یک جرعه عشق

عاشقان شعر و ادبیات بیایید اینجا

مدیر انجمن: Moh3n II

قفل شده
آواتار کاربر
farid_p
کاربر ساده
کاربر ساده
پست: 21
تاریخ عضویت: دوشنبه 21 مرداد 1387, 7:48 pm

Re: یک جرعه عشق

پست توسط farid_p » دوشنبه 18 آذر 1387, 2:33 pm

--------------------------------------------------------------------------------

بو دوز کی یول یاخین دیر،

آمّا

آرامیزداکی حسرتلر سینیری

منی سن سیز

سنی ده من سیز ایسته ییر!

سولماز گوللریمیز سولماقدا

اوره کلریمیز سینماقدا

و اولدوزلاریمیز سؤنماقدادیر!

یاردیم ایله...!

آرامیزداکی سورگونلر آرازین

قوروتماق یوخ،

کی اوستونده ن بیر کورپی وورماق ایسته ییره م

باخیشلاریمیزی بیری بیرینه یئتیرمه ک اوچون

بیر بیریمیزین کولگه سینده دالدالانیب

عشقیلن بیر بیریمیزه قاریشماق اوچون...

من قاریشماق ایسته ییره م

اوره کلریمیزی بیرله شدیرمه ک ایسته ییره م

آمّا

قورخورام

بو قورخو تؤره دن یوللاردان...

یاردیم ایله

ساغالماز یارالاریمیزی توخداداق!

داها آیریلیق سانجیسینا دؤزوم یوخدور...

در نظر بازی ما بی خبران حیرانند من چنینم که نمودم دگر ایشان دانند

آواتار کاربر
farid_p
کاربر ساده
کاربر ساده
پست: 21
تاریخ عضویت: دوشنبه 21 مرداد 1387, 7:48 pm

Re: یک جرعه عشق

پست توسط farid_p » دوشنبه 18 آذر 1387, 2:35 pm

--------------------------------------------------------------------------------

اون لحظه کـــه تــو فکرتم، گــريه امــونم نميده


غم ميشينه رو آينه، گـريه امـــونم نميده


از روزي کـــه نديـدمت، دلتنــگ چشمــاي توام


نمي دونم چه حسيه، بي تاب دستهـــاي توام


تيـک تيــک ساعت اتاق، صــداي قلبتــو داره


گلــدون پشت پنجــره، تــو رو به يــادم مياره


ميپيچه عطر نفسهات تو هر کجاي اين خونه


از دوري و نبودنت، دلــم چـه تنهــا مي مونه


وقتي نباشي پيش مــن قلبم ترک ور ميداره!


يــواش يــواش ميشکنه و اشـک منو در مياره


اون لحظـه کـه تـــو فکرتم، گــريه امــونم نميده


تو اين روزاي بي کسي غم هميشه باهام بوده
در نظر بازی ما بی خبران حیرانند من چنینم که نمودم دگر ایشان دانند

آواتار کاربر
farid_p
کاربر ساده
کاربر ساده
پست: 21
تاریخ عضویت: دوشنبه 21 مرداد 1387, 7:48 pm

Re: یک جرعه عشق

پست توسط farid_p » دوشنبه 18 آذر 1387, 2:40 pm

وقتی که دلتنگ می شمو همراه تنهایی می رم . . .
راستی کجا می ری ؟
وقتی دلت تنگ می شه . . .
وقتی تو تنهایی هات تنهای تنها می شی . . .
وقتی تو خودت غرق می شی . . .
وقتی طوفانی می شی ، یا مثه یه مرداب دلمرده . . .
وقتی . . .
راستی الان چه حالی داری ؟
راستی تا حالا شده یه پاتوقی داشته باشی که هر وقت منقلب شدی بری اونجا و تا اونجایی که می تونی داد بزنی ؟
یه جایی برای تنهاییات ؟ داری اصلاً ؟


کاشکی این یه جمله هیچ موقع زیادمون نره
آدمی چه بد باشه چه خوب باشه مسافره
در نظر بازی ما بی خبران حیرانند من چنینم که نمودم دگر ایشان دانند

آواتار کاربر
farid_p
کاربر ساده
کاربر ساده
پست: 21
تاریخ عضویت: دوشنبه 21 مرداد 1387, 7:48 pm

