نغمه های غم
مدیر انجمن: Moh3n II
اونور جنگل تن سبز ، پشت دشت سر به دامن
اونور روزای تاریک ، پشت این شبای روشن
برای باور بودن جایی شاید باشه شاید
برای لمس تن عشق کسی شاید باشد شاید
که سر خستگی هاتو به روی سینه بگیره
برای دلواپسی هات ، واسه سادگیت بمیره
تنهایی شاید یه راهه ، راهیه تا بی نهایت
قصه همیشه تکرار ، هجرت و هجرت و هجرت
اما تو این راه که همراه جز هجوم غصه و غم نیست
کسی شاید باشه شاید ، کسی که دستاش قفس نیست
اونور روزای تاریک ، پشت این شبای روشن
برای باور بودن جایی شاید باشه شاید
برای لمس تن عشق کسی شاید باشد شاید
که سر خستگی هاتو به روی سینه بگیره
برای دلواپسی هات ، واسه سادگیت بمیره
تنهایی شاید یه راهه ، راهیه تا بی نهایت
قصه همیشه تکرار ، هجرت و هجرت و هجرت
اما تو این راه که همراه جز هجوم غصه و غم نیست
کسی شاید باشه شاید ، کسی که دستاش قفس نیست
اومدی بشکنی بشکن ، ازمن ساده چی مونده
قبل تو هر کی بوده ، تموم تار و پود سوزونده
تو هم از یکی دیگه سوختی میخوای تلافی باشه
بیا این تو و دل و باقی احساسی که مونده
دل ما اونقده پارست ، موندش مرگه دوبارس
آسمون سینه ی من خیلی وقته به ستارست
همینی که باقی مونده ، واسه دل خوشی تو بشکن
تیکه تیکه هام رو بردن ، آخرینش رو هم تو بکن
نمیخوام بگذره عمری ، خسته شی واسه فریبم
یقتو نمیگیره هیچ کس ، آخه من اینجا غریبم
بزن و برو عزیزم ، مثل هر کس که زد و برد
طفلی این دل که همیشه به گناه دیگرون مرد
مهمم نیست که چه جرمی یا گناهی این سزاشه
باقی دلم یه مشت خاک ، همینم میخوام نباشه
قبل تو هر کی بوده ، تموم تار و پود سوزونده
تو هم از یکی دیگه سوختی میخوای تلافی باشه
بیا این تو و دل و باقی احساسی که مونده
دل ما اونقده پارست ، موندش مرگه دوبارس
آسمون سینه ی من خیلی وقته به ستارست
همینی که باقی مونده ، واسه دل خوشی تو بشکن
تیکه تیکه هام رو بردن ، آخرینش رو هم تو بکن
نمیخوام بگذره عمری ، خسته شی واسه فریبم
یقتو نمیگیره هیچ کس ، آخه من اینجا غریبم
بزن و برو عزیزم ، مثل هر کس که زد و برد
طفلی این دل که همیشه به گناه دیگرون مرد
مهمم نیست که چه جرمی یا گناهی این سزاشه
باقی دلم یه مشت خاک ، همینم میخوام نباشه
- farshidshd
- مشاور وِیژه
- پست: 2057
- تاریخ عضویت: جمعه 13 مهر 1386, 1:00 pm
- محل اقامت: My Heart
- تماس:
"حكايت آنكه قديسي نبود "
قديسي كه نه
پسركي بودم با آرزوهاي بي شمار
صدايم زدي
نوازش دستهايت اينجا !
. و رستن جوانه ايي
قديسي كه نه
جوانكي بودم با شعله هاي فروزان اشتياق
مرا خواندي
جادوي كلامت اينجا !
و پيدايش باغچه ايي.
قديسي كه نه
اميري بودم با عزم فتح دنيا
به ناگهان رفتي
جرقه هاي رفتنت اينجا!
و تنها تلي خاكستر به جا .
قديسي كه نه
سپيد مويي هستم با حسرتهاي بسيار .
قديسي كه نه
پسركي بودم با آرزوهاي بي شمار
صدايم زدي
نوازش دستهايت اينجا !
