفه جويي مي كند در برق و هر مهتاب شب روي بام از بي كسي هم صحبت باد صباست

Re: شعر طنز

ارسال شده: جمعه 25 مرداد 1387, 8:30 pm
توسط مهيار
والله ramin جان طبق فرمايشات شما راقب نبودم كه چند پست پشت سرهم بذارم اما اين شعرو كه ديدم حيفم اومد تويه سايت نذارمش . اميدوارم با لذت بردن از اين عذر منو بپذيري

نبرد مادر زن و داماد

کی از بزرگان اهل تمیز».... حکایت کند از زنی تند و تیز
که غرید روزی چنان شیر نر.... به داماد خود این چنین زد تشر:
الهی که پنچر شود چرخ هات.... عوارض دوچندان بیاید برات
کُت و کفش و شلوار و حتی کــُلات.... بگیرند از بابت مالیات
الهی کوپن هات باطل شود.... ویا کارت بنزین تو ول شود
خورَد فـُرم چکهای تو دم به دم.... نیاید به یادت دم و بازدم
بمانی درهجران شیر پگاه....زچاله در آیی بیفتی به چاه
الهی ز نفرین من چون کدو .... شود کلّه ات عاری از تار مو
شده آهو از دست تو خون جگر.... الهی که ارُیون بگیری پسر
چنین لعبتی که به تو داده ام ....مگر از سر راه آورده ام؟
به داد و هوار و به صد اخم وتخََم.... گرفتی ز دردانه ام زهر چشم
تو ای مردک تنبل ِ بی بخار....وبا قدّ دیلاق ِ مثل چنار
نه در ظرفشویی کمک می دهی.... نه پولی برای بزک می دهی
نه شلوارهایش اطو می کنی.... نه رخت و لباسش رفو می کنی
نه در بچه داری پُخی بوده ای .... نه در علم و دانش مُخی بوده ای
برایش نه اصلاً طلا می خری.... نه او را به کیش و دبی می بری
لذا چون که براو جفا می کنی .... وپنهان زمن در خفا می کنی
به ناچار در منزلت مستقر... شوم چند هفته و یا بیشتر
که گیرم تو را خوب زیر نظر.... شوم از کَم وکیف تو باخبر
چو داماد بشنید این گفته را... به مادر زن خویش داد این ندا:
از امروز من نوکرش می شوم.... اگر هم بخواهی خرش می شوم
به پختن به شستن به رُفتن کمر.... ببندم چنان که بیفتم دَمر
چپ و راست اورا کمک می کنم.....خودم دخترت را بزک می کنم
دبی چیست اورا پکن می برم..... هوایی ویا با ترن می برم
شوم همچو «جاوید» طناز و شوخ.... زنم بر سر دشمنانش کلوخ
شوم کفتر جلد آهوی تو.... به شرطی نبینم گل روی تو

Re: شعر طنز

ارسال شده: یک‌شنبه 27 مرداد 1387, 10:13 am
توسط russfm
بني آدم اعـضـــاي يكديگــرند"
كه برخي از آنها به باقي سرند!

كمي از پزشكان از آن دسته‌اند
كه به كسب قدرت كمر بسته‌اند

"چو عضوي به درد آورد روزگار"
در آرنــــد از روزگـــارش دمـــــار!

پس از حال و احوال با دردمند
رقم‌ هاي بالا طلب مي ‌كنند!

مريضي اگر سرفه بنمود سخت
به تجويز ايشان ضروريست تخت-

- بخوابد شبي توي دارالشفا
دو ميليون بسُلفد بـــراي دوا !

به سركيسه كردن شدند اوستاد
بدا! آنكه كارش به ايشان فـتاد

اگر مشكلي بود، حل مي‌كنند
به هر نحو باشد، عمل مي‌كنند

و گر مشكلي حل شود با دوا
"عمل" مي‌كنندش در آن راستا!

به قدري بيايد به اعضا فشار
" كه عضو دگـــر را نماند قرار" !

شود مستمند او به انواع وام
به پايان رسيد اين سخن، والسلام!

...

لــذا ، اي مدير عامل بانكِ ما!
سر كيسه‌ي وام را شُل نما!

اگر شل نكردي سرش را كمي
"نشايد كه نامت نهند آدمي"!
dd: