شاعرانه ها
مدیر انجمن: Moh3n II
Re: شاعرانه ها
جهان را اندازه می کنم
با قدم هایم
چهارده
سیزده
دوازده
…
از این جا
تا آن جا
فاصله ای
که به تو ختم می شود
و نگاه ام
به سمت تو می آید
خودت را عقب می کشی
جهان ام بزرگ تر می شود
به اندازه چند قدم
که دلتنگتر می شوم
دورتر می شوم.
با قدم هایم
چهارده
سیزده
دوازده
…
از این جا
تا آن جا
فاصله ای
که به تو ختم می شود
و نگاه ام
به سمت تو می آید
خودت را عقب می کشی
جهان ام بزرگ تر می شود
به اندازه چند قدم
که دلتنگتر می شوم
دورتر می شوم.
فرصتها هیچ گاه از بین نمی روند، بلکه شخص دیگری فرصت از دست داده ما را تصاحب خواهد کرد
Re: شاعرانه ها
شبها که سکوت است وسکوت است وسياهی
آوای تو می خواندم از لا يتناهی
آوای تو می آردم از شوق به پرواز
شبها که سکوت است و سکوت است وسياهی
امواج نوای تو به من می رسد از دور
دريايی و من تشنه مهر تو چو ماهی
وين شعله که با هر نفسم می جهد از جان
خوش ميدهد از گرمی اين شوق گواهی
ديدار تو گر صبح ازل هم دهدم دست
من سرخوشم از لذت اين چشم به راهی
ای عشق تو را دارم و دارای جهانم
همواره تويی هر چه تو گويی وتو خواهی
آوای تو می خواندم از لا يتناهی
آوای تو می آردم از شوق به پرواز
شبها که سکوت است و سکوت است وسياهی
امواج نوای تو به من می رسد از دور
دريايی و من تشنه مهر تو چو ماهی
وين شعله که با هر نفسم می جهد از جان
خوش ميدهد از گرمی اين شوق گواهی
ديدار تو گر صبح ازل هم دهدم دست
من سرخوشم از لذت اين چشم به راهی
ای عشق تو را دارم و دارای جهانم
همواره تويی هر چه تو گويی وتو خواهی
سعدی : " مبین که میگوید ببین چه میگوید " .
--------
فردریش نیچه :"زندگی بدون موسیقی اشتباه است" .
--------
فردریش نیچه :"زندگی بدون موسیقی اشتباه است" .
Re: شاعرانه ها
پشت کاجستان ، برف.
برف، یک دسته کلاغ.
جاده یعنی غربت.
باد، آواز، مسافر، و کمی میل به خواب.
شاخ پیچک و رسیدن، و حیاط.
من ، و دلتنگ، و این شیشه خیس.
می نویسم، و فضا.
می نویسم ، و دو دیوار ، و چندین گنجشک.
یک نفر دلتنگ است.
یک نفر می بافد.
یک نفر می شمرد.
یک نفر می خواند.
زندگی یعنی : یک سار پرید.
از چه دلتنگ شدی ؟
دلخوشی ها کم نیست : مثلا این خورشید،
کودک پس فردا،
کفتر آن هفته.
یک نفر دیشب مرد
و هنوز ، نان گندم خوب است.
و هنوز ، آب می ریزد پایین ، اسب ها می نوشند.
قطره ها در جریان،
برف بر دوش سکوت
و زمان روی ستون فقرات گل یاس.
سهراب
برف، یک دسته کلاغ.
جاده یعنی غربت.
باد، آواز، مسافر، و کمی میل به خواب.
شاخ پیچک و رسیدن، و حیاط.
من ، و دلتنگ، و این شیشه خیس.
می نویسم، و فضا.
می نویسم ، و دو دیوار ، و چندین گنجشک.
یک نفر دلتنگ است.
یک نفر می بافد.
یک نفر می شمرد.
یک نفر می خواند.
زندگی یعنی : یک سار پرید.
