دفتر شعر من ..

عاشقان شعر و ادبیات بیایید اینجا

مدیر انجمن: Moh3n II

قفل شده
آواتار کاربر
Gold boy
كاربر عالي
كاربر عالي
پست: 600
تاریخ عضویت: پنج‌شنبه 6 مرداد 1390, 3:00 pm
محل اقامت: تبریز

Re: دفتر شعر من!! (آرام می روم...)

پست توسط Gold boy » یک‌شنبه 22 آبان 1390, 10:28 am

arezoo68 نوشته شده:
Gold boy نوشته شده:
arezoo68 نوشته شده:آقای ادیب، مرسی از شعرهای قشنگتون، واقعا قشنگن goli ...
...............................
ممنون از لطفتون و منتظر دست نوشته های شما هم هستیم. goli
راستش شرمنده من دست نوشته ای ندارم که بزارم، شعر گفتن استعدادیه که هرکسی نداره و به شما و لیلی جون و آقا محسن بابت این تبریک میگم، واقعا شعر گفتن خیلی زیباست!
من بیشتر اوقات میام شعرهایی که شما و بقیه دوستان میزارن رو، همچنین کتاب شعرهایی که دارم رو میخونم!
کتابتون به سلامتی کی قراره چاپ بشه؟

لیلی جون مرسی بابت شعرهایی که میزاری(واقعا تغذیه روح هستن! goll )
...............................
روح انسان و فطرتش اونقدر پاک هست که واسه شعر گفتن یا گفتن حرفهای تاثیر گذار هیچ نیازی به امکانات خاصی نداره و فقط باید خودمون و روحمون رو قبول کنیم و چیزها یا کارهایی که باعث لطیف تر شدن روحمون میشه رو انجام بدیم پس برای شروع یه کاغذ برداریم و هر چیزی هر چیزی که به نظرمون میرسه رو به عنوان دست نوشته بنویسیم و بعدا به دفعات و به دفعات روی اونها ویرایش کنیم تا همون چیزی بشه که ما میخوایم .
در باره کتاب من هم که خیلی وقته اقایان زاهدان ظاهر پرست اجازه چاپ و انتشار اونرو نمیدن و امیدوارم کارهایی که مربوط به هنر میشه رو به دست هنرمندان بدن تا از این مشکلات پیش نیاد.

بهتره توی این انجمن خجالت واسه گذاشتن دست نوشته هامون نداشته باشیم و منتظر دست نوشته های تمام دوستان هستیم.

آواتار کاربر
Gold boy
كاربر عالي
كاربر عالي
پست: 600
تاریخ عضویت: پنج‌شنبه 6 مرداد 1390, 3:00 pm
محل اقامت: تبریز

Re: دفتر شعر من!! (آرام می روم...)

پست توسط Gold boy » یک‌شنبه 22 آبان 1390, 4:36 pm

عیسی در صحرایی می گردید.
باران عظیم فرو گرفت.رفت و در خانه سیه گوش , در کنج غاری پناه گرفت لحظه ای تا باران منقطع گردد.وحی امد که ""از خانه ی سیه گوش بیرون رو!که بچگان او به سبب تو نمی اسایند""
ندا کرد که "یا رب ,‌فرزند سیه گوش را پناه است و جای است و فرزند مریم را نه پناه است و نه جای و نه خانه است و نه مقام است؟"
خداوندگار فرمود:اگر فرزند سیه گوش را خانه است , اما چنین معشوقی او را از خانه نمیراند.تو را چنین راننده ای هست.
............................................
خداوندگار سخن-فیه ما فیه

زهـــــرا
كاربر عالي
كاربر عالي
پست: 1253
تاریخ عضویت: پنج‌شنبه 18 شهریور 1389, 1:09 am
محل اقامت: wonderland

Re: دفتر شعر من!! (آرام می روم...)