. و رستن جوانه ايي
قديسي كه نه
جوانكي بودم با شعله هاي فروزان اشتياق
مرا خواندي
جادوي كلامت اينجا !
و پيدايش باغچه ايي.
قديسي كه نه
اميري بودم با عزم فتح دنيا
به ناگهان رفتي
جرقه هاي رفتنت اينجا!
و تنها تلي خاكستر به جا .
قديسي كه نه
سپيد مويي هستم با حسرتهاي بسيار .
کد: انتخاب همه
دانشجوی ارشد نرم افزار
با غم سنگين و با سرود غم آلود
می گذرم خسته در گريز شب دشت
باهمه تنهائی و هراس غمينش
می گروم در سرود يادفراموش .
با غم سنگين و باسرود غم آلود
می سپرم گام در کوير خاموش
با نگهم سرکشم بغرفه هر ياد
بينمشان خالی و خرابه و متروک .
با غم سنگين و باسرود غم آلود
می شمرم گامهای خستهء خودرا
می برم آرام و سرد راه به خود ، باز
بنگرم از خيل رفته ، مانده خودرا .
اشک فشانم به خشک ريشهء هر شوق
دست نوازش کشم به ساقهء هر ياس
بوسه به شادی زنم بديدهء هر خشم
خندهء شرم افکنم به چهرهء هر بيم .
بستگی راه
خستگی پا
تشنگی لب
در نظرم هيچ !
تا که برون آيم از خود
می نگرم بستگی راه
می سپرم گام در کوير خاموش
باغم سنگين و با سرود غم آلود
می گروم در سرود يادفراموش .
آی ! ... ای پرندهء پندار
تا بکجا بال داده ام هوست را
در همه پهنای آسمان اثرت نيست
بازا ! بازآ ! ببين قفست را ...
با غم سنگين و با سرود غم آلود
می نگرم دست های بسته خود را
چشم بدوزم برآسمان و شب و دشت
بال دهم تا پرندگان خسته خود را :
ای زنظرگاه من گريخته بازآی
غم ها اينجا وليک جای تو خالی است
ای که سرودت به گوش ها رنگين ، سنگين
در همه شبهای من سرود تو جاری است
می گذرم خسته در گريز شب دشت
باهمه تنهائی و هراس غمينش
می گروم در سرود يادفراموش .
با غم سنگين و باسرود غم آلود
می سپرم گام در کوير خاموش
با نگهم سرکشم بغرفه هر ياد
بينمشان خالی و خرابه و متروک .
با غم سنگين و باسرود غم آلود
می شمرم گامهای خستهء خودرا
می برم آرام و سرد راه به خود ، باز
بنگرم از خيل رفته ، مانده خودرا .
اشک فشانم به خشک ريشهء هر شوق
دست نوازش کشم به ساقهء هر ياس
بوسه به شادی زنم بديدهء هر خشم
خندهء شرم افکنم به چهرهء هر بيم .
بستگی راه
خستگی پا
تشنگی لب
در نظرم هيچ !
تا که برون آيم از خود
می نگرم بستگی راه
می سپرم گام در کوير خاموش
باغم سنگين و با سرود غم آلود
می گروم در سرود يادفراموش .
آی ! ... ای پرندهء پندار
تا بکجا بال داده ام هوست را
در همه پهنای آسمان اثرت نيست
بازا ! بازآ ! ببين قفست را ...
با غم سنگين و با سرود غم آلود
می نگرم دست های بسته خود را
چشم بدوزم برآسمان و شب و دشت
بال دهم تا پرندگان خسته خود را :
ای زنظرگاه من گريخته بازآی
غم ها اينجا وليک جای تو خالی است
ای که سرودت به گوش ها رنگين ، سنگين
در همه شبهای من سرود تو جاری است
در قفس کـــــــــه باشی دیگر شیـــــــــر یا قنـــــــــاری بودنت مهم نیســـــــــت.
آزادی یـــــــــک دنیـــــــــاست پراز حرفـــــــــای نگفتـــــــــه.