Re: یک جرعه عشق

پست توسط farid_p » دوشنبه 18 آذر 1387, 2:45 pm

تقدیم به تک * زندگیم
در نظر بازی ما بی خبران حیرانند من چنینم که نمودم دگر ایشان دانند

آواتار کاربر
farid_p
کاربر ساده
کاربر ساده
پست: 21
تاریخ عضویت: دوشنبه 21 مرداد 1387, 7:48 pm

Re: یک جرعه عشق

پست توسط farid_p » جمعه 29 آذر 1387, 4:09 pm

تصویر

تقدیم به تو ای دوست
آخرین ویرایش توسط farid_p در جمعه 29 آذر 1387, 4:39 pm، در مجموع 2 بار ویرایش شده است.
در نظر بازی ما بی خبران حیرانند من چنینم که نمودم دگر ایشان دانند

آواتار کاربر
farid_p
کاربر ساده
کاربر ساده
پست: 21
تاریخ عضویت: دوشنبه 21 مرداد 1387, 7:48 pm

Re: یک جرعه عشق

پست توسط farid_p » جمعه 29 آذر 1387, 4:32 pm

تصویر
در نظر بازی ما بی خبران حیرانند من چنینم که نمودم دگر ایشان دانند

آواتار کاربر
parva
کاربر خوب
کاربر خوب
پست: 364
تاریخ عضویت: سه‌شنبه 10 مهر 1386, 12:46 pm
محل اقامت: اردبيــــــــــــــــل
تماس:

تقدیم به ستارم

پست توسط parva » جمعه 29 آذر 1387, 4:49 pm

*
آخرین ویرایش توسط parva در یک‌شنبه 25 مرداد 1388, 6:54 pm، در مجموع 1 بار ویرایش شده است.
رفتی و مرا با دلتنگی هایم تنها گذاشتی !
رفتی در فصلی که تنها امیدم خدا بود و ترانه و تو
افسوس رفتی ... ساده ، ساده مثل دلتنگی های من ... و حتی ساده مثل سادگی هایم !
من ماندم و یک عمر خاطره ... و حتی باور نکردم این بریدن را ...
کاش کمی از آنچه که در باورم بودی ، در باورت خانه داشتم !
قصه به پایان رسید و من هنوز بی عشق تو از تمام رویا ها دلگیرم

آواتار کاربر
parva
کاربر خوب
کاربر خوب
پست: 364
تاریخ عضویت: سه‌شنبه 10 مهر 1386, 12:46 pm
محل اقامت: اردبيــــــــــــــــل
تماس:

پست توسط parva » سه‌شنبه 29 بهمن 1387, 4:15 pm

با خیال تو به سربردن اگر باشد گناه
باخبر باش که من غرق گناهم هرشب
رفتی و مرا با دلتنگی هایم تنها گذاشتی !
رفتی در فصلی که تنها امیدم خدا بود و ترانه و تو
افسوس رفتی ... ساده ، ساده مثل دلتنگی های من ... و حتی ساده مثل سادگی هایم !
من ماندم و یک عمر خاطره ... و حتی باور نکردم این بریدن را ...
کاش کمی از آنچه که در باورم بودی ، در باورت خانه داشتم !
قصه به پایان رسید و من هنوز بی عشق تو از تمام رویا ها دلگیرم

آواتار کاربر
parva
کاربر خوب
کاربر خوب
پست: 364
تاریخ عضویت: سه‌شنبه 10 مهر 1386, 12:46 pm
محل اقامت: اردبيــــــــــــــــل
تماس:

