شاعرانه ها
مدیر انجمن: Moh3n II
- parva
- کاربر خوب
- پست: 364
- تاریخ عضویت: سهشنبه 10 مهر 1386, 12:46 pm
- محل اقامت: اردبيــــــــــــــــل
- تماس:
Re: شاعرانه ها
زندگي بافتن يك قاليست
نه همان نقش و نگاري كه خودت مي خواهي
نقشه از قبل مشخص شده است
تو در اين بين فقط مي بافي
نقشه را خوب ببين
نكند آخره كار قالي زندگيت را نخرند
نه همان نقش و نگاري كه خودت مي خواهي
نقشه از قبل مشخص شده است
تو در اين بين فقط مي بافي
نقشه را خوب ببين
نكند آخره كار قالي زندگيت را نخرند
رفتی و مرا با دلتنگی هایم تنها گذاشتی !
رفتی در فصلی که تنها امیدم خدا بود و ترانه و تو
افسوس رفتی ... ساده ، ساده مثل دلتنگی های من ... و حتی ساده مثل سادگی هایم !
من ماندم و یک عمر خاطره ... و حتی باور نکردم این بریدن را ...
کاش کمی از آنچه که در باورم بودی ، در باورت خانه داشتم !
قصه به پایان رسید و من هنوز بی عشق تو از تمام رویا ها دلگیرم
رفتی در فصلی که تنها امیدم خدا بود و ترانه و تو
افسوس رفتی ... ساده ، ساده مثل دلتنگی های من ... و حتی ساده مثل سادگی هایم !
من ماندم و یک عمر خاطره ... و حتی باور نکردم این بریدن را ...
کاش کمی از آنچه که در باورم بودی ، در باورت خانه داشتم !
قصه به پایان رسید و من هنوز بی عشق تو از تمام رویا ها دلگیرم
- kamaia_7007
- کاربر ساده
- پست: 47
- تاریخ عضویت: چهارشنبه 3 شهریور 1389, 2:51 am
Re: شاعرانه ها
هیچی اومدم فقط خودی نشون بدم !
تیپو داشته باش چه شاعرانست !
تیپو داشته باش چه شاعرانست !
Re: شاعرانه ها
اين مثنوي حديث پريشاني من است
بشنو كه سوگ نامه ويراني من است
امشب نه اينكه شام غريبان گرفته ام
بلكه به يمن آمدنت جان گرفته ام
گفتي غزل بگو غزلم شورو حال مرد
بعد از تو حس شعر فنا شد خيال مرد
گفتم مرو كه تيره شود زنده گانيم
با رفتنت به خاك سيه مي نشانيم
گفتي زمين مجال رسيدن نمي دهد
به چشم باز فرصت ديدن نمي دهد
وقتي نقاب محور يكرنگ بودن است
معيار مهر ورزيمان سنگ بودن است
دگر چه جاي دلخوشي و عشق بازي است
اصلا كدام احمق از اين عشق راضي است
اين عشق نيست فاجعه قرن آهن است
با هم بودني كه عاقبتش نيست بودن است
حالا به حرف هاي قديمت رسيده ام
فهميده ام كه خوب تو را بد شنيده ام
بگذار بگويم كه خسته ام
بيزارم از تمام رفيقان نا رفيق
اينها چقدر فاصله دارند تا رفيق
من را به ابتضال نبودن كشانده اند
روح مرا به مسند پوچي نشانده اند
اينجا نقاب شير به كفتار مي زنند
منصور را هر آيينه بر دار مي زنند
اينجا كسي براي كسي كس نمي شود
حتي عقاب درخور كركس نمي شود
جايي كه سهم مرگ به جز تازيانه نيست
حق با تو بود ماندنمان عاقلانه نيست.
