دوستان ظاهرا تيم تون خيلي داره بزرگ ميشه . محسن جان تو هم . باز جايه شكرش باقيه كه گير دارو دسته تو نيفتاديم تا با شكم بخوابن رومون همين يكارمون مونده بود كه بدين وسيله هم كسي بهم بخنده .
امروز بعد از مدتها فروم خدمت سربازي رو نگاه ميكردم يادم اومد از اون روزي كه بلند شدم رفتم حوضه وظيفه واقعا روزي بود حالا كمي از اتفاقهايه اون روز رو به قول عمو رامين واستون تراوش ميكنم .
صبح ساعت 6:30 مهيار : اه لعنت به تو رخش باز كه روشن نميشي كه حيف اين همه بنزين آزاد كه ميريزم تو حلقوم تو
رخش :
مهيار : آقا آقا با شما هستم داداش قربونت يه دستي به ماشين ما برسون عجله دارم
آقا : ولي !! باشه بشين استارت بزن.
مهيار: خوب من كه بشينم شما كه با 50 كيلو وزنت نميتوني هم ماشينو حل بدي هم من .
آقا : خوب تو هم حل بده تو سراشيبي كه افتاد سريع بپر تو ماشين استارت بزن
مهيار:(تو دلم )خودم ميدونستم چي كار كنم . مثه اينكه برنامه هر روزمونه.
مهيار و آقا به همراه هم
ماشين بعد از چند متر حل دادن روشن شد .
مهيار بشين آقا تا يه جايي برسونمت
آقا : نه داداش من ميخوام برم سر خيابون كار دارم .
مهيار : بشين تا سر خيابون ميرسونمت
آقا : نه داداش ممنون شما برو
مهيار:طارف(نميدونم با كدوم ت ط نموشته ميشه ) ميكني؟
آقا : عجب آدم پيله اي هستي برو ديگه منتظر كسيم .
مهيار : تو دلم (خوب ميمردي از اول بگي اينو)
تو راه چي بذارم سر صبحي شكم خالي حال بده باعث دل ضعفه نشه . خوب جواد يساري نه اين خوب نيست , عباس قادري نه اينم كه همون تريپيه , آغاسي اه اينا چيه من جمع كردم دوره خودم
آهان اينو ميذارم . عشقه منه گلپا .
نزديك 3 راهي به سمت نظام وظيفه ==> اييييييييييي (صدايه ترمز
) اه لعنت به اين شامس ردش كردم حالا چه جوري برگردم عقب اينجام كه نزديكه پليس راهه . خوب هر چه بادا باد كم كردن صداي ضفط .
دنده عقب !!! خدا رو شكر ردش كردم . اين آهنگه هم كه رد شد باز يعني بايد برگرده اولش
به سمت نظام وظيفه .
مهيار: حاجي حاجي !!! اين حوضه نظام وظيفه كجاست ؟
حاجي : چي ميگي ؟
مهيار حاجي حوضه نظام وظيفه همون جايي كه سرباز اعزام ميشه خدمت كجاست؟
حاجي : پسر جان صدات نميرسه چي ميگي ؟
مهيار : (تو دلم اه لعنت به اون تراكتورت ) حاجي يه لحظه اون ضفط تراكتورتو خاموش كن
حاجي : مياد نزديك با عصبانيت . چي ميگي پسر جان ؟
مهيار : سلام پدر جان منده نباشي (به لحجه محلي يعني خسته نباشي ) اين حوضه نظام وظيفه كه سرباز ميفرستن واسه خدمت كجاست ؟
حاجي : زنده نباشي (
) يك جايي هست او طرفه شهرك بايد يه 500 متري بري بالا از اونجا دور بزني . بعد كه دور زدي ميبيني يه ملت علاف وايستادن با سرهايه تراشيده منتظر اعزامن .
مهيار : دست درد نكنه ايشالله دوماد شي
حاجي: تو دلش ايشالله
مهيار : 100 متر - 200 متر - 300 متر - 400 متر - 500 متر - 600 متر اه اين دور برگردونو هم كه بستن
اي خدا اين چه روزي شد امروز . بعد از طي كردن مسافت ==> آها خودش ولي اينكه 1500 متر شد نه 500 متر . خوب خدا رو شكر باز يه دور برگردون پيدا شد .
سر دور برگردون راهنما زده شد اما هيچكي راه نميده كه . اينا چرا اينجورين .
بالاخره دور زدم . بعد 10 دقيقه رسيدم به جايي كه يه عده علاف بودن . ماشينو كجا بذارم حالا كه بعد باز بشه حولش داد .