Re: یک جرعه عشق

پست توسط parva » سه‌شنبه 29 بهمن 1387, 4:17 pm

عقل می گوید : خواستن باید در حریم حیا باشد . دل می گوید : عشق را با حیا ارتباطی نیست . عقل می گوید ‌: باید قبل از ورود به دریای عشق ، از آرامش آن اطمینان یافت دل می گوید : لذت دریا ، به طوفان و كشتی شكستگی است . عقل می گوید : رعایت سنّت و احترام و عرف ، زیباتر از عشق است . دل می گوید : عشق زیباتر از زیبایی است .
با خود گفتم : هر چه عقل گوید آن كنم ، ناگهان صدایی شنیدم ، صدای عقل بود . گفت : پیروی از من شرطش نشكستن دل است چون شكستن دل كوچ من از سرزمین تن است . اگر دروغ رنگ داشت هر روز ، شاید ده ها رنگین كمان در دهان ما نطفه می بست و بیرنگی كمیاب ترین چیزها بود اگر عشق ارتفاع داشت من زمین را در زیر پای خود داشتم و تو هیچگاه عزم صعود نمی كردی آنگاه شاید پرچم كهربایی مرا در قله ها به تمسخر می گرفتی اگر شكستن قلب و غرور صدا داشت عاشقان سكوت شب را ویران میكردند اگر به راستی خواستن توانستن بود محال نبود ، وصال و عاشقان كه همیشه خواهانند همیشه می توانستند تنها نباشند. اگر گناه وزن داشت هیچ كس را توان آن نبود كه گامی بردارد تو از كوله بار سنگین خویش ناله میكردی و شاید من ، كمر شكسته ترین بودم. اگر غرور نبود چشم هایمان به جای لبها سخن نمی گفتند و ما كلام دوستت دارم را در میان نگاه های گهگاه مان جستجو نمی كردیم اگر دیوار نبود نزدیكتر بودیم همه وسعت دنیا یك خانه میشد و تمام محتوای یك سفره سهم همه بود و هیچكس در پشت هیچ ناكجایی پنهان نمیشد. اگر ساعتها نبودند آزادتر بودیم با اولین خمیازه به خواب می رفتیم و هر عادت مكرر را در میان بیست و چهار زندان حبس نمیكردیم اگر خواب حقیقت داشت همیشه با تو در كنار آن ساحل سبز لبریز از ناباوری بودم هیچ رنجی بودن گنج نبود اما گنج ها شاید ، بدون رنج بودند " اگر همه ثروت داشتند دلها سكه را بیش از خدا نمیپرستیدند و یكنفر در كنار خیابان خواب گندم نمیدید تا دیگری از سر جوانمردی بی ارزشترین سكه اش را نثار او كند ، اما بی گمان صفا وسادگی می مرد اگر همه ثروت داشتند " اگر مرگ نبود همه كافر بودند و زندگی بی ارزشترین كالا بود، ترس نبود ، زیبایی نبود و خوبی هم ،...
شاید " اگر عشق نبود به كدامین بهانه می گریستیم و می خندیدیم ؟ كدام لحظه نایاب را اندیشه میكردیم ؟ و چگونه عبور روزهای تلخ را تاب می آوردیم ؟ آری ! بیگمان پیش از اینها مرده بودیم اگر عشق نبود " اگر كینه نبود قلبها تمام حجم خود را در اختیار عشق میگذاشتند من با دستانی كه زخم خورده توست گیسوان بلند تو را نوازش میكردم و تو سنگی را كه من به شیشه ات زده بودم به یادگار نگه میداشتی و ما پیمانه هایمان را در تمام شبهای مهتابی به سلامتی دشمنانمان می نوشیدیم ((( اگر خداوند یك آرزوی انسان را بر آورده می كرد من بیگمان دوباره دیدن تو را آرزو میكردم و تو نیز هرگز ندیدن من را آنگاه نمی دانم براستی خداوند كدامیك را می پذیرفت ))) كه همیشه كوشیده ایم از ما نرنجند. پس از آخرین دیدار با دوستانت یادت باشد که ، به دوستانی فکر کن که دیگر فرصتی برای در آغوش کشیدن یکدیگر ندارند. بعضی فکر می کنند منصفانه نیست که .خدا کنار گل سرخ خار گذاشته است. بعضی دیگر خدا را ستایش می کنند که کنار خارها گل سرخ گذاشته است پدرم همیشه به من میگفت اگه موقع مردن پنج تا دوست واقعی داشتی اونوقته که یک زندگی واقعی داشتی..........
رفتی و مرا با دلتنگی هایم تنها گذاشتی !
رفتی در فصلی که تنها امیدم خدا بود و ترانه و تو
افسوس رفتی ... ساده ، ساده مثل دلتنگی های من ... و حتی ساده مثل سادگی هایم !
من ماندم و یک عمر خاطره ... و حتی باور نکردم این بریدن را ...
کاش کمی از آنچه که در باورم بودی ، در باورت خانه داشتم !
قصه به پایان رسید و من هنوز بی عشق تو از تمام رویا ها دلگیرم

