شعر های زیبا وطنز

عاشقان شعر و ادبیات بیایید اینجا

مدیر انجمن: Moh3n II

آواتار کاربر
mortezafun
کاربر معمولي
کاربر معمولي
پست: 66
تاریخ عضویت: چهارشنبه 13 مهر 1390, 11:00 am
محل اقامت: بوشهر
تماس:

شعر های زیبا وطنز

پست توسط mortezafun » چهارشنبه 11 آبان 1390, 6:25 pm


poo
نيمه شب پريشب گشتم دچار کابوس
ديدم به خواب حافظ توی صف اتوبوس
گفتم : سلام حافظ ، گفتا : عليک جانم
گفتم : کجا روی ؟ گفت : والله خود ندانم
گفتم : بگير فالي گفتا : نمانده حالي
گفتم : چگونه ای ؟ گفت : در بند بي خيالي
گفتم : که تازه تازه شعر و غزل چه داری ؟
گفتا : که مي سرايم شعر سپيد باری
گفتم : کجاست ليلي ؟ مشغول دلربايي؟
گفتا : شده ستاره در فيلم سينمايي
گفتم : بگو ، زخالش ، آن خال آتش افروز ؟
گفتا : عمل نموده ، ديروز يا پريروز
گفتم : بگو ، ز مويش گفتا که مش نموده
گفتم : بگو ، ز يارش گفتا ولش نموده
گفتم : چرا ؟ چگونه ؟ عاقل شده مجنون ؟
گفتا : شديد گشته معتاد گرد و افيون
گفتم : کجاست جمشيد ؟ جام جهان نمايش ؟
گفتا : خريده قسطي تلويزيون به جايش
گفتم : بگو ، ز ساقي حالا شده چه کاره ؟
گفتا : شدست منشي در دفتر اداره
گفتم : بگو ، ز زاهد آن رهنمای منزل
گفتا : که دست خود را بردار از سر دل
گفتم : ز ساربان گو با کاروان غم ها
گفتا : آژانس دارد با تور دور دنيا
گفتم : بگو ، ز محمل يا از کجاوه يادی
گفتا : پژو ، دوو ، بنز يا گلف نوک مدادی
گفتم : که قاصدک کو آن باد صبح شرقي
گفتا : که جای خود را داده به فاکس برقي
گفتم : بيا ز هدهد جوييم راه چاره
گفتا : به جای هدهد ديش است و ماهواره
گفتم : سلام ما را باد صبا کجا برد ؟
گفتا : به پست داده ، آورد يا نياورد ؟
گفتم : بگو ، ز مشک آهوی دشت زنگي
گفتا : که ادکلن شد در شيشه های رنگي
گفتم : سراغ داری ميخانه ای حسابي ؟
گفتا : آنچه بود از دم گشته چلوکبابي

poo
یادت باشه زير گنبد کبود / تو بودي و من و کلي آدماي حسود
تقصير همون حسوداست که حالا / هستي ما شده يکي بود يکي نبود

آیینه ی دل جلوه ی محراب کنید
روشن ز فروغ اشک مهتاب کنید
هرجا که ندای حق طنین انداز است
چون شمع وجود خویشتن آب کنید

آواتار کاربر
mortezafun
کاربر معمولي
کاربر معمولي
پست: 66
تاریخ عضویت: چهارشنبه 13 مهر 1390, 11:00 am
محل اقامت: بوشهر
تماس:

Re: شعر های زیبا وطنز

پست توسط mortezafun » چهارشنبه 11 آبان 1390, 6:30 pm

ha:
من هلاک تو و خاک زیر پاتم، توپولف!

من زمین خورده‌ی جعبه ی سیاتم،توپولف!

کشته‌ی تیپ زدن و قـدّ و بالاتم، توپولف!

مرده‌ی ریپ زدن و ناز و اداتم، توپولف!

قربـون اون نوسانــات صداتم، توپولف!

یه کلوم ختم کلــوم بنده فداتم، توپولف!

من هلاک تو و خاک زیر پاتم، توپولف!

من زمین خورده‌ی جعبه ی سیاتم،توپولف!

کشته‌ی تیپ زدن و قـدّ و بالاتم، توپولف!

مرده‌ی ریپ زدن و ناز و اداتم، توپولف!

قربـون اون نوسانــات صداتم،
توپولف!

یه کلوم ختم کلــوم بنده فداتم، توپولف!



من هواپیما ندیدم اینجوری ناز و ملــوس

می‌پری پر می زنی روی هوا عین خروس!

بذار ایرباس واست عشوه بیاد- دراز لوس-

بدگِلا چش ندارن ببیننت، خوشگل روس!

قربون چشات برم، محــو نیگاتم ، توپولف

یه کلوم ختم کلــوم بنده فداتم، توپولف!



مـــا رو می‌بری نقـــاط دیدنی وقت فرود

گاهی وقتا سر کـــــوه و گاهی وقتا ته رود

می فرستن همه تا سه روز به روحمون درود

می خونه مجری سیما واسمون شعر و سرود

چرا ماتم می گیرن ، مبهوت و ماتم توپولف!

یه کلــوم ختم کلــوم بنده فداتم، توپولف!



وقتی عشقت می‌کشه گاهی با کلّه می شینی

به جـــــای باند فرود، توی محلّه می شینی

یا می‌ری تــــوی ده و رو سر گلّه می شینی

زودی مشهور می‌شی، رو جلد مجلّه می شینی

پی گیرعکســــــا و تیتر خبراتم توپولف!

یه کلــوم ختم کلــوم بنده فداتم، توپولف!



می خوام از خدا که یک لحظه نشم از تو جدا

چونکه وقتی باهاتم هی می کنم یـــــاد خدا

بدون نذر و نیـــاز بــــــا تو پریدن ، ابدا!

می کنم بعد فرود تمــــوم نذرامـــــو ادا

واســه جنّت بلیتت گشتــــه براتم، توپولف!

یه کلـــوم ختم کلــوم بنده فداتم، توپولف!