اينجا هم كه هم جاش نوشته پارك = پنچري . اي بابا اينا كه همش حرفه كدوم آدم بي فرهنگي مياد ماشينو پنچر كنه . نه بابا اينجا از اينجور آدمها پيدا نميشه . حركت به سمت حوضه (البته از اون حوضه ها نه ها از اين حوضه هايه وظيفه
).
دم در حوضه : مهيار : آقا اجازه بده يه سئوال داشتم .
برادران به صورت دست جمعي : خوب ما هم فقط يه سئوال داريم
مهيار : مگه شما واسه اعزام نيومديد ؟
برادرا به صورت دست جمعي : نه !!بله!! ها!! چي !!كي! .
بالاخره با هزار تا خواهش تمنا دم در ==> مهيار : سركار من يه سئوال داشتم در مورد معافيت پزشكي در رو باز ميكني برم تو ؟
سركار :
مهيار : سركار در كي باز ميشه ؟
سركار :
مهيار : سركار ساعت 8 كاركنان حوضه نميخوان برن پشت ميزاشون بشينن
سركار :
مهيار : سركار خيلي ممنون كه با صبر جواب منو دادي ! واقعا اين خدمت گذاري شما به مردم منو گرفت تحت تاثير قرار گرفتم . اشك تو چشام حلقه زده . شونتو بيار جلو ميخوام گريه كنم .
سركار : همچنان
مهيار : دينگ (روشن شدن يه لامپ رو سرم به نشاني پيدا شدن يه راه حل سريعتر واسه گرفتن جواب ) اينجا بايد در پشتي هم داشته باشه بذار از در پشتيش برم تو
تو راه ملت كه از شهرهايه اطراف اومده بودن رو زمينها دراز به دراز افتاده بودن .
آهان اينم در پشتي . دمه در يه پيرزن در حال نگاه كردن به روزنامه
مهيار : مادر سلام . ميشه از اينجا برم تو حوضه
مادر :
مهيار : مادر اين كاركنان حوضه كي ميرن سر كارشون ساعت 8 گذشته كه ؟
مادر :
يكي از كسايي كه رو زمين دراز افتاده بود : دارن ورزش ميكنن .
مهيار : چه ورزشي ؟ منم درسته ورزشكار نيستم اما ورزشكارا رو دوست ميدارم
اون يكي : واليبال .
مهيار : اا چه خوب منم واليبال ديدنو دوست دارم كجا بازي ميكنن .
اون يكي :تو سالن حوضه .
مهيار : سرمو انداختم پايين كه برم تو
مادر :
كجا ميري پسر . سرتو انداختي پايين ميري تو .
مهيار : ا شما مگه زبون هم داري من فكر كردم شما مشكل شنوايي يا حرف زدن داري .
ساعت 8:30 همچنان منتظر كاركنان حوضه .
مهيار : يه سو سويي ميبينم يكي بالاخره داره مياد .
مهيار : سلام جناب خسته نباشيد
جناب :
مهيار : جناب يه سئوال داشتم از خدمتتون
جناب :
مهيار : جناب با شما هستم يه سئوال داشتم از خدمتتون .
جناب : اههههههه عجب آدمي هستي خوب اگه ميخواستم جوابتو بدم ميدادم ديگه
مهيار :
آقايه محترم شما رو گذاشتن اينجا كه جواب مردمو بدي
جناب : اين به خودم ربط داره
مهيار : ماشاء الله سن بابايه منو داري هنوز جواب سلام دادن بلد نيستي .
جناب : بچه پر رو كاري نكن بگم رات ندن تو برو بيرون
مهيار : فكر كردي كي هستي ؟ گوله درجه هايه سر شونتو خوردي ؟ از سن و سالت خجالت بكش
!! همچين راه ميره كه انگار از دماغ فيل افتاده !!(البته اينا همرو تو دلم گفتم
)
مهيار : با خاموش شدن چراغ زرنگي . حركت به سمت در اصلي با ناكامي
اااا (همون eee خودمون ) در كه باز شد .
برادر هايه جلويه در : حمله
آقا صبر كنيد منم بيام
رفتن به داخل به اصطلاح حوضه == >
مهيار: در اين باجه ها كه هنوز بسته است .
مهيار : حالا كدوم باجه برم ؟ آهان اين يكيه ( به قول معين اون نه اين يكي
)
انتظار پشت در باجه .
در اتاق باز ميشه از پشت پنجره يه نفر مياد تو .
مهيار : خاك بر سرم شد . شانسو ميبيني اين كه همون جنابه
پنجره باجه باز ميشه .
جناب : باز كي تويي
مهيار : عرض سلام و خسته نباشيد دارم خدمت شما سر كار . راستش كلامو پيش وجدان خودم قاضي كردم ديدم به هر حال شما هم حق داريد كه ورزش كنيد شما هم حق داريد شاد باشيد (يادم اومد از اين شعاره كه تو اين مايه هاست ميگه اعتياد ورزش دشمن
). اصلا شما هم حق داري جواب منو ندي . جناب شما بيا بزن تو گوش من اگه چيزي گفتم .