آواتار کاربر
مهيار
مدیر انجمن
مدیر انجمن
پست: 2444
تاریخ عضویت: شنبه 22 تیر 1387, 12:14 pm
محل اقامت: هورا
تماس:

Re: یک جرعه عشق

پست توسط مهيار » شنبه 24 مرداد 1388, 11:58 pm

یادش بخیر دوران خاطره انگیز و البته غمگینی تو این تاپیک داشتم . مثه کتاب جلو چشمم لحظه به لحظش ورق میخوره الان که دارم دوباره تو این تاپیک پست میدم . اما این دفعه نه به خاطر دلتنگی و مسائل گذرای قبلی بلکه به خاطر یادآور خاطرات نه چندان دور ایام تنهایی .امروز تو وب یه کتاب از كريستسن بوبن رو ورق میزدم , میگشتم دنبال مفهموم چند کلمه زیبا که به چنین نوشته ای برخوردمو یاد این تاپیک افتادم , به دلم نشست امیدوارم اندکی رو این مطلب تامل کنید ...

---------------------------------------------------------------------------------------

نزد ما واژه ي عشق بر زيان آورده نمي شود . اين واژه مي لرزد ، مرتعش مي شود ، پرواز مي كند ، بال مي گسترد ، در همه جاي هواست – اما هيچ كس آن را بر زبان نمي آورد.
به اين خاطر كه نزد ما گفتار ، چون نزد شما ، بخشي از دنيا نيست ، جزيره ي متروكي در اقيانوس سكوت.
نزد ما گفتار چيزي فراتر از دنياست ، فراتر از آسمان و خورشيد ، گفتار چون آيت كوچكي از خدا در ميان دندان هاي ماست تنها با احتياط آن را بيرون مي رانيم ، و تنها براي موقعيت هاي بزرگ.
وقتي يكي از ما دچار اندوه مي شود نزد دوست خود مي رود ، يعني نزد نخستين كسي كه از راه مي رسد ، زيرا در اينجا همه برادر و خواهرند . او صندلي حصيريي با خود مب رد و بي آن كه كلمه اي بر زيان آورد ، كنار برادر يا خوارش مي نشيند. نزد او يك روز ، يك شب ، يا از آفتابي يا آفتاب ديگر مي ماند ، تا بدان جا كه اندوه از دل او رخت بر مي بندد
آنگاه بر مي خيزد ، صندلي حصيريش را جمعمي كند و بر سر كار خود باز مي گردد.
بايد اتفاق مهمي روي دهد تا واژه عشق تنها يك بار بر لبان ما بنشيند – و اين خبر هيچ پيامد خوشي ندارد .
فرزانگان نوشته اند كه : هر قدر واژه اي كمتر بر زبان آيد ، بيشتر به گوش مي رسد ، زيرا به باور آنان : آنچه نتواند بر شيار لبان برقصد ، ژرفاي جان را مي سوزد شايد .
دين باوراني نوشته اند كه سكوتي كه واژه عشق در آن رميده است مانند بازمانده اي از بهشت درماست، باقي مانده اي از زماني كه اشيا كز نداشتن نام مي درخشيدند ، زماني كه هنوز سايه ي نام، تلاءلو اشيا را مكدر نساخته بود . شايد ،
شاعري نوشته : آن كس كه عشق خود را به نام مي خواند ، آماده ي ميراندنش مي شود .

شايد ، شايد ، شايد .