پست توسط زهـــــرا » پنج‌شنبه 26 آبان 1390, 3:13 pm

مهدی سهیلی

امید آخرین

زمانی زیست در غمخانه ی دهر
زنی غمگین زنی تنها زنی پاک
بسا شب ها چو شمعی تا دم صبح
گل اشکش چکید از چشم غمناک
ولی در یک نفس از شمع جانش
بر آمد و پر زد سوی افلاک
پس از مادر امید آخرین بود
امید آخرین هم رفت در خاک


*********

خوشبخت آن پرنده

آسوده آن که رنج جهان را کشید و رفت
خشنود آن که بانگ خدا را شنید و رفت
در حیرتم که عمر شتابنده چون در گذشت
گویی نسیم بود که بر گل وزید و رفت
بی بهره آن که عمر گران به زر فروخت
سودی نکرد و ننگ ابد را خرید و رفت
بر شاخ عمر ما گل فرصت شکفت و ریخت
صد افرین به همت آن کس که چید و رفت
از تخت ناز خواجه به خواری فتاد و مرد
در مهد خاک مرد خدا آرمید و رفت
این باغ غیر داغ عزیزان گلی نداشت
خوشبخت آن پرنده کزین جا پرید و رفت
گفتم به یار حاصل عمر عبث چه بود
اشکش دوید بر رخ و آهی کشید و رفت


*********

نسیم عشق

مهلت ما اندک است و عمر ما بسیار نیست
در چنین فرصت مرا با زندگی پیکار نیست
سهم ما جز دامنی گل نیست از گلزار عمر
یار بسیار است اما مهلت دیدار نیست
آب و رنگ زندگی زیباست در قصر خیال
جلوه ی این نقش جز بر پرده ی پندار نیست
کام دولت را ز آغوش سحر باید گرفت
مرغ شب گوید که بخت خفتگان بیدار نیست
با نسیم عشق باغ زندگی را تازه دار
ور نه کار روزگار کهنه جز تکرار نیست



لحظه ها و صحنه ها

زهـــــرا
كاربر عالي
كاربر عالي
پست: 1253
تاریخ عضویت: پنج‌شنبه 18 شهریور 1389, 1:09 am
محل اقامت: wonderland

Re: دفتر شعر من!!

پست توسط زهـــــرا » جمعه 27 آبان 1390, 12:39 pm

اخوان ثالث

باغ من

آسمانش را گرفته تنگ در آغوش
ابر با آن پوستین سرد و نمناکش
باغ بی برگی روز و شب تنهاست
با سکوت پاک غمناکش
ساز او باران,سرودش باد
جامه اش شولای عریانی ست
ور جز اینش جامه ای باید
بافته بس شعله ی زر تا پودش باد
گو بروید, یا نروید
هر چه در هر کجا که خواهد
یا نمی خواهد
باغبا نو رهگذاری نیست
باغ نومیدان
چشم در راه بهاری نیست
گر ز چشمش پرتو گرمی نمی تابد
ور به رویش برگ لبخندی نمی روید
باغ بی برگی که می گوید که زیبا نیست؟
داستان از میوه های سر به گردونسای
اینک خفته در تابوت پست خاک
می گوید
باغ بی برگی
خنده اش خونی ست اشک آمیز
جاودان بر اسب یال افشان
زردش می چمد در آن
پادشاه فصلها , پاییز

زمستان

زهـــــرا
كاربر عالي
كاربر عالي
پست: 1253
تاریخ عضویت: پنج‌شنبه 18 شهریور 1389, 1:09 am
محل اقامت: wonderland

Re: دفتر شعر من!!

پست توسط زهـــــرا » جمعه 27 آبان 1390, 12:53 pm

اخوان ثالث
لحظه


همه گویند که : تو عاشق اویی
گر چه دانم همه کس عاشق اویند
لیک می ترسم, یا رب
نکند راست بگویند؟



زمستان

زهـــــرا
كاربر عالي
كاربر عالي
پست: 1253
تاریخ عضویت: پنج‌شنبه 18 شهریور 1389, 1:09 am
محل اقامت: wonderland

Re: دفتر شعر من!!

پست توسط زهـــــرا » جمعه 27 آبان 1390, 4:14 pm

...
آخرین ویرایش توسط زهـــــرا در دوشنبه 30 بهمن 1391, 2:28 am، در مجموع 1 بار ویرایش شده است.

آواتار کاربر
mahta007
کاربر معمولي
کاربر معمولي
پست: 87
تاریخ عضویت: پنج‌شنبه 20 مرداد 1390, 12:34 am
محل اقامت: رنگین کمــــون

Re: دفتر شعر من!!