بشنو كه سوگ نامه ويراني من است
امشب نه اينكه شام غريبان گرفته ام
بلكه به يمن آمدنت جان گرفته ام
گفتي غزل بگو غزلم شورو حال مرد
بعد از تو حس شعر فنا شد خيال مرد
گفتم مرو كه تيره شود زنده گانيم
با رفتنت به خاك سيه مي نشانيم
گفتي زمين مجال رسيدن نمي دهد
به چشم باز فرصت ديدن نمي دهد
وقتي نقاب محور يكرنگ بودن است
معيار مهر ورزيمان سنگ بودن است
دگر چه جاي دلخوشي و عشق بازي است
اصلا كدام احمق از اين عشق راضي است
اين عشق نيست فاجعه قرن آهن است
با هم بودني كه عاقبتش نيست بودن است
حالا به حرف هاي قديمت رسيده ام
فهميده ام كه خوب تو را بد شنيده ام
بگذار بگويم كه خسته ام
بيزارم از تمام رفيقان نا رفيق
اينها چقدر فاصله دارند تا رفيق
من را به ابتضال نبودن كشانده اند
روح مرا به مسند پوچي نشانده اند
اينجا نقاب شير به كفتار مي زنند
منصور را هر آيينه بر دار مي زنند
اينجا كسي براي كسي كس نمي شود
حتي عقاب درخور كركس نمي شود
جايي كه سهم مرگ به جز تازيانه نيست
حق با تو بود ماندنمان عاقلانه نيست.
Re: شاعرانه ها
آه ای دل غمگین که به این روز فکندت ؟
فریاد که از یاد برفت آن همه پندت
ای مرغک سرگشته کدامین هوس آموز
بی بال و پرت دید و چنین بست به بندت ؟
ای آهوی تنهای گریزان پریشان
خون می چکد از حلقه ی پیچان کمندت
ای جام به هم ریخته صد بار نگفتم
با سنگدلان یار مشو می شکنندت
آه ای دل آزرده در این هستی کوتاه
آتش به سرم می رود از آه بلندت
جان در صدف شعر گهر کردی و گفتی
صاحبنظرانند ، پشیزی بخرندت
ارزان ترت از هیچ گرفتند و گذشتند
امروز ندانم که فروشند به چندت ؟
جان دادی و درسی به جهان یاد گرفتی
ارزان تر از این درس محبت ندهندت .
فریاد که از یاد برفت آن همه پندت
ای مرغک سرگشته کدامین هوس آموز
بی بال و پرت دید و چنین بست به بندت ؟
ای آهوی تنهای گریزان پریشان
خون می چکد از حلقه ی پیچان کمندت
ای جام به هم ریخته صد بار نگفتم
با سنگدلان یار مشو می شکنندت
آه ای دل آزرده در این هستی کوتاه
آتش به سرم می رود از آه بلندت
جان در صدف شعر گهر کردی و گفتی
صاحبنظرانند ، پشیزی بخرندت
ارزان ترت از هیچ گرفتند و گذشتند
امروز ندانم که فروشند به چندت ؟
جان دادی و درسی به جهان یاد گرفتی
ارزان تر از این درس محبت ندهندت .
در نهان به آنانی دل می بندیم که دوستمان ندارند و در آشکارا از آنان که دوستمان دارند غافلیم
و شاید....
این است دلیل تنهایی ما.
( علی شریعتی )
و شاید....
این است دلیل تنهایی ما.