ما با اين سخنان موافقيم و با ميل و رغبت به استقبال آراي مخالفشان مي رويم. ما مردم بسيار سهل گير نسبت به انديشه ها هستيم.
آنها را در كتابها جمع مي كنيم و كتابها را در كتابخانه هامان گرد مي آوريم . ما تمام توجه مان را به زندگي معطوف مي داريم . به پرنده ي زيباي زندگي ، انديشه ها بيش از پرندگان كاه اندود آزده مان نمي سازد ، كساني را كه آرزو دارند مجموعه اي از آنها گرد آورند به حال خويش رها مي سازيم ، اين جنوني بسي معصومانه است .
البته ما بسيار چيز نوشته ايم ، بسيار واژه ي عشق را بر روي لطافت كاغذ سفيد گريانده ايم .البته نوشتن همان گفتن نيست ، همان طور كه شما نيز مي دانيد .
مدتها پيش باراني از كتاب مي باريد ، طوفان حقيقي.
از آن زمان ديگر رها كرده ايم از آن زمان ديگر فهميده ايم كه براي نوشتن واژه ي عشق ، مركبي بيش از آنجه در دنيا هست لازم است .
پيش از سحر تاريك است،اما تا كنون نشده که آفتاب طلوع نکند... به سحر اعتماد کنيد.

شکست وجود ندارد مگر در ذهن سازنده‌اش!
-------------------------------------------------------------------
بوي جوي موليان آيد همي
ياد يار مهربان آيد همي

ديگه آموي و درشتي هاي او
زير پايم پرنيان آيد همي
--------------------------------------------------------------------------
به سلامتي بچه هاي قديم که با ذغال واسه خودشون سيبيل ميذاشتن تا شبيه باباهاشون بشن نه بچه هاي الان که ابروهاشونو بر ميدارن تا شبيه مادراشون بشن

آواتار کاربر
parva
کاربر خوب
کاربر خوب
پست: 364
تاریخ عضویت: سه‌شنبه 10 مهر 1386, 12:46 pm
محل اقامت: اردبيــــــــــــــــل
تماس:

Re: یک جرعه عشق

پست توسط parva » یک‌شنبه 25 مرداد 1388, 6:57 pm

حرفی بزن سکوت دلم را تکان بده..............يک جرعه عشق بر دل بی همزبان بده
پر می کشم به وسعتی از بيکرانه ها.............از اين قفس به بال و پرم آسمان بده
از گوشه های شرقی چشمان روشنت............اشراقم از نهايت يک کهکشان بده
گل می دهم به بوی بهاری که می رسد...........بغض مرا به زخم شکفتن امان بده
گفتی شبی شکسته بيايم به ديدنت...........يک شب مرا به خلوت خود آشيان بده
اوج بلوغ باور بغض شکسته را.........................بر قله های زخمی آتشفشان بده
وقتی که عشق اينهمه اصرار ميکند..............يک پنجره به سمت نگاهت زمان بده
تا چشمه چشمه رود ببافم از اين کوير...............سهم مرا به وسعت دريا زبان بده
می خواهم از تمام خودم ساده بگذرم.........پيراهنم تهی ست٬خودت را نشان بده
رفتی و مرا با دلتنگی هایم تنها گذاشتی !
رفتی در فصلی که تنها امیدم خدا بود و ترانه و تو
افسوس رفتی ... ساده ، ساده مثل دلتنگی های من ... و حتی ساده مثل سادگی هایم !
من ماندم و یک عمر خاطره ... و حتی باور نکردم این بریدن را ...
کاش کمی از آنچه که در باورم بودی ، در باورت خانه داشتم !
قصه به پایان رسید و من هنوز بی عشق تو از تمام رویا ها دلگیرم

آواتار کاربر
DIGITAL
کاربر معمولي
کاربر معمولي
پست: 142
تاریخ عضویت: سه‌شنبه 10 دی 1387, 4:09 am