در کشـــــــــور مـــــــــن آزادی فقط نام یک میدان است.
آزادی یـــــــــک دنیـــــــــاست پراز حرفـــــــــای نگفتـــــــــه.
در کشـــــــــور مـــــــــن آزادی فقط نام یک میدان است.
منکه در خاکستر بادم
منکه تنها مانده با يادم
ای جدا از شاخه ها بی هم
ای همه در خويشتن ها گم
من جدا از خويش افتادم .
اين همه آئينه را تصوير تو : تصوير
لحظه هايم از تو لبريز است .
من جدا از من
کنار تو
من تهی از يادهای من
بياد يادهای تو
من بدريای سياه شب
موجها در مشت
چشم در راه قايق لبخندهای تو
من سکوت دردهای من
سرود تو
من جدا از من
برای تو
براه تو .
آه ! ای خاموش ! ...
ای تهی ، ای خسته ، ای بيزار
سر ز ديواری که می سازی به دست خود ، به دور خويش بيرون آر
آه ! بنگر هر کجا ديوارها را با زمين هموار
خستگان ، بيزارها را از نشاط زندگی سرشار
آه ! ای حاموش ، ای خوابيده ، ای افسونی ، ای بيمار .
سر ز ديواری که می سازی به دست خود ، به دور خويش بيرون آر !
آه ! ای خاموش !
لحظه هايم از تو لبريز است
ای همه تصوير : در آئينه ، در تصوير .
منکه تنها مانده با يادم
ای جدا از شاخه ها بی هم
ای همه در خويشتن ها گم
من جدا از خويش افتادم .
اين همه آئينه را تصوير تو : تصوير
لحظه هايم از تو لبريز است .
من جدا از من
کنار تو
من تهی از يادهای من
بياد يادهای تو
من بدريای سياه شب
موجها در مشت
چشم در راه قايق لبخندهای تو
من سکوت دردهای من
سرود تو
من جدا از من
برای تو
براه تو .
آه ! ای خاموش ! ...
ای تهی ، ای خسته ، ای بيزار
سر ز ديواری که می سازی به دست خود ، به دور خويش بيرون آر
آه ! بنگر هر کجا ديوارها را با زمين هموار
خستگان ، بيزارها را از نشاط زندگی سرشار
آه ! ای حاموش ، ای خوابيده ، ای افسونی ، ای بيمار .
سر ز ديواری که می سازی به دست خود ، به دور خويش بيرون آر !
آه ! ای خاموش !
لحظه هايم از تو لبريز است
ای همه تصوير : در آئينه ، در تصوير .
در قفس کـــــــــه باشی دیگر شیـــــــــر یا قنـــــــــاری بودنت مهم نیســـــــــت.
آزادی یـــــــــک دنیـــــــــاست پراز حرفـــــــــای نگفتـــــــــه.
در کشـــــــــور مـــــــــن آزادی فقط نام یک میدان است.
آزادی یـــــــــک دنیـــــــــاست پراز حرفـــــــــای نگفتـــــــــه.
در کشـــــــــور مـــــــــن آزادی فقط نام یک میدان است.
در عظيم خلوت من
لحظه ها را سرود دلتنگی ست
لحظه ها را سرود بيزاری ست
لحظه ها را سکوت بيداری ست .
در عظيم خلوت من
لحظه ها گريه های بيرنگی ست
لحظه ها گريه های بدنامی ست
لحظه ها عقده های ناکامی ست .
در عظيم خلوت من
لحظه ها در هوای تنهائی ست
لحظه ها در هوای خاموشی ست
لحظه ها بندی فراموشی ست .
در عظيم خلوت من
هيچ غير از سرود خلوت نيست
هيچ غير از سکوت خلوت نيست
هيچ غيراز شکوه خلوت نيست .
در عظيم خلوت من
لحظه نيست
هست نيست
خلوت نيست .
لحظه ها را سرود دلتنگی ست
لحظه ها را سرود بيزاری ست
لحظه ها را سکوت بيداری ست .
در عظيم خلوت من
لحظه ها گريه های بيرنگی ست
لحظه ها گريه های بدنامی ست
لحظه ها عقده های ناکامی ست .