پست توسط mahta007 » جمعه 27 آبان 1390, 4:46 pm

تو نیستی که ببینی ،
چگونه عطر تو در عمق لحظه ها جاری ست .
چگونه عکس تو در برق شیشه ها پیداست .
چگونه جای تو در جان زندگی سبز است .
هنوز پنجره باز است .
تو از بلندی ایوان به باغ می نگری .
درخت ها و چمن ها و شمعدانی ها ،
به آن ترنم شیرین ،
به آن تبسم مهر ،
به آن نگاه پر از آفتاب می نگرند .
تمام گنجشکان ،
که در نبودن تو ،
مرا به باد ملامت گرفته اند ،
تو را به نام صدا می کنند !
هنوز نقش تو را از فراز گنبد کاج ،
کنار باغچه ،
زیر درخت ها ،
لب حوض ،
درون آینه پاک آب می نگرند !
تو نیستی که ببینی چگونه پیچیده ست ،
طنین شعر نگاه تو در ترانه ی من .
تو نیستی که ببینی چگونه می گردد ،
نسیم روح تو در باغ بی جوانه ی من .
چه نیمه شب ها کز پاره های ابر سپید ،
به روی لوح سپهر ،
تو را چنان که دلم خواسته ست ، ساخته ام .
چه نیمه شب ها ، وقتی که ابر بازیگر ،
هزار چهره ، به هر لحظه می کند تصویر ،
به چشم همزدنی ،
میان آن همه صورت تو را شناخته ام .
به خواب می ماند ،
تنها به خواب می ماند ،
چراغ ، آینه ، دیوار ، بی تو غمگینند .
تو نیستی که ببینی چگونه با دیوار ،
به مهربانی یک دوست از تو می گویم .
تو نیستی که ببینی چگونه از دیوار ،
جواب می شنوم .
تو نیستی که ببینی چگونه دور از تو ،
به روی هر چه درین خانه است ،
غبار سربی اندوه بال گسترده ست .
تو نیستی که ببینی دل رمیده ی من ،
بجز تو یاد همه چیز را رها کرده ست !
غروب های غریب ،
در این رواق نیاز ،
پرنده ساکت و غمگین ،
ستاره بیمار است .
دو چشم خسته من ،
در این امید عبث ،
دو شمع سوخته جان همیشه بیدار است ...
تو نیستی که ببینی!

"فریدون مشیری"

خــــُـدایــــــا ســــَــردهـ ایــــن پـــایــیــن از اونـ بـالـآ اگــهـ میـ ـشه نگـــاهـ کـــُـن

یــهـ کـــاریـ کـــُـن اگــهـ میـشـهـ فـَـقـَط گــاهـی خودِت قـــَلــبَـمو " هـــــا " کـــــُـن...


_________________________________________________________________
تاپیک کنکوری های کارشناسی ناپیوسته 91
viewtopic.php?f=2&t=11247

آواتار کاربر
Gold boy
كاربر عالي
كاربر عالي
پست: 600
تاریخ عضویت: پنج‌شنبه 6 مرداد 1390, 3:00 pm
محل اقامت: تبریز

Re: دفتر شعر من!!

پست توسط Gold boy » جمعه 27 آبان 1390, 5:23 pm

lili919 نوشته شده:حوصله ی نوشتن شعرای خودمو نداشتم ولی گفتن یکی بنویسم شاید آقای ادیب سری به ما زد

شبی باز در عمق سکوتشب از عمق سکوتت پیداست
نشسته بود جغدی لب بوماز ان جغد لب بامم خبرهاست
جغد شوم از جدایی می خواندلب بامم پر از شبهای بی فرداست
خیال رفتن نداشتشب اش را سایه در بر نیست
مدام از بی وفایی می خواندوفایش در شقایق نیست
در آن سکوت غم انگیزرها از هر ملالت نیست
جغد از ویرانی می خواندصفایی در خرابش نیست
نمی دانم چرا او نمیدانم که او هست و دلم اینگونه هست؟(یعنی نمیدانم که ایا در وجود او قلبی وجود دارد و اینگونه دل ما را میشکند؟)
قلب مرا برای ویرانی انتخاب کرده بودوفایش در مرامش نیز , پیداست؟
شاید او هم قصه ی غصه ی مرا شنیده بودتو کز شرم شقایق نیست پیدایت
شاید او هم تو را می شناختجفا کاری شده شعر غزلهایت
که اینچنین از بی وفایی می سرودوفا کاری نبوده در صدایت