Re: یک جرعه عشق

پست توسط DIGITAL » دوشنبه 9 شهریور 1388, 1:34 am

parva نوشته شده:عقل می گوید : خواستن باید در حریم حیا باشد . دل می گوید : عشق را با حیا ارتباطی نیست . عقل می گوید ‌: باید قبل از ورود به دریای عشق ، از آرامش آن اطمینان یافت دل می گوید : لذت دریا ، به طوفان و كشتی شكستگی است . عقل می گوید : رعایت سنّت و احترام و عرف ، زیباتر از عشق است . دل می گوید : عشق زیباتر از زیبایی است .
با خود گفتم : هر چه عقل گوید آن كنم ، ناگهان صدایی شنیدم ، صدای عقل بود . گفت : پیروی از من شرطش نشكستن دل است چون شكستن دل كوچ من از سرزمین تن است . اگر دروغ رنگ داشت هر روز ، شاید ده ها رنگین كمان در دهان ما نطفه می بست و بیرنگی كمیاب ترین چیزها بود اگر عشق ارتفاع داشت من زمین را در زیر پای خود داشتم و تو هیچگاه عزم صعود نمی كردی آنگاه شاید پرچم كهربایی مرا در قله ها به تمسخر می گرفتی اگر شكستن قلب و غرور صدا داشت عاشقان سكوت شب را ویران میكردند اگر به راستی خواستن توانستن بود محال نبود ، وصال و عاشقان كه همیشه خواهانند همیشه می توانستند تنها نباشند. اگر گناه وزن داشت هیچ كس را توان آن نبود كه گامی بردارد تو از كوله بار سنگین خویش ناله میكردی و شاید من ، كمر شكسته ترین بودم. اگر غرور نبود چشم هایمان به جای لبها سخن نمی گفتند و ما كلام دوستت دارم را در میان نگاه های گهگاه مان جستجو نمی كردیم اگر دیوار نبود نزدیكتر بودیم همه وسعت دنیا یك خانه میشد و تمام محتوای یك سفره سهم همه بود و هیچكس در پشت هیچ ناكجایی پنهان نمیشد. اگر ساعتها نبودند آزادتر بودیم با اولین خمیازه به خواب می رفتیم و هر عادت مكرر را در میان بیست و چهار زندان حبس نمیكردیم اگر خواب حقیقت داشت همیشه با تو در كنار آن ساحل سبز لبریز از ناباوری بودم هیچ رنجی بودن گنج نبود اما گنج ها شاید ، بدون رنج بودند " اگر همه ثروت داشتند دلها سكه را بیش از خدا نمیپرستیدند و یكنفر در كنار خیابان خواب گندم نمیدید تا دیگری از سر جوانمردی بی ارزشترین سكه اش را نثار او كند ، اما بی گمان صفا وسادگی می مرد اگر همه ثروت داشتند " اگر مرگ نبود همه كافر بودند و زندگی بی ارزشترین كالا بود، ترس نبود ، زیبایی نبود و خوبی هم ،...
شاید " اگر عشق نبود به كدامین بهانه می گریستیم و می خندیدیم ؟ كدام لحظه نایاب را اندیشه میكردیم ؟ و چگونه عبور روزهای تلخ را تاب می آوردیم ؟ آری ! بیگمان پیش از اینها مرده بودیم اگر عشق نبود " اگر كینه نبود قلبها تمام حجم خود را در اختیار عشق میگذاشتند من با دستانی كه زخم خورده توست گیسوان بلند تو را نوازش میكردم و تو سنگی را كه من به شیشه ات زده بودم به یادگار نگه میداشتی و ما پیمانه هایمان را در تمام شبهای مهتابی به سلامتی دشمنانمان می نوشیدیم ((( اگر خداوند یك آرزوی انسان را بر آورده می كرد من بیگمان دوباره دیدن تو را آرزو میكردم و تو نیز هرگز ندیدن من را آنگاه نمی دانم براستی خداوند كدامیك را می پذیرفت ))) كه همیشه كوشیده ایم از ما نرنجند. پس از آخرین دیدار با دوستانت یادت باشد که ، به دوستانی فکر کن که دیگر فرصتی برای در آغوش کشیدن یکدیگر ندارند. بعضی فکر می کنند منصفانه نیست که .خدا کنار گل سرخ خار گذاشته است. بعضی دیگر خدا را ستایش می کنند که کنار خارها گل سرخ گذاشته است پدرم همیشه به من میگفت اگه موقع مردن پنج تا دوست واقعی داشتی اونوقته که یک زندگی واقعی داشتی..........
فوق العاده است. ولی اسم نویسنده رو ننوشتی؛ به نظرم کار استاد شریعتیه.

