نظامي (ليلي مجنون، شيرين فرهاد و ...)

اشعار و زندگی نامه شعرای ایران زمین

مدیر انجمن: eli

ارسال پست
آواتار کاربر
m2002k
کاربر معمولي
کاربر معمولي
پست: 142
تاریخ عضویت: دوشنبه 30 دی 1387, 10:11 pm
محل اقامت: تهران
تماس:

نظامي (ليلي مجنون، شيرين فرهاد و ...)

پست توسط m2002k » پنج‌شنبه 15 اسفند 1387, 10:52 pm

عاشق شدن ليلي و مجنون به يكديگر...

هر روز که صبح بردمیدی *** یوسف رخ مشرقی رسیدی
کردی فلک ترنج پیکر *** ریحانی او ترنجی از زر
لیلی ز سر ترنج بازی *** کردی ز زنخ ترنج سازی
زان تازه ترنج نو رسیده *** نظاره ترنج کف بریده
چون بر کف او ترنج دیدند *** از عشق چو نار می‌کفیدند
شد قیس به جلوه‌گاه غنجش *** نارنج رخ از غم ترنجش
برده ز دماغ دوستان رنج *** خوشبوئی آن ترنج و نارنج
چون یک چندی براین برآمد *** افغان ز دو نازنین برآمد
عشق آمد و کرد خانه خالی *** برداشته تیغ لاابالی
غم داد و دل از کنارشان برد *** وز دل شدگی قرارشان برد
زان دل که به یکدیگر نهادند *** در معرض گفتگو فتادند
این پرده دریده شد ز هر سوی *** وان راز شنیده شد به هر کوی
زین قصه که محکم آیتی بود *** در هر دهنی حکایتی بود
کردند بسی به هم مدارا *** تا راز نگردد آشکارا
بند سر نافه گرچه خشک است *** بوی خوش او گوای مشک است
یاری که ز عاشقی خبر داشت *** برقع ز جمال خویش برداشت
کردند شکیب تا بکوشند *** وان عشق برهنه را بپوشند
در عشق شکیب کی کند سود *** خورشید به گل نشاید اندود
چشمی به هزار غمزه غماز *** در پرده نهفته چون بود راز
زلفی به هزار حلقه زنجیر *** جز شیفته دل شدن چه تدبیر
زان پس چو به عقل پیش دیدند دزدیده به روی خویش دیدند
چون شیفته گشت قیس را کار *** در چنبر عشق شد گرفتار
از عشق جمال آن دلارام *** نگرفت هیچ منزل آرام
در صحبت آن نگار زیبا *** می‌بود ولیک ناشکیبا
یکباره دلش ز پا درافتاد *** هم خیک درید و هم خر افتاد
و آنان که نیوفتاده بودند *** مجنون لقبش نهاده بودند
او نیز به وجه بینوائی *** می‌داد بر این سخن گوائی
از بس که سخن به طعنه گفتند *** از شیفته ماه نو نهفتند
از بس که چو سگ زبان کشیدند *** ز آهو بره سبزه را بریدند
لیلی چون بریده شد ز مجنون *** می‌ریخت ز دیده در مکنون
مجنون چو ندید روی لیلی *** از هر مژه‌ای گشاد سیلی
می‌گشت به گرد کوی و بازار *** در دیده سرشک و در دل آزار
می‌گفت سرودهای کاری *** می‌خواند چو عاشقان به زاری
او می‌شد و می‌زدند هرکس *** مجنون مجنون ز پیش و از پس
او نیز فسار سست می‌کرد *** دیوانگیی درست می‌کرد
می‌راند خری به گردن خرد *** خر رفت و به عاقبت رسن برد
دل را به دو نیم کرد چون ناز *** تا دل به دو نیم خواندش یار
کوشید که راز دل بپوشد *** با آتش دل که باز کوشد
خون جگرش به رخ برآمد *** از دل بگذشت و بر سر آمد
او در غم یار و یار ازو دور *** دل پرغم و غمگسار از او دور
چون شمع به ترک خواب گفته *** ناسوده به روز و شب نخفته
می‌کشت ز درد خویشتن را *** می‌جست دوای جان و تن را
می‌کند بدان امید جانی *** می‌کوفت سری بر آستانی
هر صبحدمی شدی شتابان *** سرپای برهنه در بیابان
او بنده یار و یار در بند *** از یکدیگر به بوی خرسند
هر شب ز فراق بیت خوانان *** پنهان رفتی به کوی جانان
در بوسه زدی و بازگشتی *** بازآمدنش دراز گشتی
رفتنش به از شمال بودی *** باز آمدنش به سال بودی
در وقت شدن هزار برداشت *** چون آمد خار در گذر داشت
می‌رفت چنانکه آب در چاه *** می‌آمد صد گریوه بر راه
پای آبله چون به یار می‌رفت *** بر مرکب راهوار می‌رفت
باد از پس داشت چاه در پیش *** کامد به وبال خانه خویش
گر بخت به کام او زدی ساز *** هرگز به وطن نیامدی باز
تصویر