در این قسمت میتونید به بحث در مورد کنکور کاردانی به کارشناسی بپردازید
مدیران انجمن: Parsian، rosa_127، Moh3n II، مدیران
-
M2kA
- کاربر فعال
- پست: 1703
- تاریخ عضویت: دوشنبه 28 بهمن 1387, 11:03 am
- محل اقامت: T@br!Z
-
تماس:
پست
توسط M2kA » چهارشنبه 1 آذر 1391, 10:28 pm
afshin_ipe نوشته شده:سلام دوستان عزیز
من میخاستم اطلاعاتی در مورد موسسه سراج تبریز به دست بیارم اگه میتونید بهم کمک کنید/ خیلی ضروری هست
مثلا :سطح علمی دانشگاه چطوریه - سلف - خوابگاه - مسیر برا رفت و امد و ....
پیشاپیش ممنون
سلام
موسسه سراج در شهناز و بهار هست..بعضی از رشته ها در خیابان بهار برگذار میشه از جمله بیشتر کلاس های کامپیوتر
سطح علمیش خیلی کمتر از نبی اکرم و بیشتر از دانشوران و رشدیه هستش..تقریبا تمومی اساتیدش فوق لیسانس هستن.
سلف سرویسش داخل دانشکده خیابان بهار هستش و در حد پایینی هست.
خوابگاه هم نداره و مسیر برای رفت و آمد هم مناسبه.
البته بیشتر دانشکده خیابان شهنازش مناسبه ب دلیل نزدیکی ب خط ویژه
هر چی هستی همون باش... هر چه نیستی نگو کاش...
____________________________________________
-
M2kA
- کاربر فعال
- پست: 1703
- تاریخ عضویت: دوشنبه 28 بهمن 1387, 11:03 am
- محل اقامت: T@br!Z
-
تماس:
پست
توسط M2kA » پنجشنبه 2 آذر 1391, 9:42 pm
هر چی هستی همون باش... هر چه نیستی نگو کاش...
____________________________________________
-
زهـــــرا
- كاربر عالي
- پست: 1253
- تاریخ عضویت: پنجشنبه 18 شهریور 1389, 1:09 am
- محل اقامت: wonderland
پست
توسط زهـــــرا » یکشنبه 12 آذر 1391, 2:38 pm
-
M2kA
- کاربر فعال
- پست: 1703
- تاریخ عضویت: دوشنبه 28 بهمن 1387, 11:03 am
- محل اقامت: T@br!Z
-
تماس:
پست
توسط M2kA » یکشنبه 12 آذر 1391, 9:51 pm
هر چی هستی همون باش... هر چه نیستی نگو کاش...
____________________________________________
-
زهـــــرا
- كاربر عالي
- پست: 1253
- تاریخ عضویت: پنجشنبه 18 شهریور 1389, 1:09 am
- محل اقامت: wonderland
پست
توسط زهـــــرا » سهشنبه 14 آذر 1391, 7:30 pm
آری ,می توانم
M2kA نوشته شده:ممنونم !
آشناس ؟؟؟؟؟؟؟احیانا کجا دیدین
!!!
تو f b
البته شبیه یه عکسی هم هست که قبلا آواتار کاربر
M2KA بود.. :دی
بله بله
بـــله بـــله
اینجا هم خیلی سوت و کور شده ها ,از آقای ادیب هم خبری نیست..
مثل اینکه همه سخت مشغول درس خوندنن
-
M2kA
- کاربر فعال
- پست: 1703
- تاریخ عضویت: دوشنبه 28 بهمن 1387, 11:03 am
- محل اقامت: T@br!Z
-
تماس:
پست
توسط M2kA » سهشنبه 14 آذر 1391, 9:56 pm
زهـــــرا نوشته شده:
آری ,می توانم
M2kA نوشته شده:ممنونم !
آشناس ؟؟؟؟؟؟؟احیانا کجا دیدین
!!!
تو f b
البته شبیه یه عکسی هم هست که قبلا آواتار کاربر
M2KA بود.. :دی
بله بله
بـــله بـــله
اینجا هم خیلی سوت و کور شده ها ,از آقای ادیب هم خبری نیست..
مثل اینکه همه سخت مشغول درس خوندنن
آفرین بتوان !!