از چه دلتنگ شدی ؟
دلخوشی ها کم نیست : مثلا این خورشید،
کودک پس فردا،
کفتر آن هفته.
یک نفر دیشب مرد
و هنوز ، نان گندم خوب است.
و هنوز ، آب می ریزد پایین ، اسب ها می نوشند.
قطره ها در جریان،
برف بر دوش سکوت
و زمان روی ستون فقرات گل یاس.
سهراب
نه تو حرف می زنی نه من
اما یکدیگر را می فهمیم
از چشمایمان
" فهمیدن با زبان
ارزانی حیوانات..."
اما یکدیگر را می فهمیم
از چشمایمان
" فهمیدن با زبان
ارزانی حیوانات..."
Re: شاعرانه ها
نه از خاکم نه از بادم
نه در بندم نه آزادم
نه آن لیلاترین مجنون نه شیرینم نه فرهادم
فقط مثل تو غمگینم فقط
مثل تو دلتنگم
اگر آبی تر از آبم اگر همزاد مهتابم
بدون تو چه بی رنگم بدون تو چه بی تابم
نه در بندم نه آزادم
نه آن لیلاترین مجنون نه شیرینم نه فرهادم
فقط مثل تو غمگینم فقط
مثل تو دلتنگم
اگر آبی تر از آبم اگر همزاد مهتابم
بدون تو چه بی رنگم بدون تو چه بی تابم
نه تو حرف می زنی نه من
اما یکدیگر را می فهمیم
از چشمایمان
" فهمیدن با زبان
ارزانی حیوانات..."
اما یکدیگر را می فهمیم
از چشمایمان
" فهمیدن با زبان
ارزانی حیوانات..."
Re: شاعرانه ها
نه از خاکم نه از بادم
نه در بندم نه آزادم
نه آن لیلاترین مجنون نه شیرینم نه فرهادم
فقط مثل تو غمگینم فقط
مثل تو دلتنگم
اگر آبی تر از آبم اگر همزاد مهتابم
بدون تو چه بی رنگم بدون تو چه بی تابم
نه در بندم نه آزادم
نه آن لیلاترین مجنون نه شیرینم نه فرهادم
فقط مثل تو غمگینم فقط
مثل تو دلتنگم
اگر آبی تر از آبم اگر همزاد مهتابم
بدون تو چه بی رنگم بدون تو چه بی تابم
نه تو حرف می زنی نه من
اما یکدیگر را می فهمیم
از چشمایمان
" فهمیدن با زبان
ارزانی حیوانات..."
اما یکدیگر را می فهمیم
از چشمایمان
" فهمیدن با زبان
ارزانی حیوانات..."
Re: شاعرانه ها
و عشق تنها عشق
مرا رساند به امکان یک پرنده شدن
و عشق تنها عشق
مرا رساند به امکان یک پرنده شدن
و عشق تنها عشق
می دانم از هر آنچه خوانده ام
از هر آن سرگذشت و قصه که گوشم شنوده است
که عشق راستین را راه هموار، هرگز نبوده است
شکسپیر
از هر آن سرگذشت و قصه که گوشم شنوده است
که عشق راستین را راه هموار، هرگز نبوده است
شکسپیر
Re: شاعرانه ها
محمد رضا شفیعی کدکنی جز آن دسته از شعرایی است که علاقه ی خاصی به سبک نوشته هایش دارم
یکی از شعرهایش هزاره ی دوم آهوی کوهی نام دارد که به نظر من از شاهکارهایی ادبیات معاصر است
تقدیم به دوستان عزیز:
تا کجا می برد این نقش به دیوار مرا؟
- تا بدانجا که فرو می ماند
چشم از دیدن و
لب نیز زگفتار مرا.
لاجورد افق صبح نشابور و هری ست
که در این کاشی کوچک متراکم شده است
می برد جانب فرغانه و فرخار مرا.
