ليلي نام تمام دختران زمين است

عاشقان شعر و ادبیات بیایید اینجا

مدیر انجمن: Moh3n II

قفل شده
آواتار کاربر
دخترپارس
كاربر عالي
كاربر عالي
پست: 508
تاریخ عضویت: شنبه 17 بهمن 1388, 12:34 pm
محل اقامت: تهرانپارس

ليلي نام تمام دختران زمين است

پست توسط دخترپارس » شنبه 24 مهر 1389, 10:31 pm

ليلي نام تمام دختران زمين است
عرفان نظر آهاري

يا رب
از عمر من آنچه هست بر جاي
بستان و به عمر ليلي افزاي

ليلي خودش را به آتش كشيد

خدا گفت زمين سردش است.چه كسي مي تواند زمين را گرم كند؟
ليلي گفت: من.
خدا شعله اي به او داد.ليلي شعله را توي سينه اش گذاشت.سينه اش آتش گرفت.خدا لبخند زد. ليلي هم.
خدا گفت شعله را خرج كن. زمينم را به آتش بكش.ليلي خودش را به آتش كشيد.خدا سوختنش را تماشا مي كرد. ليلي گر مي گرفت خدا حظ مي كرد. ليلي مي ترسيد. مي ترسيد آتش اش تمام شود . ليلي چيزي از خدا خواست. خدا اجابت كرد . مجنون سر رسيد . مجنون هيزم آتش ليلي شد . آتش زبانه كشيد.آتش ماند . زمين خدا گرم شد.
خدا گفت اگر ليلي نبود، زمين من هميشه سردش بود.


ليلي تشنه تر شد

ليلي گفت:امانتي ات زيادي داغ است. زيادي تند است. خاكستر ليلي هم دارد مي سوزد ، امانتي ات را پس مي گيري؟
خدا گفت:خاكسترت را دوستت دارم، خاكسترت را پس مي گيرم.
ليلي گفت: كاش مادر مي شدم،مجنون بچه اش را بغل مي كرد.
خدا گفت مادري بهانه عشق است،بهانه سوختن. تو بي بهانه عاشقي، تو بي بهانه مي سوزي.
ليلي گفت: دلم زندگي مي خواهد، ساده ، بي تاب، بي تب.
خدا گفت:اما من تب و تابم ، بي من مي ميري...
ليلي گفت: پايان قصه ام زيادي غم انگيز است، مرگ من ،مرگ مجنون، پايان غصه ام را عوض مي كني؟
خدا گفت:پايان قصه ات اشك است.اشك دريا است،دريا تشنگي است و من تشنه ام ، تشنگي و آب . پاياني از اين قشنگ تر بلدي؟
ليلي گريه كرد. ليلي تشنه تر شد.
خدا خنديد.

ليلي، زير درخت انار

ليلي زير درخت انار نشست.
درخت انار عاشق شد،گل داد،سرخ سرخ.
گلها انار شد، داغ داغ. هر اناري هزار تا دانه داشت. دانه ها عاشق بودند،دانه توي انار جا نمي شدند. انار كوچك بود.دانه ها تركيدند. انار ترك برداشت. خون انار روي دست ليلي چكيد.
ليلي انار ترك خورده را از شاخه چيد.مجنون به ليلي اش رسيد.
خدا گفت:راز رسيدن فقط همين بود.
كافي است انار دلت ترك بخورد.




ليلي،نام تمام دختران زمين است

خدا مشتي خاك را برگرفت.مي خواست ليلي را بسازد،از خود در او دميد.وليلي پيش از آنكه خود باخبر شود ، عاشق شد.سالياني است كه ليلي عشق مي ورزد.ليلي بايد عاشق باشد.زيرا خدا در او دميده است و هركه خدا در او بدمد، عاشق مي شود.
ليلي نام تمام دختران زمين است ، نام ديگر انسان.
خدا گفت: به دنيايتان مي آورم تا عاشق شويد.
آزمونتان تنها همين است:عشق.وهركه عاشقتر آمد،نزديكتر است.پس نزديكتر آييد،نزديكتر.
عشق كمند من است. كمندي كه شما را پيش من مي آورد. كمندم را بگيريد.
و ليلي كمند خدا را گرفت.
خدا گفت:عشق فرصت گفتگوست.گفتگو با من.
با من گفتگو كنيد.
و ليلي تمام كلمه هايش را به خدا داد.ليلي هم صحبت خدا شد.خدا گفت عشق همان نام من استكه مشتي خاك را بدل به نور مي كند. و ليلي مشتي نور شددر دستان خداوند.