--------
بچه های اینجا همشون بزرگ شدن و ازداج کردنو رفتن ! فقط از اول من اینجا بودمو ! العانم بازم خودم هستم !!!
هر چی هستی همون باش... هر چه نیستی نگو کاش...
____________________________________________
-
Gold boy
- كاربر عالي
- پست: 600
- تاریخ عضویت: پنجشنبه 6 مرداد 1390, 3:00 pm
- محل اقامت: تبریز
پست
توسط Gold boy » پنجشنبه 23 آذر 1391, 10:21 pm
سلام........................
-
Gold boy
- كاربر عالي
- پست: 600
- تاریخ عضویت: پنجشنبه 6 مرداد 1390, 3:00 pm
- محل اقامت: تبریز
پست
توسط Gold boy » پنجشنبه 23 آذر 1391, 10:22 pm
گنجشکی با عجله و تمام توان به آتش نزدیک می شد و برمی گشت !
پرسیدند : چه می کنی ؟
پاسخ داد : در این نزدیکی چشمه آبی هست و من مرتب نوک خود را پر از آب می کنم
و آن را روی آتش می ریزم !
گفتند : حجم آتش در مقایسه با آبی که تو می آوری بسیار زیاد است ! و این آب
فایده ای ندارد !
گفت : شاید نتوانم آتش را خاموش کنم ، اما آن هنگام که خداوند می پرسد : زمانی
که دوستت در آتش می سوخت تو چه کردی ؟
پاسخ میدم : هر آنچه از من بر می آمد !
دوستی نه در ازدحام روز گم می شود نه در سکوت شب ، اگر گم شد هرچه هست دوستی
نیست . . .
-
Gold boy
- كاربر عالي
- پست: 600
- تاریخ عضویت: پنجشنبه 6 مرداد 1390, 3:00 pm
- محل اقامت: تبریز
پست
توسط Gold boy » پنجشنبه 23 آذر 1391, 10:23 pm
مرد ثروتمندی به کشیشی می گوید:
نمی دانم چرا مردم مرا خسیس می پندارند.
کشیش گفت:
بگذار حکایت کوتاهی از یک گاو و یک خوک برایت نقل کنم.****
خوک روزی به گاو گفت: مردم از طبیعت آرام و چشمان حزن انگیز تو به نیکی سخن می
گویند و تصور می کنند تو خیلی بخشنده هستی. زیرا هر روز برایشان شیر و سرشیر
می دهی.
اما در مورد من چی؟ من همه چیز خودم را به آنها می دهم از گوشت ران گرفته تا
سینه ام را. حتی از موی بدن من برس کفش و ماهوت پاک کن درست می کنند. با وجود
این کسی از من خوشش نمی آید. علتش چیست؟
می دانی جواب گاو چه بود؟
جوابش این بود:
شاید علتش این باشد که
"هر چه من می دهم در زمان حیاتم می دهم"****
-
Gold boy
- كاربر عالي
- پست: 600
- تاریخ عضویت: پنجشنبه 6 مرداد 1390, 3:00 pm
- محل اقامت: تبریز
پست
توسط Gold boy » پنجشنبه 23 آذر 1391, 10:24 pm
یک سنگ به اندازه ای بالا می رود که نیرویی پشت آن باشد.
با تمام شدنِ نیرو، سقوط و افتادن سنگ طبیعی است.
ولی یک گیاه کوچک را نگاه کن!! که چطور از زیر خاک ها و سنگ ها
سر بیرون می آورد و حتی آسفالت ها و سیمان ها را می شکند
و سربلند می شود.
اگر تو به اندازه ی این گیاه کوچک، ریـــشه داشته باشی،
از زیر خاک و سنگ، و از زیر عـــــادت و غـــــــریزه
و از زیر حـــــرف ها و هــــــــــوس ها سر بیرون می آوری
و افتخار می آفرینی.
ریـــشه ی تو، همان فـــــهم تو، عـــلاقه ی تو و انتــــخاب توست!
-
Gold boy
- كاربر عالي
- پست: 600
- تاریخ عضویت: پنجشنبه 6 مرداد 1390, 3:00 pm
- محل اقامت: تبریز
پست
توسط Gold boy » پنجشنبه 23 آذر 1391, 10:43 pm
چقد فاصله هست میان احساس و عقل...