تو که هی رفیقــــای ایرونیتو یاد می کنی

کی میگه تــــو انبارای روسیه باد می کنی؟

ما رو پیک نیک می بری، سقوط آزاد می کنی

خدا شــــادت بکنه ، روحمونو شاد میکنی

بری تا اون سر اون دونیا(!) باهاتم، توپولف!
یه کلــوم ختم کلــوم بنده فداتم، توپولف!

ha:
یادت باشه زير گنبد کبود / تو بودي و من و کلي آدماي حسود
تقصير همون حسوداست که حالا / هستي ما شده يکي بود يکي نبود

آیینه ی دل جلوه ی محراب کنید
روشن ز فروغ اشک مهتاب کنید
هرجا که ندای حق طنین انداز است
چون شمع وجود خویشتن آب کنید

آواتار کاربر
mortezafun
کاربر معمولي
کاربر معمولي
پست: 66
تاریخ عضویت: چهارشنبه 13 مهر 1390, 11:00 am
محل اقامت: بوشهر
تماس:

Re: شعر های زیبا وطنز

پست توسط mortezafun » چهارشنبه 11 آبان 1390, 6:31 pm

ha:
دوستی داشتم لرستا نی یار دیرینه ی دبستانی

دیدمش بعد سالیان دراز همرهش چار زن همه طناز

مات و مبهوت گشتم از حالش كه لری آهوان به دنبالش

گفتمش: چهار زن ؟ خدا بركت ! تو چگونه كنی ز جا حركت

گفت : این كار ماجرا دارد هر یكی حكمتی جدا دارد

اولی را كه هست خوشگل و ناز من گرفتم ز خطه ی شیراز

تا كه شب ها قرینه ام باشد سر او روی سینه ام باشد

بهر اوقات روزهایم نیز زن گرفتم ز خطه ی تبریز

چون زن ترك، خوش بر و بازوست خانه دار و نظیف و كد بانوست

دست پختش كه محشر كبراست بهتر از آن، سلیقه اش غوغاست

ظرف یك سال بسته ام بارم چون زنی هم ز اصفهان دارم

كشد از ماست تار مویی را یادمان داده صرفه جو یی

را دركم و بیش اوستاد ست او متخصص در اقتصاد است

او بس كه در اقتصاد پا دارد بی گمان فوق دكترا دارد

زن چارم كه ختم آنان است شیری از خطه ی لرستان است

گفتمش با وجود آن سه هلو زن چارم بر ای چیست؟ بگو

گفت گهگاه بنده گشتم اگر عصبانی ز همسران دگر

آن زمان جا ی آن سه تا، بی شك این یكی را كشم به زیر كتك

ha:
یادت باشه زير گنبد کبود / تو بودي و من و کلي آدماي حسود
تقصير همون حسوداست که حالا / هستي ما شده يکي بود يکي نبود

آیینه ی دل جلوه ی محراب کنید
روشن ز فروغ اشک مهتاب کنید
هرجا که ندای حق طنین انداز است
چون شمع وجود خویشتن آب کنید

آواتار کاربر
mortezafun
کاربر معمولي
کاربر معمولي
پست: 66
تاریخ عضویت: چهارشنبه 13 مهر 1390, 11:00 am
محل اقامت: بوشهر
تماس:

Re: شعر های زیبا وطنز

پست توسط mortezafun » چهارشنبه 11 آبان 1390, 6:33 pm

poo
يه شب كه من حسابي خسته بودم
همين‌جوري چشامو بسته بودم
سياهي چشام يه لحظه سر خورد
يه دفعه مثل مرده‌ها خوابم برد
تو خواب ديدم محشر كبري شده
محكمه الهي برپا شده
خدا نشسته، مردم از مرد وزن
رديف رديف مقابلش واستادن
چرتكه گذاشته حساب كتاب ميكنه
به بنده‌هاش عتاب خطاب ميكنه
ميگه :
چرا اينهمه رج ميكنيد؟
راهتون رو بيخودي كج ميكنيد؟
آيه فرستادم كه آدم بشيد
با دلخوشي كنار هم جمع بشيد
دلاي غم گرفته رو شاد كنيد
با فكرتون دنيا رو آباد كنيد
عقل دادم بريد تدبركنيد
نه اينكه جاي عقلو كاه پر كنيد
من بهتون چقدر ماشاالله گفتم
نيافريده باريك الله گفتم
من كه هواتونو هميشه داشتم
حتي يه لحظه گشنتون نذاشتم
اما شما بازي نكرده باختيد
نشستيدو خداي جعلي ساختيد
هر كدوم ازشما خودش خدا شد
از ما و آيه‌هاي ما جدا شد
يه جو زمين و اين همه شلوغي؟
اين همه دين و مذهبه دروغي؟
حقيقتا شماها خيي پستيد
خر نباشديد گاوو نمي‌پرستيد
از توي جمع يكي بلند شد ايستاد
بلند بلند هي صلوات فرستاد
ازاون قيافه‌هاي حق به جانب
هم از خودي شاكي، هم از اجانب
گفت چرا هيچكي روسري سرش نيست؟
پس چرا هيچكي پيش همسرش نيست؟
چرا زن‌ها اينجوري بد لباسن؟
مردي غيرتي كجا پلاسن؟
خدا بهش گفت بتمرگ ، حرف نزن
اينجا كه فرقي ندارن مرد و زن
يارو كنف شد ولي از رو نرفت
حرف خدا از تو گوشاش تو نرفت
چشاش مي‌چرخن ، نميدونم چشه؟
آهان ، ميخواد يواشكي جيم بشه
ديد يكمي سرش شلوغه خدا
يواش يواش شد از جماعت جدا
با شكمي شبيهه بشكه نفت
يهو سرش رو پايين انداخت و رفت
قراولا چندتا بهش ايست دادن
يارووانستاد ، تا جلوش واستادن
فوري درآورد واسشون چك كشيد
گفت ببريد وصول كنيد خوش بشيد
دلم براي حوريا لك زده
دير برسم يكي ديگه تك زده!
اگه نرم حوري دلگير ميشه
تور خدا بزار برم دير ميشه
قراول حضرت حق دمش گرم
با رشوه خيلي كلون نشد نرم
گوشاي يارو رو گرفت تو دستش
كشون كشون برد و يه جايي بستش
رشوه حاجي رو ضميمه كردن
توي جهنم اونو بيمه كردن
حاجيه داشت بلند بلند غر مي‌زد
داشت روي اعصابا تلنگر مي‌زد
خدا بهش گفت: ديگه بس كن حاجي
يه خورده هم حبس نفس كن حاجي
اينهمه آدم رو معطل نكن
بگير بشين اينقده كل‌كل نكن
يه عالمه نامه دارينخونده
تازه ، هنوز كرات ديگه مونده
نامه تو پر از كاراي زشته
كي به تو گفته جات توي بهشته؟
بهشت جاي آدماي باحاله
ولت كنم بري بهشت؟
محاله
يادته كه چقدر ريا ميكردي
بنده‌هاي مارو سياه ميكردي
تا يه نفر دورو برت ميديدي
چقدر والضالين و ميكشيدي
اينهمه كه روضه و نوحه خوندي
يه لقمه نون دست كسي روسوندي؟
خيال ميكردي ما حواسمون نيست؟
نظم و نظام دنيا كشكي كشكي است؟
هر كاي كردي بچه‌ها نوشتن
مي‌خواي خودت برو ببين تو زونكن
خلاصه
وقته يارو فهميد اينه
بازم درست نميتونست بشينه
كاسه صبرش يه دفه سر مي‌رفت
تا فرصتي گير مياورد در مي‌رفت
قيامته اينجا ، عجب جائيه
جان شما خيلي تماشائيه
از يه طرف كلي كشيش آوردن
كشون كون همه رو پيش آوردن
گفم اينا رو كه قطار كردن
بيچاره‌ها مگه چكار كردن؟
ماموره گفت : ميگم بهت من الان
مفسد في‌الارض كه ميگن همين هان
گفت: اينا بهشت‌فروشي كردن
بي‌پدرا خدارو جوشي كردن
به نام دين حسابي خوردن اينها
كفر خدارو درآوردن اينها
بدجوري ژاندارك و اينا چزوندن
زنده توي آتيش انو سوزوندن
روي زمين خدايي پيشه كردن
خون گاليله رو توي شيشه كردن
اگه بهش بگي كلات‌و صاف كن
بهت ميگه بشين‌و اعتراف كن
هميشه در حال نظاره بودن
شما بگو؛ اينا چه كاره بودن؟
خيام اومديه بطري هم تو دستش
رفت‌و يه گوشه‌اي گرفت نشستش
حاجي بلندشد با صدار محكم
گفت : اين آقا بايد بره جهنم
خدا بهش گفت تو دخالت نكن
به اهل معرفت جسارت نكن
بگو چرا به خون اين هلاكي؟
اين كه نه مدعي داره نه شاكي
نه گردو خاك كرد و نه هياهو
نه عربده كشيده و نه چاقو
نه مال اين نه مال اونو برده
فقط عرق خريده رفت ِ خورده
آدم خوبيه ف هواش‌و داشتم
اينجا خودم براش شراب گذاشتم
يهو شنيدن ايست خبرادر دادن
نشسته‌ها بلند شدن واستادن
حضرت اسرافيل از اون ور اومد
رفت ري چاپايه و چند تا صور زد
ديدن دارن تخت روون ميارن
فرشته‌ها رودوششون ميارن
مونده بودن كه اين كيه خدايا
تو حشر اين كارا چيه خدايا
فكر مي‌كنيد داخل اون تخت كي بود؟
الان ميگم ، يه لحظه
اسمش چي بود؟
همون كه كارش عالي بود
اون كه تو دنيا مثل توپ صدا كرد
همون كه اين لامپا رو اختراع كرد
همون كه كار عالي بود؛ اون ديگه
بگيد بابا ؛ توماس اديسون ديگه
خدا بهش گفت ديگه پايين نيا
يه راست برو بهشت پيش انبياء
وقتو تلف نكن توماس ؛ زود برو
به هر وسيله‌اي اگر بود برو
از رويپل نري يه وقت ميفتي
ميگم هوايي ببرند و مفتي
باز حاجي ساكت نتونست بشينه
گفت كه مفهوم عدالت اينه؟
توماس اديسون كه مسلمون نبود
اين بابا اهل دين و ايمون نبود
نه روضه رفته بود؛ نه پاي منبر
نه شمر مي‌دونست چيه نه خنجر
يه ركعت‌ام نماز شب نخونده
با سيم ميماش شب رو به صبح رسونده
حرفاي يارو كه به اينجا رسيد
خدا يه آهي از ته دل كشيد
حضرت حق خودش رو جا به جا كرد
يه كم به اين حاجي نگانگا كرد
از اون نگاههاي عاقل اندر
سفيهش‌و بايد بيارم اينور
با اينكه خيلي خيلي خسته هم بود
خطاب به بنده‌هاش دوباره فرمود
شما عجب كله‌خراي هستيد
بابا عجب جونورايي هستيد
شمر اگه بود آدولف هيتلرم بود
خنجر اگر بود رولورم بود
حيفه آدم خودشو پير كنه
و سوزنش فقط يه جا گير كنه
ميگيد توماس من مسلمون نبود
اهل نماز و دين و ايمون نبود
اولا ً از كجا ميگيد اين حرف‌و
در بياريد كله زير برف‌و
اون من‌و بهتر از شما شناخته
دليلشم اين چيزايي كه ساخته
درسته گفته‌اند عبادت كنيد
نگفته‌ان به خلق خدمت كنيد؟
توماس نه بمب ساخته نه جنگ كرده
دنيا رو هم كلي قشنگ كرده
من يه چراغ كه بيشتر نداشتم
اونم تو آسمونا كار گذاشتم
توماس تو هر اطاق چراغ روشن كرد
نمي‌دونيد چقدر كمك به من كرد
تو دنيا هيچكي بي‌چراغ نبوده
يا اگرم بوده تو باغ نبوده
خدا براي حاجي آتش افروخت
دروغ چرا ؛ يه كم براش دلم سوخت
طفلي تو باورش چه قصرا ساخته
اما به ايجا كه رسيده باخته
يكي مي‌اد يه هاله‌اي باهاشه
چقدر بهش مياد فرشته باشه
اومد رسيد و دست گذاشت رو دوشم
دهانش‌و آورد كنار گوشم
گفت تو كله‌آت پر قرمه سبزيست
وقتي نمي‌فهمي بپرسي بد نيست
اون كه نشسته يك مقام والاست
مترجمه ، رفيق حق تعالي است
خود خدا نيست ، نمايندشه
موذد اعتمادشه ، بنده‌شه
خداي لم يلد كه ديدني نيست
صداش با ان گوشا شنيدني نيست
شما زمينيا همش همينيد
اون ور ِ ميزي رو خدا مي‌بينيد
همينجوري مي‌خواست بلند شه ، نم‌نم
گفت كه پاشو بايد بري جهنم
وقتي ديدم منم گرفتار شدم
داد كشيدم ؛ يكدفعه بيدار شدم
poo
یادت باشه زير گنبد کبود / تو بودي و من و کلي آدماي حسود
تقصير همون حسوداست که حالا / هستي ما شده يکي بود يکي نبود