گرد خاکستر حلاج و دعای مانی
شعله اتش کرکوی وسرود زرتشت
پوریای ولی ان شاعر رزم و خوارزم
می نمایند درین اینه رخسار مرا.
این چه حزنی ست که در همهمه ی کاشی هاست؟
جامه ی سوگ سیاووش به تن پوشیده ست
این طنینی که سرایند خموشی ها
از عمق فراموشی ها
و به گوش اید ازین گونه به تکرار مرا.
تا کجا می برد این نقش به دیوار مرا؟
- تا درودی به (( سمرقند چو قند ))
و به رود سخن رودکی ان دم که سرو:
(( کس فرستاد به سر اندر عیار مرا.))
شاخ نیلوفر مرو است گه زادن مهر
کز دل شط روان شن ها
می کند جلوه ازین گونه به دیدار مرا.
سبزی سرو قد افراشته ی کاشمرست
کز نهان سوی قرون
می شود در نظر این لحظه پدیدار مرا.
چشم ان (( اهوی سرگشته ی کوهی )) ست هنوز
که نگه می کند از ان سوی اعصار مرا.
بوته گندم روییده بر ان بام سفال
باد اورده ی ان خرمن اتش زده است
که به یاد اورد از فتنه ی تاتار مرا.
نقش اسلیمی ان طاق نما های بلند
واجر صیقلی سر در ایوان بزرگ
می شود بر سر چون صاعقه اوار مرا.
وان کتیبه
که بر ان
نام کس از سلسله ای
نیست پیدا و
خبر می دهد از سلسله ی کار مرا.
کیمیا کاری و دستان کدامین دستان
گسترانیده شکوهی به موازات ابد
روی ان پنجره با زینت عر یانی هاش
که گذر می دهد از روزن اسرار مرا؟
عجبا کز گذر کاشی این مزگت پیر
هوس (( کوی مغان است دگر بار مرا. ))
گر چه بس نازوی وازونه
در ان حاشیه اش
می نماید به نظر
پیکر مزدک و ان باغ نگون سار مرا.
در فضایی که مکان گم شده از وسعت ان
می روم سوی قرونی که زمان برده زیاد
گویی از شهپر جبریل در اویخته ام
یا که سیمرغ گرفته ست به منقار مرا.
تا کجا می برد این نقش به دیوار مرا؟
- تا بدانجا که فر می ماند
چشم از دیدن و لب نیز زگفتار مرا.
یکی از شعرهایش هزاره ی دوم آهوی کوهی نام دارد که به نظر من از شاهکارهایی ادبیات معاصر است
تقدیم به دوستان عزیز:
تا کجا می برد این نقش به دیوار مرا؟
- تا بدانجا که فرو می ماند
چشم از دیدن و
لب نیز زگفتار مرا.
لاجورد افق صبح نشابور و هری ست
که در این کاشی کوچک متراکم شده است
می برد جانب فرغانه و فرخار مرا.
گرد خاکستر حلاج و دعای مانی
شعله اتش کرکوی وسرود زرتشت
پوریای ولی ان شاعر رزم و خوارزم
می نمایند درین اینه رخسار مرا.
این چه حزنی ست که در همهمه ی کاشی هاست؟
جامه ی سوگ سیاووش به تن پوشیده ست
این طنینی که سرایند خموشی ها
از عمق فراموشی ها
و به گوش اید ازین گونه به تکرار مرا.
تا کجا می برد این نقش به دیوار مرا؟
- تا درودی به (( سمرقند چو قند ))
و به رود سخن رودکی ان دم که سرو:
(( کس فرستاد به سر اندر عیار مرا.))
شاخ نیلوفر مرو است گه زادن مهر
کز دل شط روان شن ها
می کند جلوه ازین گونه به دیدار مرا.
سبزی سرو قد افراشته ی کاشمرست
کز نهان سوی قرون
می شود در نظر این لحظه پدیدار مرا.