( علی شریعتی )
Re: شاعرانه ها
دل داده ام بر باد بر هر چه باداباد
مجنون تر از لیلی شیرین تر از فرهاد
(این شعر همینطوری اومد تو ذهنم نمی دونم بیتاش مربوط به هم هست یا نه اگه نیست که شرمنده)
مجنون تر از لیلی شیرین تر از فرهاد
(این شعر همینطوری اومد تو ذهنم نمی دونم بیتاش مربوط به هم هست یا نه اگه نیست که شرمنده)
روز تولدت شد و نیستم اما کنار تو
کاشکی می شد که جونمو هدیه بدم برای تو
درسته ما نمیتونیم این روز و پیش هم باشیم
بیا بهش تو رویامون رنگ حقیقت بپاشیم
کاشکی می شد که جونمو هدیه بدم برای تو
درسته ما نمیتونیم این روز و پیش هم باشیم
بیا بهش تو رویامون رنگ حقیقت بپاشیم
Re: شاعرانه ها
از باده "نیست" سرخوشم سرخوش و مست
بیزارم و دل شکسته از هر چه که " هست"
من " هست" به " نیست" دادم افسوس که "نیست"
در حسرت " هست" پشت من پاک شکست
بیزارم و دل شکسته از هر چه که " هست"
من " هست" به " نیست" دادم افسوس که "نیست"
در حسرت " هست" پشت من پاک شکست
خدايا سرده اين پايين از اون بالا اگه ميشه نگاهی کن يه کاري کن اگه ميشه فقط گاهي خودت قلبمو ها کن !
Re: شاعرانه ها
من به خال لبت ای دوست گرفتار شدم
چشم بیمار تو را دیدم و بیمار شدم
فارغ از خود شدم و کوس ان الحق بزدم
همچو منصور خریدار سر دار شدم
غم دلدار فکندست به جانم شرری
که به جان آمدم و شهره بازار شدم
در میخانه گشایید به رویم شب و روز
که من از مسجد و از مدرسه بیزار شدم
جامه زهد و ریا کندم و بر تن کردم
خرقه پیر خراباتی و هشیار شدم
واعظ شهر که از پند خود آزادم داد
از دم رند می آلوده مدد کار شدم
بگذارید که از میکده یادی بکنیم
من که با دست بت میکده بیدار شدم
امام خمینی(ره)
چشم بیمار تو را دیدم و بیمار شدم
فارغ از خود شدم و کوس ان الحق بزدم
همچو منصور خریدار سر دار شدم
غم دلدار فکندست به جانم شرری
که به جان آمدم و شهره بازار شدم
در میخانه گشایید به رویم شب و روز
که من از مسجد و از مدرسه بیزار شدم
جامه زهد و ریا کندم و بر تن کردم
خرقه پیر خراباتی و هشیار شدم
واعظ شهر که از پند خود آزادم داد
از دم رند می آلوده مدد کار شدم
بگذارید که از میکده یادی بکنیم
من که با دست بت میکده بیدار شدم
امام خمینی(ره)
روز تولدت شد و نیستم اما کنار تو
کاشکی می شد که جونمو هدیه بدم برای تو
درسته ما نمیتونیم این روز و پیش هم باشیم
بیا بهش تو رویامون رنگ حقیقت بپاشیم
کاشکی می شد که جونمو هدیه بدم برای تو
درسته ما نمیتونیم این روز و پیش هم باشیم
بیا بهش تو رویامون رنگ حقیقت بپاشیم
Re: شاعرانه ها
جواب آیت ا... خامنه ای در جواب شعر امام خمینی:
تو که خود خال لبی از چه گرفتار شدی
تو طبیب دل مایی ز چه بیمار شدی
توکه فارغ شده بودی ز همه کون و مکان
دار منصور بریدی همه تن دار شدی
عشق و معشوق و غم دوست بزد بر تو شرر
ای که در قول و عمل شهره بازار شدی
مسجد و مدرسه را روح و روان بخشیدی
وه که بر مسجدیان نقطه پرگار شدی
خرقه پیر خراباتی ما سیره توست
امت از گفته در بار تو هشیار شدی
واعظ شهر همه عمر بزد لاف منی
دم عیسی مسیح از تو دیدار شدی
یادی از ما بنما ای شده آسوده ز غم