آیینه ی دل جلوه ی محراب کنید
روشن ز فروغ اشک مهتاب کنید
هرجا که ندای حق طنین انداز است
چون شمع وجود خویشتن آب کنید

آواتار کاربر
mortezafun
کاربر معمولي
کاربر معمولي
پست: 66
تاریخ عضویت: چهارشنبه 13 مهر 1390, 11:00 am
محل اقامت: بوشهر
تماس:

Re: شعر های زیبا وطنز

پست توسط mortezafun » چهارشنبه 11 آبان 1390, 6:34 pm

:grin:
نعشگی بوی شقایق می دهد

بوی معتادان عاشق می دهد

من که روزی یک نخود هب می کنم

با خماری روز را شب می کنم

جان ما از شیره بر افلاک بود

دین ما ایمان ما تریاک بود!

کاش راز دل برایم فاش بود

کاش کل کهکشان خشخاش بود!!

:grin:
یادت باشه زير گنبد کبود / تو بودي و من و کلي آدماي حسود
تقصير همون حسوداست که حالا / هستي ما شده يکي بود يکي نبود

آیینه ی دل جلوه ی محراب کنید
روشن ز فروغ اشک مهتاب کنید
هرجا که ندای حق طنین انداز است
چون شمع وجود خویشتن آب کنید

آواتار کاربر
mortezafun
کاربر معمولي
کاربر معمولي
پست: 66
تاریخ عضویت: چهارشنبه 13 مهر 1390, 11:00 am
محل اقامت: بوشهر
تماس:

Re: شعر های زیبا وطنز

پست توسط mortezafun » چهارشنبه 11 آبان 1390, 6:35 pm

dan
مرد یعنی یک جهان بیچارگی

مرد یعنی یک بلای خانگی

مرد یعنی یک هیولای دو سر

مرد یعنی یک کویر بی گیاه

مرد یعنی کوهی از خشم و ادا

مرد یعنی سایه ای پر دردسر

مرد یعنی زندگی با او تباه

مرد یعنی آسمانی بی فروغ

مرد یعنی هرچه میگوید دروغ

مرد یعنی شوره زاری بی علف

مرد یعنی عمر زن با او تلف

روز مرد بر تمام زنان مظلوم جهان تسلیت باد!!!
dan
یادت باشه زير گنبد کبود / تو بودي و من و کلي آدماي حسود
تقصير همون حسوداست که حالا / هستي ما شده يکي بود يکي نبود

آیینه ی دل جلوه ی محراب کنید
روشن ز فروغ اشک مهتاب کنید
هرجا که ندای حق طنین انداز است
چون شمع وجود خویشتن آب کنید

siteman
كاربر عالي
كاربر عالي
پست: 1679
تاریخ عضویت: پنج‌شنبه 6 مرداد 1390, 3:53 pm
محل اقامت: karaj
تماس:

Re: شعر های زیبا وطنز

پست توسط siteman » چهارشنبه 11 آبان 1390, 6:36 pm

mortezafun نوشته شده: poo
يه شب كه من حسابي خسته بودم
همين‌جوري چشامو بسته بودم
سياهي چشام يه لحظه سر خورد
يه دفعه مثل مرده‌ها خوابم برد
تو خواب ديدم محشر كبري شده
محكمه الهي برپا شده
خدا نشسته، مردم از مرد وزن
رديف رديف مقابلش واستادن
چرتكه گذاشته حساب كتاب ميكنه
به بنده‌هاش عتاب خطاب ميكنه
ميگه :
چرا اينهمه رج ميكنيد؟
راهتون رو بيخودي كج ميكنيد؟
آيه فرستادم كه آدم بشيد
با دلخوشي كنار هم جمع بشيد
دلاي غم گرفته رو شاد كنيد
با فكرتون دنيا رو آباد كنيد
عقل دادم بريد تدبركنيد
نه اينكه جاي عقلو كاه پر كنيد
من بهتون چقدر ماشاالله گفتم
نيافريده باريك الله گفتم
من كه هواتونو هميشه داشتم
حتي يه لحظه گشنتون نذاشتم
اما شما بازي نكرده باختيد
نشستيدو خداي جعلي ساختيد
هر كدوم ازشما خودش خدا شد
از ما و آيه‌هاي ما جدا شد
يه جو زمين و اين همه شلوغي؟
اين همه دين و مذهبه دروغي؟
حقيقتا شماها خيي پستيد
خر نباشديد گاوو نمي‌پرستيد
از توي جمع يكي بلند شد ايستاد
بلند بلند هي صلوات فرستاد
ازاون قيافه‌هاي حق به جانب
هم از خودي شاكي، هم از اجانب
گفت چرا هيچكي روسري سرش نيست؟
پس چرا هيچكي پيش همسرش نيست؟
چرا زن‌ها اينجوري بد لباسن؟
مردي غيرتي كجا پلاسن؟
خدا بهش گفت بتمرگ ، حرف نزن
اينجا كه فرقي ندارن مرد و زن
يارو كنف شد ولي از رو نرفت
حرف خدا از تو گوشاش تو نرفت
چشاش مي‌چرخن ، نميدونم چشه؟
آهان ، ميخواد يواشكي جيم بشه
ديد يكمي سرش شلوغه خدا
يواش يواش شد از جماعت جدا
با شكمي شبيهه بشكه نفت
يهو سرش رو پايين انداخت و رفت
قراولا چندتا بهش ايست دادن
يارووانستاد ، تا جلوش واستادن
فوري درآورد واسشون چك كشيد
گفت ببريد وصول كنيد خوش بشيد
دلم براي حوريا لك زده
دير برسم يكي ديگه تك زده!
اگه نرم حوري دلگير ميشه
تور خدا بزار برم دير ميشه
قراول حضرت حق دمش گرم
با رشوه خيلي كلون نشد نرم
گوشاي يارو رو گرفت تو دستش
كشون كشون برد و يه جايي بستش
رشوه حاجي رو ضميمه كردن
توي جهنم اونو بيمه كردن
حاجيه داشت بلند بلند غر مي‌زد
داشت روي اعصابا تلنگر مي‌زد
خدا بهش گفت: ديگه بس كن حاجي
يه خورده هم حبس نفس كن حاجي
اينهمه آدم رو معطل نكن
بگير بشين اينقده كل‌كل نكن
يه عالمه نامه دارينخونده
تازه ، هنوز كرات ديگه مونده
نامه تو پر از كاراي زشته
كي به تو گفته جات توي بهشته؟
بهشت جاي آدماي باحاله
ولت كنم بري بهشت؟
محاله
يادته كه چقدر ريا ميكردي
بنده‌هاي مارو سياه ميكردي
تا يه نفر دورو برت ميديدي
چقدر والضالين و ميكشيدي
اينهمه كه روضه و نوحه خوندي
يه لقمه نون دست كسي روسوندي؟
خيال ميكردي ما حواسمون نيست؟
نظم و نظام دنيا كشكي كشكي است؟
هر كاي كردي بچه‌ها نوشتن
مي‌خواي خودت برو ببين تو زونكن
خلاصه
وقته يارو فهميد اينه
بازم درست نميتونست بشينه
كاسه صبرش يه دفه سر مي‌رفت
تا فرصتي گير مياورد در مي‌رفت
قيامته اينجا ، عجب جائيه
جان شما خيلي تماشائيه
از يه طرف كلي كشيش آوردن
كشون كون همه رو پيش آوردن
گفم اينا رو كه قطار كردن
بيچاره‌ها مگه چكار كردن؟
ماموره گفت : ميگم بهت من الان
مفسد في‌الارض كه ميگن همين هان
گفت: اينا بهشت‌فروشي كردن
بي‌پدرا خدارو جوشي كردن
به نام دين حسابي خوردن اينها
كفر خدارو درآوردن اينها
بدجوري ژاندارك و اينا چزوندن
زنده توي آتيش انو سوزوندن
روي زمين خدايي پيشه كردن
خون گاليله رو توي شيشه كردن
اگه بهش بگي كلات‌و صاف كن
بهت ميگه بشين‌و اعتراف كن
هميشه در حال نظاره بودن
شما بگو؛ اينا چه كاره بودن؟
خيام اومديه بطري هم تو دستش
رفت‌و يه گوشه‌اي گرفت نشستش
حاجي بلندشد با صدار محكم
گفت : اين آقا بايد بره جهنم
خدا بهش گفت تو دخالت نكن
به اهل معرفت جسارت نكن
بگو چرا به خون اين هلاكي؟
اين كه نه مدعي داره نه شاكي
نه گردو خاك كرد و نه هياهو
نه عربده كشيده و نه چاقو
نه مال اين نه مال اونو برده
فقط عرق خريده رفت ِ خورده
آدم خوبيه ف هواش‌و داشتم
اينجا خودم براش شراب گذاشتم
يهو شنيدن ايست خبرادر دادن
نشسته‌ها بلند شدن واستادن
حضرت اسرافيل از اون ور اومد
رفت ري چاپايه و چند تا صور زد
ديدن دارن تخت روون ميارن
فرشته‌ها رودوششون ميارن
مونده بودن كه اين كيه خدايا
تو حشر اين كارا چيه خدايا
فكر مي‌كنيد داخل اون تخت كي بود؟
الان ميگم ، يه لحظه
اسمش چي بود؟
همون كه كارش عالي بود
اون كه تو دنيا مثل توپ صدا كرد
همون كه اين لامپا رو اختراع كرد
همون كه كار عالي بود؛ اون ديگه
بگيد بابا ؛ توماس اديسون ديگه
خدا بهش گفت ديگه پايين نيا
يه راست برو بهشت پيش انبياء
وقتو تلف نكن توماس ؛ زود برو
به هر وسيله‌اي اگر بود برو
از رويپل نري يه وقت ميفتي
ميگم هوايي ببرند و مفتي
باز حاجي ساكت نتونست بشينه
گفت كه مفهوم عدالت اينه؟
توماس اديسون كه مسلمون نبود
اين بابا اهل دين و ايمون نبود
نه روضه رفته بود؛ نه پاي منبر
نه شمر مي‌دونست چيه نه خنجر
يه ركعت‌ام نماز شب نخونده
با سيم ميماش شب رو به صبح رسونده
حرفاي يارو كه به اينجا رسيد
خدا يه آهي از ته دل كشيد
حضرت حق خودش رو جا به جا كرد
يه كم به اين حاجي نگانگا كرد
از اون نگاههاي عاقل اندر
سفيهش‌و بايد بيارم اينور
با اينكه خيلي خيلي خسته هم بود
خطاب به بنده‌هاش دوباره فرمود
شما عجب كله‌خراي هستيد
بابا عجب جونورايي هستيد
شمر اگه بود آدولف هيتلرم بود
خنجر اگر بود رولورم بود
حيفه آدم خودشو پير كنه
و سوزنش فقط يه جا گير كنه
ميگيد توماس من مسلمون نبود
اهل نماز و دين و ايمون نبود
اولا ً از كجا ميگيد اين حرف‌و
در بياريد كله زير برف‌و
اون من‌و بهتر از شما شناخته
دليلشم اين چيزايي كه ساخته
درسته گفته‌اند عبادت كنيد
نگفته‌ان به خلق خدمت كنيد؟
توماس نه بمب ساخته نه جنگ كرده
دنيا رو هم كلي قشنگ كرده
من يه چراغ كه بيشتر نداشتم
اونم تو آسمونا كار گذاشتم
توماس تو هر اطاق چراغ روشن كرد
نمي‌دونيد چقدر كمك به من كرد
تو دنيا هيچكي بي‌چراغ نبوده
يا اگرم بوده تو باغ نبوده
خدا براي حاجي آتش افروخت
دروغ چرا ؛ يه كم براش دلم سوخت
طفلي تو باورش چه قصرا ساخته
اما به ايجا كه رسيده باخته
يكي مي‌اد يه هاله‌اي باهاشه
چقدر بهش مياد فرشته باشه
اومد رسيد و دست گذاشت رو دوشم
دهانش‌و آورد كنار گوشم
گفت تو كله‌آت پر قرمه سبزيست
وقتي نمي‌فهمي بپرسي بد نيست
اون كه نشسته يك مقام والاست
مترجمه ، رفيق حق تعالي است
خود خدا نيست ، نمايندشه
موذد اعتمادشه ، بنده‌شه
خداي لم يلد كه ديدني نيست
صداش با ان گوشا شنيدني نيست
شما زمينيا همش همينيد
اون ور ِ ميزي رو خدا مي‌بينيد
همينجوري مي‌خواست بلند شه ، نم‌نم
گفت كه پاشو بايد بري جهنم
وقتي ديدم منم گرفتار شدم
داد كشيدم ؛ يكدفعه بيدار شدم
poo
مطمئنی اینا برا اخوان هست؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟
من اینو از یکی دیگه شنیده بودم...
اهان اسم پست شعر های طنز هست ha:
شب را به روزر و روز را به شب بی هیچ ناکجایی می رسانیم بی آنکه غافل از پایان لحظه لحظه های عمرمان باشیم...
و هر روزمان تکرار روز های قبل و قبل و باز هم قبل می باشد بی آنکه روزی نو داشته باشیم...تکرار هم برایمان عادت شده و چه روزی پایان تکرار هاست... این را هم کسی نمی داند