شيطان از انتشار ليلي مي ترسد
خدا به شيطان گفت:ليلي را سجده كن. شيطان غرور داشت، سجده نكرد.گفت : من آتشم و ليلي از گل است.
خدا گفت:سجده كن، زيرا من چنين مي خواهم .
شيطان سجده نكردو رانده شد، و كينه ليلي را به دل گرفت.
شيطان قسم خورد كه ليلي را بي آبرو كند و تا واپسين روز حيات ، فرصت خواست. خدا مهلتش داد.
اما گفت:نمي توتني،هرگز نمي تواني.ليلي ذرذانه من است.قلبش چراغ من است و دردست من.
گمراهي اش را نمي تواني حتي تا واپسين روز حيات.
شيطان مي داند. ليلي همان كه از فرشته بالاتر مي رود.و مي كوشد بال ليلي را زخمي كند.عمريست شيطان گرداگرد ليلي مي گردد.
دستهايش پر از حقارت و وسوسه است.
او بدنامي ليلي را مي خواهد.بهانه بودنش تنها همين است.
مي خواهد قصه ليلي را به بي راهه كشد.
نام ليلي، رنج شيطان است.شيطان از انتشار ليلي مي ترسد.
ليلي عشق است و شيطان از عشق واهمه دارد.

ليلي،رفتن است

خدا گفت:ليلي يك ماجرا است،ماجرايي آكنده از من.
ماجرايي كه بايد بسازيش.
شيطان گفت :تنها يك اتفاق است.بنشين تا بيفتد.
آنان حرف شيطان را باور كردند،نشستند و ليلي هيچ گاه اتفاق نيفتاد.
مجنون اما بلند شد،رفت تا ليلي را بسازد.
خدا گفت: ليلي درد است.درد زادني نو.تولدي به دست خويشتن.
شيطان گفت:آسودگي ست.خيالي است خوش.
خدا گفت:ليلي رفتن است.عبور است و رد شدن.
شيطان گفت:ماندن است و فرو رفتن در خود.
خدا گفت: ليلي جستجو است.ليلي نرسيدن است و بخشيدن.
شيطان گفت:خواستن است.گرفتن و تملك.
خدا گفت:ليلي سخت است.دير است و دور از دست.
شيطان گفت:ساده است . همين جايي و دم دست.
و دنيا پر شد از ليلي هاي زود.ليلي هاي ساده اينجايي.
ليلي هاي نزديك لحظه اي.
خدا گفت:ليلي زندگي ست.زيستني از نوعي ديگر.

ليلي جاودانگي شد و شيطان ديگر نبود.
مجنون،زيستني از نوع ديگر را برگزيدو مي دانست ليلي تا ابد طول مي كشد.

ليلي نام ديگر آزادي

دنيا كه شروع شد زنجير نداشت، خدا دنياي بي زنجير آفريد.آدم بود كه زنجير را ساخت، شيطان كمكش كرد.
دل زنجير شد، زن، زنجير شد. دنيا پر از زنجير شد و آدم ها همه ديوانه زنجيري!
خدا دنيا را بي زنجير مي خواست. نام دنياي بي زنجير اما بهشت است.
امتحان آدم همين جا بود. دستهاي شيطان از زنجير پر بود.
خدا گفت:زنجير هايتان را پاره كنيد.شايد نام زنجير شما عشق است.
يك نفر زنجيرهايش را پاره كرد.نامش را مجنون گذاشتند.
مجنون اما نه ديوانه بود و نه زنجيري.اين نام را شيطان بر او گذاشت.
شيطان آدم را در زنجير مي خواست.
ليلي ، مجنون را بي زنجير مي خواست.
ليلي مي دانست خدا چه مي خواهد.
ليلي كمك كرد تا مجنون زنجيرش را پاره كند.
ليلي زنجير نبود.ليلي نمي خواست زنجير باشد.
ليلي ماند.زيرا ليلي نام ديگر آزادي است.

