مشاعره با حافظ !!

[Ramin]

تاب بنفشه می​دهد طره مشک سای تو

مرا چشمیست خون افشان ز دست آن کمان ابرو

وفا مجوی ز دشمن که پرتوی ندهد
چو شمع صومعه افروزی از چراغ کنشت

[eli]

تو را که هر چه مراد است در جهان داری

صبا تو نکهت آن زلف مشک بو داری

[Ramin]

تو را که هر چه مراد است در جهان داری

صبا تو نکهت آن زلف مشک بو داری

یا رب آن شاهوش ماه رخ زهره جبین
در یکتای که و گوهر یک دانه کیست

گفتم آه از دل دیوانه حافظ بی تو
زیر لب خنده زنان گفت که دیوانه کیست

[eli]

تا به گیسوی تو دست ناسزایان کم رسد

هر دلی از حلقه ای در ذکر یارب یاربست

[Ramin]

تا به گیسوی تو دست ناسزایان کم رسد

هر دلی از حلقه ای در ذکر یارب یاربست

تا گنج غمت در دل ویرانه مقیم است
همواره مرا کوی خرابات مقام است

[eli]

تاعاشقان به بوی نسیمش دهند جان

بگشود نافه ای و در آرزو ببست

[masoud khafan]

تو بدری و خورشید تو را بنده شده‌ست
تا بنده تو شده‌ست تابنده شده‌ست
زان روی کـه از شـعاع نور رخ تو
خورشید منیر و ماه تابنده شده‌ست

[eli]

تا چند همچو شمع زبان آوری کنی

پروانه ی مراد رسید ای محب خموش

[Ramin]

تا چند همچو شمع زبان آوری کنی

پروانه ی مراد رسید ای محب خموش

شربتی از لب لعلش نچشیدیم و برفت
روی مه پیکر او سیر ندیدیم و برفت

[eli]

تا ز میخانه و می نام و نشان خواهد بود

سر ما خاک ره پیر مغان خواهد بود

[Ramin]

تا ز میخانه و می نام و نشان خواهد بود

سر ما خاک ره پیر مغان خواهد بود

دل و دینم شد و دلبر به ملامت برخاست
گفت با ما منشین کز تو سلامت برخاست

[eli]

تا کی از دستم بر آید تیر تدبیر مراد

در کمینم و انتظار وقت فرصت می کنم

[Ramin]

تا کی از دستم بر آید تیر تدبیر مراد

در کمینم و انتظار وقت فرصت می کنم

ماه و خورشید به منزل چو به امر تو رسند
یار مه روی مرا نیز به من بازرسان

[eli]

نیست ما را بجز از وصل تو در سر هوسی

این تجارت ز متاع دو جهان ما را بس

[Ramin]

نیست ما را بجز از وصل تو در سر هوسی

این تجارت ز متاع دو جهان ما را بس

ساقیا برخیز و درده جام را
خاک بر سر کن غم ایام را
ساغر می بر کفم نه تا ز بر
برکشم این دلق ازرق فام را