احساس میگه ببخشش و عقل و تفکر میگه فراموشش کن
احساس میگه اگه به حرفم گوش کنی یا نه روزگارتو سیاه میکنم
ولی عقل میگه اگه به حرفم گوش کنی آیندتو تضمین میکنم...
امان از دست خودم ...
جنگی که میان عقل و احساس بوجود میاد برندش همیشه احساس بوده ولی این بار ...
-
M2kA
- کاربر فعال
- پست: 1703
- تاریخ عضویت: دوشنبه 28 بهمن 1387, 11:03 am
- محل اقامت: T@br!Z
-
تماس:
پست
توسط M2kA » جمعه 24 آذر 1391, 12:31 am
هر چی هستی همون باش... هر چه نیستی نگو کاش...
____________________________________________
-
M2kA
- کاربر فعال
- پست: 1703
- تاریخ عضویت: دوشنبه 28 بهمن 1387, 11:03 am
- محل اقامت: T@br!Z
-
تماس:
پست
توسط M2kA » جمعه 24 آذر 1391, 12:32 am
Gold boy نوشته شده:چقد فاصله هست میان احساس و عقل...
احساس میگه ببخشش و عقل و تفکر میگه فراموشش کن
احساس میگه اگه به حرفم گوش کنی یا نه روزگارتو سیاه میکنم
ولی عقل میگه اگه به حرفم گوش کنی آیندتو تضمین میکنم...
امان از دست خودم ...
جنگی که میان عقل و احساس بوجود میاد برندش همیشه احساس بوده ولی این بار ...
سخت ترین جنگ , همین جنگه !!! چی کار کنم ! چه بگم ! نگم ! بگم ! خوبه ! بده و 1000 تا حرف دیگه
هر چی هستی همون باش... هر چه نیستی نگو کاش...
____________________________________________
-
M2kA
- کاربر فعال
- پست: 1703
- تاریخ عضویت: دوشنبه 28 بهمن 1387, 11:03 am
- محل اقامت: T@br!Z
-
تماس:
پست
توسط M2kA » جمعه 24 آذر 1391, 12:33 am
Gold boy نوشته شده:مرد ثروتمندی به کشیشی می گوید:
نمی دانم چرا مردم مرا خسیس می پندارند.
کشیش گفت:
بگذار حکایت کوتاهی از یک گاو و یک خوک برایت نقل کنم.****
خوک روزی به گاو گفت: مردم از طبیعت آرام و چشمان حزن انگیز تو به نیکی سخن می
گویند و تصور می کنند تو خیلی بخشنده هستی. زیرا هر روز برایشان شیر و سرشیر
می دهی.
اما در مورد من چی؟ من همه چیز خودم را به آنها می دهم از گوشت ران گرفته تا
سینه ام را. حتی از موی بدن من برس کفش و ماهوت پاک کن درست می کنند. با وجود
این کسی از من خوشش نمی آید. علتش چیست؟
می دانی جواب گاو چه بود؟
جوابش این بود:
شاید علتش این باشد که
"هر چه من می دهم در زمان حیاتم می دهم"****
چوخ قشنگ بود !!!
هر چی هستی همون باش... هر چه نیستی نگو کاش...
____________________________________________
-
Gold boy
- كاربر عالي
- پست: 600
- تاریخ عضویت: پنجشنبه 6 مرداد 1390, 3:00 pm
- محل اقامت: تبریز
پست
توسط Gold boy » جمعه 24 آذر 1391, 2:05 pm
M2kA نوشته شده:Gold boy نوشته شده:چقد فاصله هست میان احساس و عقل...
احساس میگه ببخشش و عقل و تفکر میگه فراموشش کن
احساس میگه اگه به حرفم گوش کنی یا نه روزگارتو سیاه میکنم
ولی عقل میگه اگه به حرفم گوش کنی آیندتو تضمین میکنم...
امان از دست خودم ...
جنگی که میان عقل و احساس بوجود میاد برندش همیشه احساس بوده ولی این بار ...
سخت ترین جنگ , همین جنگه !!! چی کار کنم ! چه بگم ! نگم ! بگم ! خوبه ! بده و 1000 تا حرف دیگه
خیلی سخته خیلی........