امیدوارم هر روز شیرینتر از دیروز و پر از ساز و روز باشین و امروز این ادیت رو کردم به خاطر عزیزترینم که امروز بعد از مدتهای طولانی به ما رخی نشان داد و از ادمها رها کرد ولی باز امشب رفت...
لی لی وزن شعرت رو باید روش کار کنی و به نظرم اگه این وزن رو داشت بهتر میشد و در شعرهات از مثل ها و داستانها و عشق های شیرین نیز یادت نره.

زهـــــرا
كاربر عالي
كاربر عالي
پست: 1253
تاریخ عضویت: پنج‌شنبه 18 شهریور 1389, 1:09 am
محل اقامت: wonderland

Re: دفتر شعر من!!

پست توسط زهـــــرا » جمعه 27 آبان 1390, 9:55 pm

خیلی ممنون از توجهتون آقای ادیب

آواتار کاربر
Gold boy
كاربر عالي
كاربر عالي
پست: 600
تاریخ عضویت: پنج‌شنبه 6 مرداد 1390, 3:00 pm
محل اقامت: تبریز

Re: دفتر شعر من!!

پست توسط Gold boy » جمعه 27 آبان 1390, 10:53 pm

تقدیم کردم این شعر رو به داوود پاک,قبلا ها چند بیت اولش رو نمینویسم چون خصوصیه و ادامش رو به خاطر لی لی میذارم اینجا
دلم را اتشین کردی
لبانم اهنین کردی
وفادار عطا کردی
صدایم نازنین کردی
مرا از شب رها کردی
تو که روح و تنم بردی
صدای خسته ام بردی
چرا اینک ز خوابم باز رفتی؟
چرا اتش زدی و باز رستی؟
نفس را با خودت بردی
به سوز لب نمیگویم چه ها بردی
درون قلب تو پیداست , که با خود اشنا بردی
جفا کردم, عطا کردی
خطا کردم ,‌وفا کردی
دلم را اتشین کردی
تو کز هستی رها کردی
دل و جان و تن و سازی
چرا با خود نمیگویی
به من تنها, چه ها کردی
سکوت شب, صفا کردی
وفادار وفا کردی
رها کردی,‌رها کردی
گرفتار سحر کردی
به من از روز گفتی
از ادمها, رها کردی
................................................

زهـــــرا
كاربر عالي
كاربر عالي
پست: 1253
تاریخ عضویت: پنج‌شنبه 18 شهریور 1389, 1:09 am
محل اقامت: wonderland

Re: دفتر شعر من!!

پست توسط زهـــــرا » شنبه 28 آبان 1390, 11:21 am

Gold boy نوشته شده:تقدیم کردم این شعر رو به داوود پاک,قبلا ها چند بیت اولش رو نمینویسم چون خصوصیه و ادامش رو به خاطر لی لی میذارم اینجا
دلم را اتشین کردی
لبانم اهنین کردی
وفادار عطا کردی
صدایم نازنین کردی
مرا از شب رها کردی
تو که روح و تنم بردی
صدای خسته ام بردی
چرا اینک ز خوابم باز رفتی؟
چرا اتش زدی و باز رستی؟
نفس را با خودت بردی
به سوز لب نمیگویم چه ها بردی
درون قلب تو پیداست , که با خود اشنا بردی
جفا کردم, عطا کردی
خطا کردم ,‌وفا کردی
دلم را اتشین کردی
تو کز هستی رها کردی
دل و جان و تن و سازی
چرا با خود نمیگویی
به من تنها, چه ها کردی
سکوت شب, صفا کردی
وفادار وفا کردی
رها کردی,‌رها کردی
گرفتار سحر کردی
به من از روز گفتی
از ادمها, رها کردی
................................................
واقعا شعر زیبایی بود.ممنون از شما آقای ادیب.خوشحالم که دوباره شعراتون رو اینجا برامون می نویسید.