ليلي،پروانه خدا

شمع بود،اما كوچك بود.نور هم داشت اما كم بود.
شمعي كه كوچك بودو كم ، براي سوختن پروانه بس بود.
مردم گفتند:شمع عشق است و پروانه عاشق.
و زمين پر از شمع و پروانه شد.
پروانه ها سوختند و شمعها تمام شدند.
خدا گفت:شمعي بايد دور،شمعي كه نسوزد، شمعي كه بماند.
پروانه اي كه به شمع نزديك مي سوزد،عاشق نيست.

شب بود،خدا شمع روشن كرد. شمع خدا ماه بود. شمع خدا دور بود.
شمع خدا پروانه مي خواست. ليلي پروانه اش شد.
بال پروانه هاي كوچك زود مي سوزد، زيرا شمعها،زيادي نزديكند.
بال ليلي هرگز نمي سوزد.ليلي پروانه شمع خداست.
شمع خدا ماه است.ماه روشن است؛اما نمي سوزاند.
ليلي تا ابد زير خنكاي شمع خدا ميرقصد.

اسب سركش در سينه ليلي

ليلي گفت:موهايم مشكي است،مثل شب،حلقه حلقه و مواج، دلت توي حلقه هاي موي من است.نمي خواهي دلت را آزاد كني؟نمي خواهي موج گيسوي ليلي را ببيني؟
مجنون دست كشيد به شاخه هاي آشفته بيد و گفت:نه نمي خواهم،گيسوي مواج ليلي را نمي خواهم.دلم را هم.
ليلي گفت:چشمهايم جام شيشه اي عسل است،شيرين،نمي خواهي عكست را در جام عسل ببيني؟شيريني ليلي را؟
مجنون چشمهايش را بست و گفت:هزار سال است عكسم ته جام شوكران است،تلخ .تلخي مجنون را تاب مي آوري؟ليلي گفت:لبخندم خرماي رسيده نخلستان است.خرما طعم تنهايي ات را عوض مي كند.نمي خواهي خرما بچيني؟
مجنون خاري در دهان گذاشت و گفت:من خار را دوست تر دارم.
ليلي گفت دستهايم پل است.پلي كه مرا به سوي تو مي رساند.بيا و از اين پل بگذر.
مجنون گفت:اما از اين پل گذشته ام.آنكه مي پرد ديگر به پل نياز ندارد.

ليلي گفت:قلبم اسب سركش عربي است. بي سوار و بي افسار.عنانش را خدا بريده،اين اسب را با خودت مي بري؟
مجنون هيچ نگفت:ليلي كه نگاه كرد،مجنون ديگر نبود؛تنها شيهه اسبي بود رد پايي بر شن.
ليلي دست بر سينه اش گذاشت،صداي تاختن مي آمد.
اسب سركش اما در سينه نبود.

ليلي چشم به راه است

ليلي مي دانست مجنون نيامدني است. اما ماند.چشم به راه و منتظر.هزار سال.ليلي راه ها را آذين بست و دلش را چراغاني كرد.مجنون نيامد.مجنون نيامدني است خدا از پس هزار سال ليلي را مي نگريست.چراغاني دلش را.چشم به راهي اش را.
خدا به مجنون مي گفت نرود.مجنون حرف خدا را گوش مي گرفت.
خدا ثانيه ها را مي شمرد.صبوري ليلي را.
عشق درخت بود.ريشه مي خواست.صبوري ليلي ريشه اش شد.
خدا درخت ريشه دار را آب داد.

درخت بزرگ شد.هزار شاخه،هزاران برگ،ستبر و تنومند.
سايه اش خنكي زمين شد،مردم خنكي اش را فهميدند،مردم زير سايه درخت ليلي باليدند.