ببریدی ز همه خلق و به خلق یار شدی
تو که خود خال لبی از چه گرفتار شدی
تو طبیب دل مایی ز چه بیمار شدی
توکه فارغ شده بودی ز همه کون و مکان
دار منصور بریدی همه تن دار شدی
عشق و معشوق و غم دوست بزد بر تو شرر
ای که در قول و عمل شهره بازار شدی
مسجد و مدرسه را روح و روان بخشیدی
وه که بر مسجدیان نقطه پرگار شدی
خرقه پیر خراباتی ما سیره توست
امت از گفته در بار تو هشیار شدی
واعظ شهر همه عمر بزد لاف منی
دم عیسی مسیح از تو دیدار شدی
یادی از ما بنما ای شده آسوده ز غم
ببریدی ز همه خلق و به خلق یار شدی
روز تولدت شد و نیستم اما کنار تو
کاشکی می شد که جونمو هدیه بدم برای تو
درسته ما نمیتونیم این روز و پیش هم باشیم
بیا بهش تو رویامون رنگ حقیقت بپاشیم
کاشکی می شد که جونمو هدیه بدم برای تو
درسته ما نمیتونیم این روز و پیش هم باشیم
بیا بهش تو رویامون رنگ حقیقت بپاشیم
Re: شاعرانه ها
این شعر هم از یک آشناست که با اجازش می زارم تو فروم
چون سخن از دل براید لاجرم بر دل نشیند
پس چرا حرف دل من بر دلت مشکل نشیند
حرف چون از دل برآید قصه دل می سراید
خویشتنداری نباید اشک باید اشک باید
اشکی از چشم زلیخا بر دل یوسف اثر کرد
آنچنانکه اشک یوسف نور در چشم پدر کرد
در حریم دامن تو من نهال خام بودم
اشکها بر من روان شد ور نه من این هم نبودم
اشک خود را گر بریزم بر قدمهای عزیزی
سنگ هم باشد دلش آبش کنی اشکش بریزی
سنگ هم می گفت .......... شعر تو مشکل ندارد
حرف دل با آن کسی گفتی که اصلا دل ندارد
پ.ن:.......... = نام شاعر که گفتم شاید نخوان اسمشون درج بشه
چون سخن از دل براید لاجرم بر دل نشیند
پس چرا حرف دل من بر دلت مشکل نشیند
حرف چون از دل برآید قصه دل می سراید
خویشتنداری نباید اشک باید اشک باید
اشکی از چشم زلیخا بر دل یوسف اثر کرد
آنچنانکه اشک یوسف نور در چشم پدر کرد
در حریم دامن تو من نهال خام بودم
اشکها بر من روان شد ور نه من این هم نبودم
اشک خود را گر بریزم بر قدمهای عزیزی
سنگ هم باشد دلش آبش کنی اشکش بریزی
سنگ هم می گفت .......... شعر تو مشکل ندارد
حرف دل با آن کسی گفتی که اصلا دل ندارد
پ.ن:.......... = نام شاعر که گفتم شاید نخوان اسمشون درج بشه
روز تولدت شد و نیستم اما کنار تو
کاشکی می شد که جونمو هدیه بدم برای تو
درسته ما نمیتونیم این روز و پیش هم باشیم
بیا بهش تو رویامون رنگ حقیقت بپاشیم
کاشکی می شد که جونمو هدیه بدم برای تو
درسته ما نمیتونیم این روز و پیش هم باشیم
بیا بهش تو رویامون رنگ حقیقت بپاشیم
Re: شاعرانه ها
کـــــــاش ...
کاش دلها آنقدر پاک و خالص بودند که دعا ها قبل از پایین آمدن دست ها مستجاب می شد ...
کاش آسمان حرف کویر را می فهمید و اشک خود را نثار گونه های خشک کویر می کرد ...
کاش واژه حقیقت آنقدر با لبها صمیمی بود که برای بیان کردن آن نیازی به شهامت نبود ...
کاش مهتاب با کوچه های تاریک آشنا بود ...
کاش بهار آنقدر مهربان بود که باغ را به دست خزان نمی سپرد ...
و ای کاش دوستی به قدری حرمت داشت که شکستنش به این زودی ها رخ نمیداد ... .
کاش دلها آنقدر پاک و خالص بودند که دعا ها قبل از پایین آمدن دست ها مستجاب می شد ...