من که حالا حالاها از همچین چیزایی خوشم نمیاد، وقتی اینو خوندم محو قشنگیش شده بودم. ger:
آخرین ویرایش توسط DIGITAL در یک‌شنبه 15 شهریور 1388, 5:41 am، در مجموع 1 بار ویرایش شده است.
فرمان دادم بدنم را بدون تابوت و مومیایی به خاک بسپارند
تا اجراء بدنم ذرات خاک ایران را تشکیل دهد. (کوروش کبیر)


... و خدایا به من زیستنی عطا کن که در لحظه ی مرگ
بر بی ثمری لحظه ای که برای زیستن گذشته است حسرت نخورم
و مردنی عطا کن که بر بیهودگی اش سوگوار نباشم (دکتر علی شریعتی)

آواتار کاربر
مهيار
مدیر انجمن
مدیر انجمن
پست: 2444
تاریخ عضویت: شنبه 22 تیر 1387, 12:14 pm
محل اقامت: هورا
تماس:

Re: یک جرعه عشق

پست توسط مهيار » یک‌شنبه 15 شهریور 1388, 3:30 am

امشب داشتم چند شعر از فریدون مشیری میخوندم که این کارش خیلی واسم جالب به نظر میرسید انگار که قبلا یه جا خونده بودمش .
-----------------------------------------------------------------------------
بي تو، مهتاب‌شبي، باز از آن كوچه گذشتم،

همه تن چشم شدم، خيره به دنبال تو گشتم،

شوق ديدار تو لبريز شد از جام وجودم،

شدم آن عاشق ديوانه كه بودم.

در نهانخانه جانم، گل ياد تو، درخشيد

باغ صد خاطره خنديد،

عطر صد خاطره پيچيد:

يادم آم كه شبي باهم از آن كوچه گذشتيم

پر گشوديم و در آن خلوت دل‌خواسته گشتيم

ساعتي بر لب آن جوي نشستيم.

تو، همه راز جهان ريخته در چشم سياهت.

من همه، محو تماشاي نگاهت.

آسمان صاف و شب آرام

بخت خندان و زمان رام

خوشة ماه فروريخته در آب

شاخه‌ها دست برآورده به مهتاب

شب و صحرا و گل و سنگ

همه دل داده به آواز شباهنگ

يادم آيد، تو به من گفتي:

از اين عشق حذر كن

لحظه‌اي چند بر اين آب نظر كن،

آب، آيينه عشق گذران است،

تو كه امروز نگاهت به نگاهي نگران است،

باش فردا، كه دلت با دگران است!

تا فراموش كني، چندي از اين شهر سفر كن!

با تو گفتم:‌” حذر از عشق؟ - ندانم

سفر از پيش تو؟ هرگز نتوانم،

نتوانم!

روز اول، كه دل من به تمناي تو پر زد،

چون كبوتر، لب بام تو نشستم

تو به من سنگ زدي، من نه رميدم، نه گسستم

باز گفتم كه : ” تو صيادي و من آهوي دشتم

تا به دام تو درافتم همه جا گشتم و گشتم

حذر از عشق ندانم، نتوانم

اشكي از شاخه فرو ريخت

مرغ شب، ناله تلخي زد و بگريخت ...

اشك در چشم تو لرزيد،

ماه بر عشق تو خنديد

يادم آيد كه : دگر از تو جوابي نشنيدم

پاي در دامن اندوه كشيدم.

نگسستم، نرميدم.

رفت در ظلمت غم، آن شب و شب‌هاي دگر هم،

نه گرفتي دگر از عاشق آزرده خبر هم،

نه كني ديگر از آن كوچه گذر هم ...

بي تو، اما، به چه حالي من از آن كوچه گذشتم
پيش از سحر تاريك است،اما تا كنون نشده که آفتاب طلوع نکند... به سحر اعتماد کنيد.

شکست وجود ندارد مگر در ذهن سازنده‌اش!
-------------------------------------------------------------------
بوي جوي موليان آيد همي
ياد يار مهربان آيد همي

ديگه آموي و درشتي هاي او
زير پايم پرنيان آيد همي
--------------------------------------------------------------------------
به سلامتي بچه هاي قديم که با ذغال واسه خودشون سيبيل ميذاشتن تا شبيه باباهاشون بشن نه بچه هاي الان که ابروهاشونو بر ميدارن تا شبيه مادراشون بشن

آواتار کاربر
مهيار
مدیر انجمن
مدیر انجمن
پست: 2444
تاریخ عضویت: شنبه 22 تیر 1387, 12:14 pm
محل اقامت: هورا
تماس:

Re: یک جرعه عشق

پست توسط مهيار » جمعه 27 شهریور 1388, 2:23 am

وقتی هنوز پای بشر به زمین نرسیده بود فضیلتها و تباهی ها همه جا شناور بودند,آنها از بیکاری خسته و کسل شده بودند
روزی همه فضائل و تباهی ها خسته تر و کسل تر از همیشه دور هم جمع شدند.ناگهان ذکاوت ایستاد و گفت:بیائید
قایم باشک بازی کنیم,همه از این پیشنهاد شاد شدند. دیوانگی فورا فریاد زد من چشم میگذارم . من چشم میگذارم
از آنجا که هیچ کس نمی خواست به دنبال دیوانگی بگردد همه قبول کردند. دیوانگی کنار درختی چشمهایش را بست و
شروع کرد به شمردن. لطافت خود را به شاخه ماه آویزان کرد. خیانت داخل انبوهی از زباله پنهان شد,اصالت در میان ابر
ها مخفی گشت هوس به مرکز زمین رفت.دروغ گفت :من زیر سنگی پنهان می شوم .اما به ته دریا رفت.طمع داخل کیسه
ای که خودش دوخته بود مخفی شد و هنوز دیوانگی مشغول شمردن بود:هفتادونه...هشتاد...همه پنهان شدند به جز
عشق که همواره مردد بود و نمی توانست تصمیم بگیرد تعجبی هم ندارد چون همه می دانیم پنهان کردن عشق مشکل است
در همین حال دیوانگی به پایان شمارش رسید. نودوهفت , نودوهشت... هنگامی که دیوانگی به صد رسید عشق پشت یک بوته
گل رز پنهان شد . دیوانگی فریاد زد دارم میام و اولین کسی را که پیدا کرد تنبلی بود زیرا تنبلی تنبلی اش آمده بود جائی پنهان
شود. بعد لطافت را یافت که به شاخ ماه آویزان بود. دروغ ته چاه و هوس در مرکز زمین, یکی یکی همه را پیدا کرد جز عشق
او از یافتن عشق نا امید شده بود حسادت در گوشهایش زمزمه کرد تو فقط باید عشق را پیدا کنی ,او پشت بوته گل رز است
دیوانگی شاخه ای را از درخت کند و با شدت زیاد آنرا در بوته گل رز فرو کرد. و این کار را دوباره و دوباره تکرار کرد تا با صدای
ناله ای متوقف شد . عشق از پشت بوته بیرون آمد. با دستهایش صورت خود را پوشانده بود و از میان انگشتانش قطرات
خون بیرون میزد شاخه ها به چشمان عشق فرو رفته بودند و او نمی توانست جائی را ببیند. عشق کور شده بود .
دیوانگی گفت:من چه کردم؟ من چه کردم؟ چگونه می توانم تو را درمان کنم ؟عشق پاسخ داد :تو نمی توانی مرا درمان
کنی اما اگر می خواهی کاری بکنی راهنمای من شو ,و اینگونه است که از آن به بعد عشق کور شد و دیوانگی همواره
در کنار او.
پيش از سحر تاريك است،اما تا كنون نشده که آفتاب طلوع نکند... به سحر اعتماد کنيد.

شکست وجود ندارد مگر در ذهن سازنده‌اش!
-------------------------------------------------------------------
بوي جوي موليان آيد همي
ياد يار مهربان آيد همي

ديگه آموي و درشتي هاي او
زير پايم پرنيان آيد همي
--------------------------------------------------------------------------
به سلامتي بچه هاي قديم که با ذغال واسه خودشون سيبيل ميذاشتن تا شبيه باباهاشون بشن نه بچه هاي الان که ابروهاشونو بر ميدارن تا شبيه مادراشون بشن

آواتار کاربر
عسل
کاربر فعال
کاربر فعال
پست: 1022
تاریخ عضویت: شنبه 12 اردیبهشت 1388, 2:57 pm
محل اقامت: مشهد

Re: یک جرعه عشق

پست توسط عسل » یک‌شنبه 29 شهریور 1388, 12:57 pm

من از اين پس به همه عشق جهان مي خندم
به هوس بازي اين بي خبران مي خندم
من از آن روزي که دلدارم رفت
به غم و شاديِ دگرا ن مي خندم
نبوده

............. نیست

........................
نخواهد بود

از تو عزیزتر

.............کسی برای من...

قفل شده