ليلي چشم به راه است.درخت ليلي ريشه مي كند.
خدا درخت ريشه دار را آب مي دهد.
مجنون نمي آيد.مجنون هرگز نمي آيد.
زيرا كه مجنون نيامدني ست.زيرا كه درخت ريشه مي خواهد.

ليلي بچرخ

ليلي گفت:بس است.ديگر ،بس است و از قصه بيرون آمد.
مجنون دور خودش مي چرخيد.مجنون ليلي را نمي ديدرفتنش را هم.
ليلي گفت:كاش مجنون اين همه خود خواه نبود. كاش ليلي را نمي ديد.
خدا گفت:ليلي بمان، قصه بي ليلي را كسي نخواهد خواند.
ليلي گفت : اين قصه نيست. پايان ندارد.حكايت است .حكايت چرخيدن.
خدا گفت:مثل حكايت زمين، مثل حكايت ماه.ليلي ،چرخ.
ليلي گفت:كاش مجنون چرخيدنم را مي ديد. مثل زمين كه چرخيدن ماه را مي بيند.
خدا گفت: چرخيدنت را من تماشا مي كنم.ليلي، بچرخ.
ليلي چرخيد،چرخيد و چرخيد و چرخيد.
دور ،دور ليلي است.ليلي مي گردد و قصه اش دايره است.
هزار نقطه دوار.ديگر نه نقطه و نه ليلي.
ليلي!بگرد،گرديدنت را من تماشا مي كنم.
ليلي!بگرد،تنها حكايت دايره باقي است.

ليلي ،مرده بود

قصه نبود،راه بود،خار بود و خون.
ليلي قصه را پر خون مي نوشت.راه بود و ليلي مي رفت.مجنون نبود.
دنيا ولي پر از نام مجنون بود.
ليلي تنها بود.ليلي هميشه تنهاست.
قصه نبود، معركه بود.ميدان بود.ميدان بود ؛بازي چوگان و گوي.
چوگان نبود؛ گوي بود.ليلي گوي ميدان بود؛بي چوگان .مجنون نبود.

ليلي زخم بر مي داشت،اما شمشير را نمي ديد. شمشيرزن را نيز.
حريفي نبود.ليلي تنها مي باخت.زيرا كه قصه قصه باختن بود.
مجنون كلمه بود.ناپيدا و كم.قصه عشق اما همه از مجنون بود.
مجنون نبود.
ليلي قصه اش را تنها مي نوشت.
قصه كه به آخر رسيد.مجنون پيدا شد.ليلي مجنونش را ديد.

ليلي گفت:پس قصه ،قصه من و توست.
پس مجنون تويي!
خدا گفت:قصه نيست.راز است.اين راز من و توست.بر ملا نمي شود،الا به مرگ. ليلي!تو مرده اي.
ليلي مرده بود.

ليلي !زندگي كن

ليلي قصه اش را دوباره خواند.براي هزارمين بار.
و مثل هر بار ليلي قصه باز هم مرد.
ليلي گريست و گفت: كاش اينگونه نبود.
خدا گفت:هيچ كس جز تو قصه ات را تغيير نخواهد داد.
ليلي!قصه ات را عوض كن.
ليلي اما مي ترسيد.ليلي به مردن عادت داشت.
تاريخ به مردن ليلي خو كرده بود.
خدا گفت:ليلي عشق مي ورزد تا نميرد.دنيا،ليلي زنده مي خواهد.
ليلي آه نيست.ليلي اشك نيست.ليلي معشوقي مرده در تاريخ نيست.ليلي زندگي ست.ليلي!زندگي كن.اگر ليلي بميرد،ديگر چه كسي ليلي به دنيا بياورد؟چه كسي گيسوان دختران عاشق را ببافد؟
چه كسي طعام نور را در سفره هاي خوشبختي بچيند؟چه كسي غبار اندوه را از تاقچه هاي زندگي بروبد؟چه كسي پيراهن عشق را بدوزد؟
ليلي قصه ات را دوباره بنويس.