چشم ان (( اهوی سرگشته ی کوهی )) ست هنوز
که نگه می کند از ان سوی اعصار مرا.
بوته گندم روییده بر ان بام سفال
باد اورده ی ان خرمن اتش زده است
که به یاد اورد از فتنه ی تاتار مرا.
نقش اسلیمی ان طاق نما های بلند
واجر صیقلی سر در ایوان بزرگ
می شود بر سر چون صاعقه اوار مرا.
وان کتیبه
که بر ان
نام کس از سلسله ای
نیست پیدا و
خبر می دهد از سلسله ی کار مرا.
کیمیا کاری و دستان کدامین دستان
گسترانیده شکوهی به موازات ابد
روی ان پنجره با زینت عر یانی هاش
که گذر می دهد از روزن اسرار مرا؟
عجبا کز گذر کاشی این مزگت پیر
هوس (( کوی مغان است دگر بار مرا. ))
گر چه بس نازوی وازونه
در ان حاشیه اش
می نماید به نظر
پیکر مزدک و ان باغ نگون سار مرا.
در فضایی که مکان گم شده از وسعت ان
می روم سوی قرونی که زمان برده زیاد
گویی از شهپر جبریل در اویخته ام
یا که سیمرغ گرفته ست به منقار مرا.
تا کجا می برد این نقش به دیوار مرا؟
- تا بدانجا که فر می ماند
چشم از دیدن و لب نیز زگفتار مرا.
زنان خوب به آسمان میروند زنان بد به همه جا میرسند
Re: شاعرانه ها
شب سردی است و من افسرده
راه دوری است و پایی خسته
تیرگی هست و چراغی مرده
میکنم تنها از جاده عبور
دور ماندند ز من آدمها
سایه ای از سر دیوار گذشت
غمی افزود مرا بر غمها
فکر تاریکی و این ویرانی
بی خبر آمد تا با دل من
قصه ها ساز کند پنهانی
نیست رنگی که بگوید با من
اندکی صبر سحر نزدیک است
هردم این بانگ برآرم از دل
وای این شب چقدر تاریک است
خنده ای کو که به دل انگیزم
قطره ای کو که به دریا ریزم
صخره ای کو که بدان آویزم
مثل این است که شب نمناک است
دیگران را هم غم هست به دل
غم من لیک غمی غمناک است
سهراب سپهری - 1330
راه دوری است و پایی خسته
تیرگی هست و چراغی مرده
میکنم تنها از جاده عبور
دور ماندند ز من آدمها
سایه ای از سر دیوار گذشت
غمی افزود مرا بر غمها
فکر تاریکی و این ویرانی
بی خبر آمد تا با دل من
قصه ها ساز کند پنهانی
نیست رنگی که بگوید با من
اندکی صبر سحر نزدیک است
هردم این بانگ برآرم از دل
وای این شب چقدر تاریک است
خنده ای کو که به دل انگیزم
قطره ای کو که به دریا ریزم
صخره ای کو که بدان آویزم
مثل این است که شب نمناک است
دیگران را هم غم هست به دل
غم من لیک غمی غمناک است
سهراب سپهری - 1330
سعدی : " مبین که میگوید ببین چه میگوید " .
--------
فردریش نیچه :"زندگی بدون موسیقی اشتباه است" .
--------
فردریش نیچه :"زندگی بدون موسیقی اشتباه است" .
Re: شاعرانه ها
پنجره ها دیگر
روزنه های امید نیستند
هر پنجره ای که باز میکنم
صف دیوارهای متراکم
کوچه های بن بست می سازند
دیوارهای که گاه شبیه هم هستند
و پای بر ضمیر من سفت کرده اند ....
