صفحه 2 از 2

Re: شعر های فروغ فرخزاد

ارسال شده: شنبه 28 آبان 1390, 10:18 pm
توسط maryam_k
در غروبي ابدي



- روز يا شب ؟

- نه ، اي دوست ، غروبي ابدي ست

با عبور دو کبوتر در باد

چون دو تابوت سپيد

و صداهایي از دور ، از آن دشت غريب ،

بي ثبات و سرگردان ، همچون حرکت باد



ـــ سخني بايد گفت

سخني بايد گفت

دل من ميخواهد با ظلمت جفت شود

سخني بايد گفت

چه فراموشي سنگيني

سيبي از شاخه فرومي افتد

دانه هاي زرد تخم کتان

زير منقار قناري هاي عاشق من ميشکنند

گل باقلا ، اعصاب کبودش را در سکر نسيم

ميسپارد به رها گشتن از دلهره ی گنگ دگرگوني

و در اینجا،در من،در سر ِ من؟؟

آه...

در سر من چيزي نيست بجز چرخش ذرات غليظ سرخ

و نگاهم

مثل يک حرف دروغ

شرمگين ست و فرو افتاده


ـــ من به يک ماه مي انديشم

ـــ من به حرفي در شعر

ـــ من به يک چشمه مي انديشم

ـــ من به وهمي در خاک

ـــ من به بوي غني گندم زار

ـــ من به افسانه ی نان

ـــ من به معصوميت بازي ها

و به آن کوچه ی باريک دراز

که پر از عطر درختان اقاقي بود

ـــ من به بيداري تلخي که پس از بازي

و به بهتي که پس از کوچه

و به خالي طويلي که پس از عطر اقاقي ها


- قهرماني ها ؟

-آه!

اسب ها پيرند

- عشق؟

- تنهاست و از پنجره اي کوتاه

به بيابان هاي بي مجنون مي نگرد

به گذرگاهي با خاطره اي مغشوش

از خراميدن ساقي نازک در خلخال


- آرزوها ؟

- خود را مي بازند

در هماهنگي بيرحم هزاران در

- بسته ؟

- آري ، پيوسته بسته ، بسته

- خسته خواهي شد

- من به يک خانه ميانديشم

با نفس هاي پچک هايش ، رخوتناک

با چراغانش روشن ، همچون ني ني چشم

با شبانش متفکر ، تنبل ، بي تشويش

و به نوزادي با لبخندي نامحدود

مثل يک دايره ی پي در پي بر آب

و تني پر خون ، چون خوشه اي از انگور



- من به آوار ميانديشم

و به تاراج وزش هاي سياه

و به نوري مشکوک

که شبانگاهان در پنجره ميکاود

و به گوري کوچک ، کوچک چون پيکر يک نوزاد



- کار... کار ؟

- آري ، اما در آن ميز بزرگ

دشمني مخفي مسکن دارد

که ترا ميجوید . آرام آرام

همچنان که چوب و دفتر را

و هزاران چيز بيهودهء ديگر را

و سرانجام ، تو در فنجاني چاي فرو خواهي رفت

مثل قايق در گرداب

و در اعماق افق ، چيزي جز دود غليظ سيگار

و خطوط نامفهوم نخواهي ديد



-يک ستاره ؟

- آري ، صدها ، صدها ، اما

همه در آن سوي شبهاي محصور

- يک پرنده ؟

- آري ، صدها ، صدها ، اما

همه در خاطره هاي دور

با غرور عبث بال زدنهاشان

- من به فريادي در کوچه ميانديشم

- من به موشي بي آزار که در ديوار

گاهگاهي گذري دارد !



- سخني بايد گفت

سخني بايد گفت

در سحرگاهان ، در لحظهء لرزاني

که فضا همچون احساس بلوغ

ناگهان با چيزي مبهم مي آميزد

من دلم ميخواهد

که به طغياني تسليم شوم

من دلم ميخواهد

که ببارم از آن ابر بزرگ

من دلم ميخواهد

که بگويم نه نه نه نه


- برويم

- سخني بايد گفت

- جام ، يا بستر ، يا تنهایي ، يا خواب ؟

- برويم ...

Re: شعر های فروغ فرخزاد

ارسال شده: سه‌شنبه 1 آذر 1390, 8:55 pm
توسط maryam_k
دلم گرفته است.....
دلم گرفته است.........
به ایوان می روم و انگشتانم را بر پوست کشیده ی شب می کشم
چراغ های رابطه تاریک اند
چراغ های رابطه تاریک اند

کسی مرا به آفتاب
معرفی نخواهد کرد
کسی مرا به مهمانی گنجشک ها نخواهد برد
پرواز را به خاطر بسپار
پرنده مردنی است...................

Re: شعر های فروغ فرخزاد

ارسال شده: جمعه 30 تیر 1391, 10:37 pm
توسط maryam_k
شکست نیاز-از دفتر دیوار....

آتشي بود و فسرد

رشته اي بود و گسست

دل چو از بند تو رست

جام جادوئي اندوه شكست

آمدم تا به تو آويزم

ليك ديدم كه تو آن شاخه بي برگي

ليك ديدم كه تو به چهره اميدم

خنده مرگي

وه چه شيرينست

بر سر گور تو اي عشق نيازآلود

پاي كوبيدن


وه چه شيرينست

از تو اي بوسه سوزنده مرگ آور

چشم پوشيدن

وه چه شيرينست

از تو بگسستن و با غير تو پيوستن

در بروي غم دل بستن

كه بهشت اينجاست


بخدا سايه ابر و لب كشت اينجاست

تو همان به كه نينديشي

بمن و درد روانسوزم

كه من از درد نياسايم

كه من از شعله نيفروزم

Re: شعر های فروغ فرخزاد

ارسال شده: جمعه 30 تیر 1391, 11:34 pm
توسط peyman

Re: شعر های فروغ فرخزاد

ارسال شده: شنبه 31 تیر 1391, 11:45 pm
توسط maryam_k
دلم گرفته است.....

دلم گرفته است.........

به ایوان می روم و انگشتانم را بر پوست کشیده ی شب می کشم

چراغ های رابطه تاریک اند

چراغ های رابطه تاریک اند

کسی مرا به آفتاب

معرفی نخواهد کرد

کسی مرا به مهمانی گنجشک ها نخواهد برد

پرواز را به خاطر بسپار

پرنده مردنی است