کاش آسمان حرف کویر را می فهمید و اشک خود را نثار گونه های خشک کویر می کرد ...
کاش واژه حقیقت آنقدر با لبها صمیمی بود که برای بیان کردن آن نیازی به شهامت نبود ...
کاش مهتاب با کوچه های تاریک آشنا بود ...
کاش بهار آنقدر مهربان بود که باغ را به دست خزان نمی سپرد ...
و ای کاش دوستی به قدری حرمت داشت که شکستنش به این زودی ها رخ نمیداد ... .
خوبـے ؟
گاهی با تمام ِ تكـراری بودنَش غوغـ ـا می كند!
گاهی با تمام ِ تكـراری بودنَش غوغـ ـا می كند!
Re: شاعرانه ها
باید از محشر گذشت
این لجن زاری که من دیدم سزای صخره هاست،
گوهر روشن دل از کان و جهان دیگر است،
عذر می خواهم پری ...
عذر می خواهم پری ...
من نمی گنجم در آن چشمان تنگ
با دل من آسمانها نیز تنگی میکند.
روی جنگلها نمی آیم فرود، شاخه زلفی گو مباش
آب دریاها کفاف تشنه این درد نیست
بره هایت می دوند
جوی باریک عزیزم راه خود گیر و برو ...
یک شب مهتابی از این تنگنای بر فراز کو ه ها پر می زنم
می گذارم می روم
ناله خود می برم
می گذارم می روم
ناله خود می برم
درد سر کم می کنم...
چشمهایی خیره می پاید مرا
غرش تمساح می آید به گوش
کبر فرعونی و سحر سامریست
دست موسی و محمد با من است
میروی، وعده آنجا که با هم روز و شب را آشتیست.
صبح چندان دور نیست
شهریار
این لجن زاری که من دیدم سزای صخره هاست،
گوهر روشن دل از کان و جهان دیگر است،
عذر می خواهم پری ...
عذر می خواهم پری ...
من نمی گنجم در آن چشمان تنگ
با دل من آسمانها نیز تنگی میکند.
روی جنگلها نمی آیم فرود، شاخه زلفی گو مباش
آب دریاها کفاف تشنه این درد نیست
بره هایت می دوند
جوی باریک عزیزم راه خود گیر و برو ...
یک شب مهتابی از این تنگنای بر فراز کو ه ها پر می زنم
می گذارم می روم
ناله خود می برم
می گذارم می روم
ناله خود می برم
درد سر کم می کنم...
چشمهایی خیره می پاید مرا
غرش تمساح می آید به گوش
کبر فرعونی و سحر سامریست
دست موسی و محمد با من است
میروی، وعده آنجا که با هم روز و شب را آشتیست.
صبح چندان دور نیست
شهریار
روز تولدت شد و نیستم اما کنار تو
کاشکی می شد که جونمو هدیه بدم برای تو
درسته ما نمیتونیم این روز و پیش هم باشیم
بیا بهش تو رویامون رنگ حقیقت بپاشیم
کاشکی می شد که جونمو هدیه بدم برای تو
درسته ما نمیتونیم این روز و پیش هم باشیم
بیا بهش تو رویامون رنگ حقیقت بپاشیم
Re: شاعرانه ها
روزگاری رفت و من در هر زمان
آزمودم رنج «غربت» را بسی
درد «غربت» میگذارد روح را
جز «غریب» این را نمیداند کسی
هست «غربت» گونه گون در روزگار
محنت «غربت» بسی مرگ آور است
از هزاران «غربت» اندوه خیز
غربت «بی همزبانی» بدتر است.
آزمودم رنج «غربت» را بسی
درد «غربت» میگذارد روح را
جز «غریب» این را نمیداند کسی
هست «غربت» گونه گون در روزگار
محنت «غربت» بسی مرگ آور است
از هزاران «غربت» اندوه خیز
غربت «بی همزبانی» بدتر است.