در عظيم خلوت من
لحظه ها در هوای تنهائی ست
لحظه ها در هوای خاموشی ست
لحظه ها بندی فراموشی ست .
در عظيم خلوت من
هيچ غير از سرود خلوت نيست
هيچ غير از سکوت خلوت نيست
هيچ غيراز شکوه خلوت نيست .
در عظيم خلوت من
لحظه نيست
هست نيست
خلوت نيست .
در قفس کـــــــــه باشی دیگر شیـــــــــر یا قنـــــــــاری بودنت مهم نیســـــــــت.
آزادی یـــــــــک دنیـــــــــاست پراز حرفـــــــــای نگفتـــــــــه.
در کشـــــــــور مـــــــــن آزادی فقط نام یک میدان است.
آزادی یـــــــــک دنیـــــــــاست پراز حرفـــــــــای نگفتـــــــــه.
در کشـــــــــور مـــــــــن آزادی فقط نام یک میدان است.
در گذرگاه لحظه های عبث
تنها ايستاده ام
تنها ايستاده ام و خاموش
به تو می نگرم ، به تو
ای که از قلب من بزرگتری .
هيچ کس با من نيست
حتی قلبم که زمانی همسفرم بود ؛
من هستم و من .
تنها ايستاده ام
تنها ايستاده ام و مبهوت
می نگرم رد پای لحظه های عبث را .
هيچ چيز در من نيست :
نه گذشتهء لبريز از شوم
نه آيندهء سرشار از نامفهوم
و اما حال ... چيزی نيست تا که بگويم هست .
تنها ايستاده ام
به تو می نگرم ، به تو
ای که در آفتاب غرورم آب شدی .
تنها ايستاده ام
هيچ چيز در من نيست
هيچ کس با من نيست
به تو می نگرم ، به تو
ای که از سايه ام بلندتری .
و اينک من !
از تو ، از اندوه تو تنهاترم .
تنها ايستاده ام
تنها ايستاده ام و خاموش
به تو می نگرم ، به تو
ای که از قلب من بزرگتری .
هيچ کس با من نيست
حتی قلبم که زمانی همسفرم بود ؛
من هستم و من .
تنها ايستاده ام
تنها ايستاده ام و مبهوت
می نگرم رد پای لحظه های عبث را .
هيچ چيز در من نيست :
نه گذشتهء لبريز از شوم
نه آيندهء سرشار از نامفهوم
و اما حال ... چيزی نيست تا که بگويم هست .
تنها ايستاده ام
به تو می نگرم ، به تو
ای که در آفتاب غرورم آب شدی .
تنها ايستاده ام
هيچ چيز در من نيست
هيچ کس با من نيست
به تو می نگرم ، به تو
ای که از سايه ام بلندتری .
و اينک من !
از تو ، از اندوه تو تنهاترم .
در قفس کـــــــــه باشی دیگر شیـــــــــر یا قنـــــــــاری بودنت مهم نیســـــــــت.
آزادی یـــــــــک دنیـــــــــاست پراز حرفـــــــــای نگفتـــــــــه.
در کشـــــــــور مـــــــــن آزادی فقط نام یک میدان است.
آزادی یـــــــــک دنیـــــــــاست پراز حرفـــــــــای نگفتـــــــــه.
در کشـــــــــور مـــــــــن آزادی فقط نام یک میدان است.
شب سردي است و من افسرده
راه دوري است، و پايي خسته
تيرگي هست و چراغي مرده ، ميكنم تنها، از جاده عبور
دور ماندند زمن آدمها
سايهاي از سر ديوار گذشت،
غمي افزود مرا بر غمها ، فكر تاريكي و اين ويراني
بي خبر آمد تا با دل من
قصهها ساز كند پنهاني
نيست رنگي كه بگويد با من ، اندكي صبر، سحر نزديك است.
هر دم اين بانگ برآرم از دل :
واي ، اين شب چقدر تاريك است ! ، خندهاي كو كه به دل انگيزم ؟
قطرهاي كو كه به دريا ريزم ؟
صخرهاي كو كه بدان آويزم ؟ ، مثل اين است كه شب نمناك است .