راه و رسم دوستی را نمی دانند
هرگز چون بقض من ترک بر نمی دارند
کلامم را نمی شوند
و خون دستهایم
از وقتی که لمسشان کرده ام
بند نمی آید
یکی به من می گفت :
با دیوارها مدارا کن
مفاهیم آن سو تر از دیوار
تنها به معجره دریافت می شود
روزنه های امید نیستند
هر پنجره ای که باز میکنم
صف دیوارهای متراکم
کوچه های بن بست می سازند
دیوارهای که گاه شبیه هم هستند
و پای بر ضمیر من سفت کرده اند ....
راه و رسم دوستی را نمی دانند
هرگز چون بقض من ترک بر نمی دارند
کلامم را نمی شوند
و خون دستهایم
از وقتی که لمسشان کرده ام
بند نمی آید
یکی به من می گفت :
با دیوارها مدارا کن
مفاهیم آن سو تر از دیوار
تنها به معجره دریافت می شود
فرصتها هیچ گاه از بین نمی روند، بلکه شخص دیگری فرصت از دست داده ما را تصاحب خواهد کرد
- farshidshd
- مشاور وِیژه
- پست: 2057
- تاریخ عضویت: جمعه 13 مهر 1386, 1:00 pm
- محل اقامت: My Heart
- تماس:
Re: شاعرانه ها
رسم اين شهر عجيب است، بيا برگرديم
قصد اين قوم فريب است، بيا برگرديم
آن كه يك روز دل به نگاهش داديم
خنده اش سرد وغريب است بيا برگرديم
عشق بازيچه شهر است ،ولي در ده ما
دختر عشق نجيب است،بيا برگرديم
قصد اين قوم فريب است، بيا برگرديم
آن كه يك روز دل به نگاهش داديم
خنده اش سرد وغريب است بيا برگرديم
عشق بازيچه شهر است ،ولي در ده ما
دختر عشق نجيب است،بيا برگرديم
کد: انتخاب همه
دانشجوی ارشد نرم افزار
Re: شاعرانه ها
امشب شب مهتابه عزیزم رو می خوام عزیزم اگر دوره طبیبم رو می خوام
نه تو حرف می زنی نه من
اما یکدیگر را می فهمیم
از چشمایمان
" فهمیدن با زبان
ارزانی حیوانات..."
اما یکدیگر را می فهمیم
از چشمایمان
" فهمیدن با زبان
ارزانی حیوانات..."
Re: شاعرانه ها
یکی همین نزدیک
یکی کمی دورتر از من
آنقریب غرق می شود
خفقان سرد
آنقدر مرا مچاله کرده است
که دستم ، به هیچ دستی نمی رسد
من شاهد خراش درد
روی تن احساس
من شاهد شوربختی خودم
در روزگار جاهلی هستم
که بوی عاشقی دیگر نمی دهد .
یکی کمی دورتر از من
آنقریب غرق می شود
خفقان سرد
آنقدر مرا مچاله کرده است
که دستم ، به هیچ دستی نمی رسد
من شاهد خراش درد
روی تن احساس
من شاهد شوربختی خودم
در روزگار جاهلی هستم
که بوی عاشقی دیگر نمی دهد .
فرصتها هیچ گاه از بین نمی روند، بلکه شخص دیگری فرصت از دست داده ما را تصاحب خواهد کرد
- SADRA
- کاربر متوسط
- پست: 344
- تاریخ عضویت: دوشنبه 27 خرداد 1387, 6:53 am
- محل اقامت: از این به بعد رشت...تا خدا واسه فردا چی بخواد!
- تماس:
Re: شاعرانه ها
من اینجایم.
من اینجایم.
هنوز تشنه لمس خیالت.من اینجایم.
بی تو.من اینجایم.در تقاطع زمین و زماندر کوچه پس کوچه های حسرت و دستانم.
تنها چیزهایست که برایم ماندند.
دستانی که شرمم میآید خیره شان شوم . . .
دستانی که روزی می بالیدند از با من بودن.دستانی که غریب ماندند.
من اینجایم.بی تو
.من اینجایم.با خاطرات تلخ و شیرین.من اینجایم.همیشه از دور .دور تر میشوم.