جناب : خوب حالا بگو كارت چيه ؟
مهيار : شرح مشكل !!
جناب : خوب اين مسئله به اين باجه ربطي نداره !! بايد بري باجه مقابل
مهيار : مارو گرفتي يه ساعته خوب اينو از اولش بگو .
باجه شماره 2
مهيار : سلامون عليكم بردار . طاعات و عباداتتون قبول درگاه اهديت ان شاء لله . پيشاپيش حلول ماه رمضان و گراميداشت هفته دفاع مقدس رو به شما تبريك ميگم . مارو از دعايه خيرتون فراموش نفرمائيد .
برادر : كارتو بگو ؟
مهيار : خيلي ممنون از حسن توجهتون . شرح مشكل !!
برادر : يه لحظه صبركن !!
مهيار : حا ج آقايه برادر خدا رحمت كند چه مشكلي پيش اومده كي بوده مرده كه سياه پوشيدي ؟
برادر :
مهيار : يه نگاه به اين ورو اون ور آهان بذار از اين سربازه بپرسم .
سركار : اين بابا چرا لباس سياه پوشيده ؟
سركار : اينا يه همكاري داشتن چند وقت پيش در حين خدمت فوت كرد !!
مهيار : اا چرا ؟
سركار : اين بابا ظاهرا مافوقش مياد بهش سر ميزنه دكمه بالاش باز بوده تا ميفهمه رئيسش اومده دكمرو ميبنده به هر نحوي كه هست وقتي كه رئيس ميره مياد كه دكمه رو باز كنه دكمه تو جا دكمه اي گير ميكنه در جا خفه ميشه .
مهيار : خوب خدا رو شكر
سركار : چي
مهيار : ا ببخشيد منظورم اين بود خدا رو شكر كه از اين زندگي راحت شد .
برادر : آقا بيا مشكلت حل شد فقط يه درخواست بنويس كه ما واست اقدام كنيم .
مهيار : رو چي بنويسم كاغذ ندارم .
برادر : لابد توقع داري بهت كاغذ هم بديم . از دمه در تهيه كن
مهيار : رو چشم الان ميام .
تو راه اه اه عجب آدمايي به پستمون خورد سر صبحي . آدم حاظره شكم خالي جواد يساري گوش بده اما گير اينا نيفته .
دمه در
مهيار : آقا يه خودكار با يه كاغذ بده بي زحمت
فروشنده : بگير
مهيار : چقدر شد
فروشنده : 500 تومن
مهيار :
چه خبره مگه چه جوري حساب كردي
فروشنده : 200 تومن خودكار 100 تومن كاغذ 200 تومن هم پول اياب ذهاب ما كه اينارو ميكشونيم مياريم اينجا
مهيار : ميخواي پوله ناهار شامتم بدم؟
فروشنده : آقا خريدار نيستي بده برو از يه جايه ديگه بخر
مهيار : نه داداش بده اينجا تو اين بيابون تنها ابادي همين جاست
بالاخره بعد از نوشتن درخواست و تعهد كار تموم شد
ساعت 12 ظهر حركت به سمت رخش
مهيار
ا خدا لعنتتون كنه چرا پنچر كردين ماشينو ؟
باز كردن در صندوق عقب
واي زاپاس هم ندارم .
اين روز روزش كه سالمه حركت نميكنه حالا كه پنچر هم شده بايد بذارمش سر شونم تا خونه ببرمش .
به يه بدبختي اون روز ساعت 4 بعد از ظهر خودمو رسوندم خونه . ديگه نپرسين كه مجبور شدم چقدر پياده بشم 2 تا لاستيك پيدا كنم تا ماشينو برسونم خونه .
نتيجه اخلاقي :
ولله تو اين داستان هيچ نتيجه اخلاقي پيدا نميشه . به قول معروف كه ميگه گشتم نبود نگرد نيست
پيش از سحر تاريك است،اما تا كنون نشده که آفتاب طلوع نکند... به سحر اعتماد کنيد.
شکست وجود ندارد مگر در ذهن سازندهاش!
-------------------------------------------------------------------
بوي جوي موليان آيد همي
ياد يار مهربان آيد همي
ديگه آموي و درشتي هاي او
زير پايم پرنيان آيد همي
--------------------------------------------------------------------------
به سلامتي بچه هاي قديم که با ذغال واسه خودشون سيبيل ميذاشتن تا شبيه باباهاشون بشن نه بچه هاي الان که ابروهاشونو بر ميدارن تا شبيه مادراشون بشن