جوان ثروتمندي نزد عارفي رفت و از او اندرزي براي زندگي نيک خواست.
عارف او را به کنار پنجره برد و پرسيد: چه مي بيني؟
گفت: آدم هايي که مي آيند و مي روند و گداي کوري که در خيابان صدقه مي گيرد.
بعد آينه بزرگي به او نشان داد و باز پرسيد: در آينه نگاه کن و بعد بگو چه مي بيني؟
گفت: خودم را مي بينم.
عارف گفت: ديگر ديگران را نمي بيني.
آينه و پنجره هر دو از يک ماده ي اوليه ساخته شده اند : شيشه.
اما در آينه لايه ي نازکي از نقره در پشت شيشه قرار گرفته و در آن چيزي جز شخص خودت را نمي بيني.
اين دو شي شيشه اي را با هم مقايسه کن:
وقتي شيشه فقير باشد، ديگران را مي بيند و به آن ها احساس محبت مي کند. اما وقتي از جيوه (يعني ثروت) پوشيده مي شود، تنها خودش را مي بيند.
تنها وقتي ارزش داري که شجاع باشي و آن پوشش جيوه اي را از جلو چشمهايت برداري، تا بار ديگر بتواني ديگران را ببيني و دوستشان بداري…
جوان ثروتمند و عارف
مدیر انجمن: Moh3n II
- sungirl
- كاربر عالي
- پست: 2180
- تاریخ عضویت: پنجشنبه 4 شهریور 1389, 3:34 pm
- محل اقامت: آنجا که دل خوش است
جوان ثروتمند و عارف
ما همه با هم رفیقیم ^_^
- sungirl
- كاربر عالي
- پست: 2180
- تاریخ عضویت: پنجشنبه 4 شهریور 1389, 3:34 pm
- محل اقامت: آنجا که دل خوش است
Re: جوان ثروتمند و عارف
کاملا موافقمmononok نوشته شده:خوبه آدما به جاي اينكه از بالا به همه نگاه كنن بيانو از رو به رو به هم نگاه كنن!
ما همه با هم رفیقیم ^_^