جزوه ایجاد بانک اطلاعاتی دکتر معصومی
http://qiau.ac.ir/teacher/files/41491/0 ... -38-40.zip

آواتار کاربر
mortezafun
کاربر معمولي
کاربر معمولي
پست: 66
تاریخ عضویت: چهارشنبه 13 مهر 1390, 11:00 am
محل اقامت: بوشهر
تماس:

Re: شعر های زیبا وطنز

پست توسط mortezafun » چهارشنبه 11 آبان 1390, 6:41 pm

poo
امشب برای ماندنمان استخاره کن
من را به غیر عشق به نامی صدا نکن
غم را دوباره وارد این ماجرا نکن
بیهوده پشت پا به غزلهای من نزن
با خاطرات خوب من اینگونه تا نکن
موهات را ببند دلم را تکان نده
در من دوباره فتنه و بلوا به پا نکن
من در کنار توست اگر چشم وا کنی
خود را اسیر پیچ و خم جاده ها نکن
بگذار شهر سرخوش زیبائیت شود
تنها به وصف آینه ها اکتفا نکن
امشب برای ماندنمان استخاره کن
اما به آیه های بدش اعتنا نکن….

poo
یادت باشه زير گنبد کبود / تو بودي و من و کلي آدماي حسود
تقصير همون حسوداست که حالا / هستي ما شده يکي بود يکي نبود

آیینه ی دل جلوه ی محراب کنید
روشن ز فروغ اشک مهتاب کنید
هرجا که ندای حق طنین انداز است
چون شمع وجود خویشتن آب کنید

آواتار کاربر
mortezafun
کاربر معمولي
کاربر معمولي
پست: 66
تاریخ عضویت: چهارشنبه 13 مهر 1390, 11:00 am
محل اقامت: بوشهر
تماس:

Re: شعر های زیبا وطنز

پست توسط mortezafun » چهارشنبه 11 آبان 1390, 6:43 pm

yes:
حالا که شده نوبت وام من ، از این رو
اینقدر مشو جان رضا ضامن آهو

زُوّار تو هستند ز هر قوم و ز هر رنگ
سر گرم طواف تو به هر شکل و به هر بو

پرسید کسی ، میرسد آیا به جلو دست؟
گفتم که: من اینجا ، چه خبر دارم از آن تو !

چون قوّت چشمان مرا حدّ و حدودی ست
حتی اگر اقدام کنم با خم ابرو !