در قفس کـــــــــه باشی دیگر شیـــــــــر یا قنـــــــــاری بودنت مهم نیســـــــــت.
آزادی یـــــــــک دنیـــــــــاست پراز حرفـــــــــای نگفتـــــــــه.
در کشـــــــــور مـــــــــن آزادی فقط نام یک میدان است.
آزادی یـــــــــک دنیـــــــــاست پراز حرفـــــــــای نگفتـــــــــه.
در کشـــــــــور مـــــــــن آزادی فقط نام یک میدان است.
Re: شاعرانه ها
رو در و دیوار این شهر
همش از تو یادگاره
توی این کوچه تاریک
منو تنها نمیذاره
یاد حرفهای قشنگت
که تو قلبم لونه می کرد
یاد دلتنگی چشمات
که منو بهونه میکرد
میزنه آتیش به جونم
پس کجایی مهربونم
آخه من ترانه هامو
واسه کی پس بخونم؟
دل من هواتو کرده
آخ کجایی نازنینم
کاشکی بودی و می دیدی
بی تو من تنها ترینم
توی این بازی که ساختی
من همه هستیمو باختم
زیر پات گذاشتی آخر
عشقی که من از تو ساختم
اگه تو دوستم نداشتی
از دلم خبر نداشتی
دلت از سنگ شده انگار
که منو تنها گذاشتی
میزنه آتیش به جونم
پس کجایی مهربونم
آخه من ترانه هامو
واسه کی پس بخونم؟
دل من هواتو کرده
آخ کجایی نازنینم
کاشکی بودی و می دیدی
بی تو من تنها ترینم
می شینم منتظر اینجا
تا تو برگردی دوباره
تا بشینی پای حرفهام
بریم تا ماه و ستاره
می دونم میای یه روزی
یه روزی که خیلی دیره
یه روزی دل شکسته ام
سر ابن کوچه می میره
میزنه آتیش به جونم
پس کجایی مهربونم
آخه من ترانه هامو
واسه کی پس بخونم؟
دل من هواتو کرده
آخ کجایی نازنینم
کاشکی بودی و می دیدی
بی تو من تنها ترینم
همش از تو یادگاره
توی این کوچه تاریک
منو تنها نمیذاره
یاد حرفهای قشنگت
که تو قلبم لونه می کرد
یاد دلتنگی چشمات
که منو بهونه میکرد
میزنه آتیش به جونم
پس کجایی مهربونم
آخه من ترانه هامو
واسه کی پس بخونم؟
دل من هواتو کرده
آخ کجایی نازنینم
کاشکی بودی و می دیدی
بی تو من تنها ترینم
توی این بازی که ساختی
من همه هستیمو باختم
زیر پات گذاشتی آخر
عشقی که من از تو ساختم
اگه تو دوستم نداشتی
از دلم خبر نداشتی
دلت از سنگ شده انگار
که منو تنها گذاشتی
میزنه آتیش به جونم
پس کجایی مهربونم
آخه من ترانه هامو
واسه کی پس بخونم؟
دل من هواتو کرده
آخ کجایی نازنینم
کاشکی بودی و می دیدی
بی تو من تنها ترینم
می شینم منتظر اینجا
تا تو برگردی دوباره
تا بشینی پای حرفهام
بریم تا ماه و ستاره
می دونم میای یه روزی
یه روزی که خیلی دیره
یه روزی دل شکسته ام
سر ابن کوچه می میره
میزنه آتیش به جونم
پس کجایی مهربونم
آخه من ترانه هامو
واسه کی پس بخونم؟
دل من هواتو کرده
آخ کجایی نازنینم
کاشکی بودی و می دیدی
بی تو من تنها ترینم
در قفس کـــــــــه باشی دیگر شیـــــــــر یا قنـــــــــاری بودنت مهم نیســـــــــت.
آزادی یـــــــــک دنیـــــــــاست پراز حرفـــــــــای نگفتـــــــــه.