اما آخر باز هم به اینجا میرسم.اینجا . . .
من اینجایم.دلتنگ تو.دلتنگ شبهای یلدایت.دلتنگ دستانت.دلتنگ چشمانت.
چه کنم که بی تو . . .من اینجایم.
همانجا که به یک خیال واهی سفر آغاز کردم.آخر به کجا؟
من اینجایم.باورت میشود.
من اینجایم.بی تو . . .
******************تقديم به سايه مهتاب...يادگار از دست رفته زندگيم
من اینجایم.
هنوز تشنه لمس خیالت.من اینجایم.
بی تو.من اینجایم.در تقاطع زمین و زماندر کوچه پس کوچه های حسرت و دستانم.
تنها چیزهایست که برایم ماندند.
دستانی که شرمم میآید خیره شان شوم . . .
دستانی که روزی می بالیدند از با من بودن.دستانی که غریب ماندند.
من اینجایم.بی تو
.من اینجایم.با خاطرات تلخ و شیرین.من اینجایم.همیشه از دور .دور تر میشوم.
اما آخر باز هم به اینجا میرسم.اینجا . . .
من اینجایم.دلتنگ تو.دلتنگ شبهای یلدایت.دلتنگ دستانت.دلتنگ چشمانت.
چه کنم که بی تو . . .من اینجایم.
همانجا که به یک خیال واهی سفر آغاز کردم.آخر به کجا؟
من اینجایم.باورت میشود.
من اینجایم.بی تو . . .
******************تقديم به سايه مهتاب...يادگار از دست رفته زندگيم
انجمن علمی کامپبوتر دانشگاه آزاد لاهیجان1389
Science Computer Association of Lahijan
http://scal.orq.IR
Science Computer Association of Lahijan
http://scal.orq.IR
- parva
- کاربر خوب
- پست: 364
- تاریخ عضویت: سهشنبه 10 مهر 1386, 12:46 pm
- محل اقامت: اردبيــــــــــــــــل
- تماس:
(فریدون مشیری)
رقص
شكفتي همچو گل در بازوانم
درخشيدي چو مي در جام جانم
به بال نغمه آن چشم وحشي
كشاندي تا بهشت جاودانم
شكفتي همچو گل در بازوانم
درخشيدي چو مي در جام جانم
به بال نغمه آن چشم وحشي
كشاندي تا بهشت جاودانم
رفتی و مرا با دلتنگی هایم تنها گذاشتی !
رفتی در فصلی که تنها امیدم خدا بود و ترانه و تو
افسوس رفتی ... ساده ، ساده مثل دلتنگی های من ... و حتی ساده مثل سادگی هایم !
من ماندم و یک عمر خاطره ... و حتی باور نکردم این بریدن را ...
کاش کمی از آنچه که در باورم بودی ، در باورت خانه داشتم !
قصه به پایان رسید و من هنوز بی عشق تو از تمام رویا ها دلگیرم
رفتی در فصلی که تنها امیدم خدا بود و ترانه و تو
افسوس رفتی ... ساده ، ساده مثل دلتنگی های من ... و حتی ساده مثل سادگی هایم !
من ماندم و یک عمر خاطره ... و حتی باور نکردم این بریدن را ...
کاش کمی از آنچه که در باورم بودی ، در باورت خانه داشتم !
قصه به پایان رسید و من هنوز بی عشق تو از تمام رویا ها دلگیرم
Re: شاعرانه ها
عده ای به طور عمیق اندیشیده اند
و حقیقتت را کشف کرده اند
آنها بزرگند؛
من گوش سپرده ام شاید نوای سازت را بشنوم
و خوشحالم...
و حقیقتت را کشف کرده اند
آنها بزرگند؛
من گوش سپرده ام شاید نوای سازت را بشنوم
و خوشحالم...
فرصتها هیچ گاه از بین نمی روند، بلکه شخص دیگری فرصت از دست داده ما را تصاحب خواهد کرد