ليلي به قصه اش برگشت.
اين بار اما نه به قصد مردن.
كه به قصد زندگي.
و آن وقت به ياد آورد كه تا ريخ پر بوده از ليلي هاي ساده گمنام....
جاذبه خاك به ماندن مي خواند،
وآن عهد باطني به رفتن...
عقل به ماندن مي خواند
و عشق،به رفتن...
و اين هر دو را خداوند آفريده است تا وجود انسان، در آوارگي و حيرت ميان عقل و عشق معني شود.

سيد مرتضي آويني

آواتار کاربر
FarshiD
کاربر متوسط
کاربر متوسط
پست: 318
تاریخ عضویت: جمعه 18 تیر 1389, 4:29 pm

Re: ليلي نام تمام دختران زمين است

پست توسط FarshiD » یک‌شنبه 25 مهر 1389, 12:01 am

خیلی ممنون منکه سیو کردم الان میخونم krn: دست شما درد نکنه sanj:
خدايا سرده اين پايين از اون بالا اگه ميشه نگاهی کن يه کاري کن اگه ميشه فقط گاهي خودت قلبمو ها کن !

آواتار کاربر
shokrollahi_kh
کاربر معمولي
کاربر معمولي
پست: 148
تاریخ عضویت: دوشنبه 20 اردیبهشت 1389, 7:25 pm
محل اقامت: اصفهان
تماس:

Re: ليلي نام تمام دختران زمين است

پست توسط shokrollahi_kh » شنبه 8 آبان 1389, 8:16 pm

خيلي قشنگ بود!
مرسي دوست عزيز! bil:
هفت شهر عشق را عطار گشت
ما هنوز اندر خم يك كوچه ايم

آواتار کاربر
mariiya.mg
كاربر عالي
كاربر عالي
پست: 742
تاریخ عضویت: شنبه 3 مهر 1389, 10:43 pm
محل اقامت: تهران

Re: ليلي نام تمام دختران زمين است

پست توسط mariiya.mg » دوشنبه 10 آبان 1389, 10:38 pm

تحت تاثیر قرار گرفتیم bil:
وقتی با انگشت به کسی اشاره می کنیم ، به یاد داشته باشیم که سه انگشت دیگر به طرف خودمان بر گشته اند .
----------------------------
mariiya_mg@yahoo.com

آواتار کاربر
phs
کاربر متوسط
کاربر متوسط
پست: 245
تاریخ عضویت: پنج‌شنبه 4 شهریور 1389, 11:04 pm

Re: ليلي نام تمام دختران زمين است

پست توسط phs » پنج‌شنبه 21 بهمن 1389, 3:25 pm

خوشمان آمد sbl
حق كهنسال تر از قانون است ......

آواتار کاربر
mojtaba-tehran
کاربر متوسط
کاربر متوسط
پست: 251
تاریخ عضویت: دوشنبه 4 بهمن 1389, 8:51 pm

Re: ليلي نام تمام دختران زمين است

پست توسط mojtaba-tehran » جمعه 22 بهمن 1389, 7:33 pm

قشنگ بود
آفرین
نگاه سرد مردم بود و آتش

صدا بين صدا گم بود و آتش

بجاي تسليت با دسته ي گل

هجوم قوم هيزم بود و آتش


تصویر

آواتار کاربر
ملیـحه
كاربر عالي
كاربر عالي
پست: 873
تاریخ عضویت: چهارشنبه 15 دی 1389, 11:56 pm
محل اقامت: مجاور قطعه ای از بهـــشت.

Re: ليلي نام تمام دختران زمين است

پست توسط ملیـحه » جمعه 26 فروردین 1390, 12:11 pm

ممنون goli
ممنون goli
ممنون goli
خیلی خیلی ممنون
که زیبا بود
که یادآوری شد
کاش لیلی های این سرزمین ...
از لیوان ها
به لیوان شکسته فکر می کنی
از آدمها
به کسی که از دست داده ای
به کسی که به دست نیاورده ای
همیشه
چیزی که نیست
بهتر است.
"علیرضا روشن"

قفل شده