در صحن هم آقا ! به خدا بود نصیبم
گه دسته ی جارو و زمانی خود جارو

پهلوی ضریح توام اما به چه وضعی!
خدّام تو نگذاشت برایم پک و پهلو

با فلسفه و منطق و طب کار ندارم
بیمار تو را نیست نیازی به ارسطو

صد بار برانی اگرم از درت ، آقا !
این زائر آواره مگر میرود از رو ؟!
yes:
یادت باشه زير گنبد کبود / تو بودي و من و کلي آدماي حسود
تقصير همون حسوداست که حالا / هستي ما شده يکي بود يکي نبود

آیینه ی دل جلوه ی محراب کنید
روشن ز فروغ اشک مهتاب کنید
هرجا که ندای حق طنین انداز است
چون شمع وجود خویشتن آب کنید

آواتار کاربر
mortezafun
کاربر معمولي
کاربر معمولي
پست: 66
تاریخ عضویت: چهارشنبه 13 مهر 1390, 11:00 am
محل اقامت: بوشهر
تماس:

Re: شعر های زیبا وطنز

پست توسط mortezafun » چهارشنبه 11 آبان 1390, 6:48 pm

poo
همسایه ی بالایی ما مشتی ماشالاست

یک زلزله با ریشتر و قدرت بالاست

در حنجره جز نعره و فریاد ندارد

شاید بتوان گفت که یک خرس بدآواست

هر روز الم شنگه بپا می کند این مرد

هر روز دراین ساختمان، قائله پر پاست

در کل وجودش دو سه مثقال ادب نیست

آثار تُفش بر سر هر پله هویداست

ماشین خودش را کج و بد می زند از قصد

تا این که بدانیم که او صاحب مزداست

با شُرت و عرق گیر ،همه ش توی حیاط است

انگار که در رامسر و ساحل دریاست

در را که به هم می زند این آدم خر زور

اسباب پس افتادن و یک سکته مهیاست

دارد دو سه جین بچه ،همه اِ ند شرارت

این مجتمع ما کُپیِ محشر کبراست

با همتشان، نرده شده سُر سُره ای توپ

آن جنگل مولا که شنیدید همین جاست

کو جرات یک گوشزد و حرف و تذکر

او گنده ترین،غول ترین آدم دنیاست

تا نیمه شب ای وای که از فیض حضورش

در واحدشان، جنگ و کتک کاری و دعواست

یک جور که انگار لودر آمده باشد

دیریست که این سقف ،ترک خورده ی آنهاست

اسقاطی و فرسوده شد اعصاب و روانم

آثار روانی شدنم، روشن و پیداست

شاید بتوان گفت که خوشبخت ترین فرد

آن است که بی هیچ غمی صاحب ویلاست
poo
یادت باشه زير گنبد کبود / تو بودي و من و کلي آدماي حسود
تقصير همون حسوداست که حالا / هستي ما شده يکي بود يکي نبود

آیینه ی دل جلوه ی محراب کنید
روشن ز فروغ اشک مهتاب کنید
هرجا که ندای حق طنین انداز است
چون شمع وجود خویشتن آب کنید

آواتار کاربر
mortezafun
کاربر معمولي
کاربر معمولي
پست: 66
تاریخ عضویت: چهارشنبه 13 مهر 1390, 11:00 am
محل اقامت: بوشهر
تماس:

Re: شعر های زیبا وطنز

پست توسط mortezafun » چهارشنبه 11 آبان 1390, 6:50 pm

dan
اهل حمامم

پوستم مهتابی ست

چشمهایم آبی ست

پدرم دلاک است

سرطاسی دارد

لُنگ می اندازد

شامپو مصرف میکند

کله اش هی کف می کرد

و سپس مویش ریخت

و چه اندازه سرش براق است!

حرفه ام دلاکی است

هدف من پاکی است

می نشیند لب سکو آرام

یک نفر با احساس

او تصور میکند خوش پرو پاست!

کودکی را دیدم

می دود در پی صابون و لگن

ای نهان در پس در

خشک آورم خشک

مشتری های عزیز!

لگن خاصره هاتان سالم

رخت ها را نکنید

آبمان بند آمد!
dan
یادت باشه زير گنبد کبود / تو بودي و من و کلي آدماي حسود
تقصير همون حسوداست که حالا / هستي ما شده يکي بود يکي نبود

آیینه ی دل جلوه ی محراب کنید
روشن ز فروغ اشک مهتاب کنید
هرجا که ندای حق طنین انداز است
چون شمع وجود خویشتن آب کنید

آواتار کاربر
mortezafun
کاربر معمولي
کاربر معمولي
پست: 66
تاریخ عضویت: چهارشنبه 13 مهر 1390, 11:00 am
محل اقامت: بوشهر
تماس:

Re: شعر های زیبا وطنز

پست توسط mortezafun » چهارشنبه 11 آبان 1390, 6:51 pm

poo
گله میکرد ز مجنون لیلی که شده رابطه مان ایمیلی

حیف از آن رابطه ی انسانی که چنین شد که خودت میدانی

عشق وقتی بشود دات کامی حاصلش نیست به جز ناکامی

نازنین خورده مگر گرگ تو را ؟ برده به دات کام و دات ارگ تو را؟

بهرت ایمیل زدم بیشترک جای سابجکت نوشتم به درک

به درک گر دل من غمگین است به درک گر غم من سنگین است

به درک رابطه گر خورده ترک قطع آن هم به جهنم به درک

آنقدر دلخور از این ایمیلم که به این رابطه هم بی میلم

مرگ لیلی نت و مت را ول کن همه را جای OK کنسل کن

OFF کن کامپیوتر را جانم یار من باش و ببین من ON ام

اگرت حرفی و پیغامی هست روی کاغذ بنویس با دست

نامه یک حالت دیگر دارد خط تو لطف مکرر دارد

خسته از Font و ز Format شده ام دلخور از گردلی @ ( ات ) شده ام

کرد رپلای به لیلی مجنون که دلم هست از این سابجکت خون

باشه فردا تلفن خواهم کرد هر چه گفتی که بکن خواهم کرد

زودتر پیش تو خواهم آمد هی مرتب به تو سر خواهم زد

راست گفتی تو عزیزم لیلی دیگر از من نرسد ایمیلی

نامه ای پست نمودم بهرت به امیدی که سر آید قهرت...
poo
یادت باشه زير گنبد کبود / تو بودي و من و کلي آدماي حسود
تقصير همون حسوداست که حالا / هستي ما شده يکي بود يکي نبود

آیینه ی دل جلوه ی محراب کنید
روشن ز فروغ اشک مهتاب کنید
هرجا که ندای حق طنین انداز است
چون شمع وجود خویشتن آب کنید