در کشـــــــــور مـــــــــن آزادی فقط نام یک میدان است.
آزادی یـــــــــک دنیـــــــــاست پراز حرفـــــــــای نگفتـــــــــه.
در کشـــــــــور مـــــــــن آزادی فقط نام یک میدان است.
Re: شاعرانه ها
نگاه کن من چه بی پروا،چه بی پروا
به مرز قصه های کهنه می تازم
نگاه کن با چه سرسختی تو این سرما
برای عشق یه فصل تازه می سازم
یه فصل پاک،یه فصل امن و بی وحشت
برای تو که یه گلبرگ زود رنجی
یه فصل گرم و راحت زیر پوست من
برای تو که با ارزش ترین گنجی
نگاه کن من به عشق توچه لیلا وار
تن یخ بسته پروازو میبوسم
بیا گرم کن منو با سرخی رگهات
من اون رگهای پر آوازو میبوسم
تورومیبوسم ای پاکیزه ی عریان
تورو پاکیزه مثل مخمل قرآن
طلوع کن من حرارت از تو میگیرم
ظهور کن من شهامت از تو میگیرم
بیا هیچکس مثل منو تو عاشق نیست
مثل ما عاشق و همسایه و همدم
بیا از شیشه ی سخت و بلند عشق
مثل ارابه ی نور رد بشیم باهم
نگاه کن من چه شبنم وار،چه شبنم وار
به استقبال دستای خزون میرم
هراسم نیست از این سرمای ویرانگر
برای تو من عاشقانه می میرم.
به مرز قصه های کهنه می تازم
نگاه کن با چه سرسختی تو این سرما
برای عشق یه فصل تازه می سازم
یه فصل پاک،یه فصل امن و بی وحشت
برای تو که یه گلبرگ زود رنجی
یه فصل گرم و راحت زیر پوست من
برای تو که با ارزش ترین گنجی
نگاه کن من به عشق توچه لیلا وار
تن یخ بسته پروازو میبوسم
بیا گرم کن منو با سرخی رگهات
من اون رگهای پر آوازو میبوسم
تورومیبوسم ای پاکیزه ی عریان
تورو پاکیزه مثل مخمل قرآن
طلوع کن من حرارت از تو میگیرم
ظهور کن من شهامت از تو میگیرم
بیا هیچکس مثل منو تو عاشق نیست
مثل ما عاشق و همسایه و همدم
بیا از شیشه ی سخت و بلند عشق
مثل ارابه ی نور رد بشیم باهم
نگاه کن من چه شبنم وار،چه شبنم وار
به استقبال دستای خزون میرم
هراسم نیست از این سرمای ویرانگر
برای تو من عاشقانه می میرم.
در قفس کـــــــــه باشی دیگر شیـــــــــر یا قنـــــــــاری بودنت مهم نیســـــــــت.
آزادی یـــــــــک دنیـــــــــاست پراز حرفـــــــــای نگفتـــــــــه.
در کشـــــــــور مـــــــــن آزادی فقط نام یک میدان است.
آزادی یـــــــــک دنیـــــــــاست پراز حرفـــــــــای نگفتـــــــــه.
در کشـــــــــور مـــــــــن آزادی فقط نام یک میدان است.
Re: شاعرانه ها
آتشکدهُ عشق…
از عشق فقط نشانه ای مانده و بس.
یک زمزمه از ترانه ای مانده و بــس.
آتشـــکده ای بـود فــروزان در دل!
کامروز از آن شـراره ای مانده و بس.
از عشق فقط نشانه ای مانده و بس.
یک زمزمه از ترانه ای مانده و بــس.
آتشـــکده ای بـود فــروزان در دل!
کامروز از آن شـراره ای مانده و بس.
اگر "او" بخواهد ،همه چیز درست میشود...
و هرآنچه "او" خواست،یعنی درست شدن همه چیز...
و هرآنچه "او" خواست،یعنی درست شدن همه چیز...