زهـــــرا
كاربر عالي
كاربر عالي
پست: 1253
تاریخ عضویت: پنج‌شنبه 18 شهریور 1389, 1:09 am
محل اقامت: wonderland

Re: دفتر شعر من!!

پست توسط زهـــــرا » یک‌شنبه 29 آبان 1390, 9:58 pm

مهدی سهیلی

مرگ جوانی

عمرم شهاب وار به رفتن شتاب کرد
چشم مرا ز مرگ جوانی پر آب کرد
دیدم سیاه روزی خود را شبی که عشق
مویم سپید دید و دلم را جواب کرد
آن روزهای شاد جوانی به باد رفت
دست زمان سرای طرب را خراب کرد
عمرم گذشت و دایه ی مکار روزگار
افسانه گفت و کودک دل را به خواب کرد


________________

دلتنگی

ای گل عمر من بیا تنگدلم برای تو
گر به سرم گذر کنی سر فکنم به پای تو
نام تو ذکر هر شبم عطر تو مانده بر لبم
بس که زدم ز عاشقی بوسه به نامه های تو
موی سفید فام من مژده ی مرگ می دهد
از تو چرا نهان کنم زنده ام از برای تو


__________________

دلبستگی ها

پای همت را فرو بستیم با دلبستگی ها
شد نصیب ما از این دلبستگی ها خستگی ها
دست ما اگر با هم پیوند گیرد گل بر آرد
قطره را دریا توانی کرد با پیوستگی ها


لحظه ها و صحنه ها

زهـــــرا
كاربر عالي
كاربر عالي
پست: 1253
تاریخ عضویت: پنج‌شنبه 18 شهریور 1389, 1:09 am
محل اقامت: wonderland

Re: دفتر شعر من!!(نقش زندگی..)

پست توسط زهـــــرا » دوشنبه 30 آبان 1390, 8:31 pm

...
آخرین ویرایش توسط زهـــــرا در جمعه 25 آذر 1390, 10:28 pm، در مجموع 1 بار ویرایش شده است.

زهـــــرا
كاربر عالي
كاربر عالي
پست: 1253
تاریخ عضویت: پنج‌شنبه 18 شهریور 1389, 1:09 am
محل اقامت: wonderland

Re: دفتر شعر من!!(نقش زندگی...)

پست توسط زهـــــرا » پنج‌شنبه 3 آذر 1390, 2:14 pm

قیصر امین پور

مساحت رنج

شعاع درد مرا ضرب در عذاب کنید
مگر مساحت رنج مرا حساب کنید
محیط تنگ دلم را شکسته رسم کنید
خطوط منحنی خنده را خراب کنید
طنین نام مرا موریانه خواهد خورد
مرا به نام دگر غیر از این خطاب کنید
دگر به منطق منسوخ مرگ می خندم
مگر به شیوه ی دیگر مرا مجاب کنید
در انجماد سکون , پیش از آن که سنگ شوم
مرا به هرم نفس های عشق آب کنید
مگر سماجت پولادی سکوت مرا
درون کوره ی فریاد خود مذاب کنید
بلاغت غم من انتشار خواهد یافت
اگر که متن سکوت مرا کتاب کنید


از تنفس صبح

زهـــــرا
كاربر عالي
كاربر عالي
پست: 1253
تاریخ عضویت: پنج‌شنبه 18 شهریور 1389, 1:09 am
محل اقامت: wonderland

Re: دفتر شعر من!!(نقش زندگی...)

پست توسط زهـــــرا » پنج‌شنبه 10 آذر 1390, 8:05 pm

حسین پناهی

غریب

مادربزرگ
گم کرده ام در هیاهوی شهر
آن نظر بند سبز را
که در کودکی بسته بودی به بازوی من
در اولین حمله ناگهانی تاتار عشق
خمره دلم
بر ایوان سنگ و سنگ
شکست
دستم به دست دوست ماند
پایم به پای راه رفت
من چشم خورده ام
من چشم خورده ام
من تکه تکه از دست رفته ام
در روز روز زندگانی ام


ستاره
آخرین ویرایش توسط زهـــــرا در جمعه 11 آذر 1390, 3:37 am، در مجموع 1 بار ویرایش شده است.

قفل شده