آواتار کاربر
mortezafun
کاربر معمولي
کاربر معمولي
پست: 66
تاریخ عضویت: چهارشنبه 13 مهر 1390, 11:00 am
محل اقامت: بوشهر
تماس:

Re: شعر های زیبا وطنز

پست توسط mortezafun » چهارشنبه 11 آبان 1390, 6:57 pm

bale
بشکه نفتی داخل انبار بود سالن انبار تنگ و تار بود

عصر جمعه حول و حوش شیش و هفت برق سالن اتصالی کرد و رفت

عده‌ای هم جمع بودند از قضا صف کشیده تا کنار پله‌ها

یک به یک می‌آمدند و با ادب لمس می‌کردند و می‌رفتند عقب

لمس می‌کردند مردان و زنان هر کسی چیزی گمان می‌برد از آن

این یکی استادکار ذوالفنون گفت چیزی نیست این غیر از ستون

آن یکی مرد سیاسی با دو دست لمس کرد و گفت حتما قدرت است

کودکی هم روی آن دستی کشید گفت اسنک بود با طعم شوید!

کهنه رندی هم رسید و دست زد گفت ایران هزار و چارصد

عاشقی هم گفت این دعوا خطاست بی خیال بشکه معشوقم کجاست

عاقلی هم میگذشت از آن کنار گفت مارک و لیره و پوند و دلار

دختری هم ناگهان جیغی کشید گفت مردی بود با اسب سپید

عده‌ای ناگاه از راه آمدند شمعی آوردند تا روشن کنند

شمع را با فندکی افروختند بشکه در دم منفجر شد سوختند

بشنو اما حاصل این گفتگو ما درون بشکه نفتیم ای عمو

می‌رسد هر کشوری از هرکجا پای خود را می‌کند در کفش ما

حرف آخر یک کلام است و همین کاشکی بی نفت بود این سرزمین
bale
یادت باشه زير گنبد کبود / تو بودي و من و کلي آدماي حسود
تقصير همون حسوداست که حالا / هستي ما شده يکي بود يکي نبود

آیینه ی دل جلوه ی محراب کنید
روشن ز فروغ اشک مهتاب کنید
هرجا که ندای حق طنین انداز است
چون شمع وجود خویشتن آب کنید

آواتار کاربر
mortezafun
کاربر معمولي
کاربر معمولي
پست: 66
تاریخ عضویت: چهارشنبه 13 مهر 1390, 11:00 am
محل اقامت: بوشهر
تماس:

Re: شعر های زیبا وطنز

پست توسط mortezafun » چهارشنبه 11 آبان 1390, 6:58 pm

رستم و افراسیاب طنز



کنون رزم virus و رستم شنو دگرها شنیدستی این هم شنو

که اسفدیارش یک disk داد بگفتا به رستم که ای نیکزاد

در این disk باشد یکی file ناب که بگرفتم از site افراسیاب

چنین گفت رستم به افراسیاب که من گشنمه نون سنگگ بیار

جوابش چنین داد خندان طرف که من نون سنگگ ندارم به کف

تهمتن روان شد سوی خانه اش شتابان به دیدار رایانه اش

چو آمد به نزد mini tower اش بزد ضربه بر دکمه ی power اش

دگر صبرو آرام و طاقت نداشت مر آن disk را در driver گذاشت

نکرد هیچ صبر و نداشت هیچ لفت یکی list از root دیسکت گرفت

کز آن یک demo شد پیش از آن عیان ابا فیلم و موزیک و شرح و بیان

به ناگه چنان سیستمش کرد hung که رستم در آن ماند مبهوت و منگ

چو رستم دگر باره reset نمود همی کرد hung و همان شد که بود

چو تهمینه فریاد رستم شنود بیامد که لیسانس رایانه بود

بدو گفت رستم همه مشکلش وز آن disk و برنامه خشگلش

چو رستم بدو داد قیچی و ریش یکی دیسک bootable آورد به پیش

یکی toolkit اندر آن disk بود بر آورد آنرا و اجرا نمود

همی گشت hard toolkit اندرش چو کودک که گردد پی مادرش

به نا گه یکی رمز virus یافت پی حفظ امضای ایشان شتافت

چو virus را نیک بشناختش مر از byte آن گشت هشتاد bit

به خاک اندر افکند virus را تهمتن به رایانه زد بوس را

چنین گفت تهمینه به شوهرش که اینباره بگذشت از پل خرش

دگر باره تو حماقت مکن ز رایانه اصلاً تو صحبت مکن
یادت باشه زير گنبد کبود / تو بودي و من و کلي آدماي حسود
تقصير همون حسوداست که حالا / هستي ما شده يکي بود يکي نبود

آیینه ی دل جلوه ی محراب کنید
روشن ز فروغ اشک مهتاب کنید
هرجا که ندای حق طنین انداز است
چون شمع وجود خویشتن آب کنید

آواتار کاربر
mortezafun
کاربر معمولي
کاربر معمولي
پست: 66
تاریخ عضویت: چهارشنبه 13 مهر 1390, 11:00 am
محل اقامت: بوشهر
تماس:

Re: شعر های زیبا وطنز

پست توسط mortezafun » چهارشنبه 11 آبان 1390, 7:00 pm

شعر طنز دانشجو


دانشجو اگر عاشق شود
بی پرده مشروط می شود
چیزی شبیه آب هویج با کوفته مخلوط می شود
در خواب ناز بودم شبی، دیدم کسی در می زند
در را گشودم روی او، دیدم که غم در می زند
ای دوستان بی وفا از غم بیاموزید وفا
غم با همه بیگانگی هر شب به من سر می زند .
یادت باشه زير گنبد کبود / تو بودي و من و کلي آدماي حسود
تقصير همون حسوداست که حالا / هستي ما شده يکي بود يکي نبود

آیینه ی دل جلوه ی محراب کنید
روشن ز فروغ اشک مهتاب کنید
هرجا که ندای حق طنین انداز است
چون شمع وجود خویشتن آب کنید

قفل شده