ديگران را هم غم هست به دل،
غم من ، ليك ، غمي غمناك است.
راه دوري است، و پايي خسته
تيرگي هست و چراغي مرده ، ميكنم تنها، از جاده عبور
دور ماندند زمن آدمها
سايهاي از سر ديوار گذشت،
غمي افزود مرا بر غمها ، فكر تاريكي و اين ويراني
بي خبر آمد تا با دل من
قصهها ساز كند پنهاني
نيست رنگي كه بگويد با من ، اندكي صبر، سحر نزديك است.
هر دم اين بانگ برآرم از دل :
واي ، اين شب چقدر تاريك است ! ، خندهاي كو كه به دل انگيزم ؟
قطرهاي كو كه به دريا ريزم ؟
صخرهاي كو كه بدان آويزم ؟ ، مثل اين است كه شب نمناك است .
ديگران را هم غم هست به دل،
غم من ، ليك ، غمي غمناك است.
واسه منی که دلتنگم از زندگی دلگیرم
بهتره سفر کردن وگرنه اینجا میمیرم
در گذر از هر گذری
خبر نبود از خبری
نه زنده بود زندگی
نه مرگ را بود اثری
نه ارزش گلایه ای
نه فرصتی به چاره ای
چه میتوان دوا نمود به قلب پاره پاره ای
از هیچ راه افتادم دلو به جاده ها دادم
از یاده همه رفته سردرگم و آشفته
نه در گذرگاه کسی
نه جنبش خار و خسی
نه پر زدن در قفسی
نه منتظر همنفسی
گفتم از چه میترسی
آخرش یه راهی هست
آخرش مگه رنگی
بدتر از سیاهی هست
بدتر از سیاهی هست
سهم دل ما این بود آلوده و بیهوده تا بوده همین بوده
راه افتادم و هی رفتم شاید دلم کمی واشه
به عشق ایکه یه جور امروز زود بگذره فردا شه
به امیدی که تا فردا نور امیدی پیدا شه
اما این فردا هیچ وقت نمیاد .......................................
بهتره سفر کردن وگرنه اینجا میمیرم
در گذر از هر گذری
خبر نبود از خبری
نه زنده بود زندگی
نه مرگ را بود اثری
نه ارزش گلایه ای
نه فرصتی به چاره ای
چه میتوان دوا نمود به قلب پاره پاره ای
از هیچ راه افتادم دلو به جاده ها دادم
از یاده همه رفته سردرگم و آشفته
نه در گذرگاه کسی
نه جنبش خار و خسی
نه پر زدن در قفسی
نه منتظر همنفسی
گفتم از چه میترسی
آخرش یه راهی هست
آخرش مگه رنگی
بدتر از سیاهی هست
بدتر از سیاهی هست
سهم دل ما این بود آلوده و بیهوده تا بوده همین بوده
راه افتادم و هی رفتم شاید دلم کمی واشه
به عشق ایکه یه جور امروز زود بگذره فردا شه
به امیدی که تا فردا نور امیدی پیدا شه
اما این فردا هیچ وقت نمیاد .......................................
موج زيباست
زيبا و جذاب
تولدش ، حرکتي بزرگ را خبر مي دهد
و حرکتش ، تصميمي راسخ به پيمودن راهي دراز را
و مرگش...
چه زود هنگام
صداي يخ بستن قلبم آزارم مي دهد...ولي آرامم مي کند...
آرامش يخ را به موج هاي گاه به گاهِ قلبم ترجيح مي دهم...
نمي دانم چگونه يخ مي بندد...نمي دانم آيا بازگشتي براي يک قلب يخي هست يا نه؟!
نميدانم...
اما نمي خواهم جلوي يخ زدنش را بگيرم
مي دانم که حتي اگر سنگ شود ، درونش چيزي هست که نمي گذارد دل سنگيِ من سنگدل شود
پس آرامم...
و با خشنودي به صداي يخ زدن قلبم گوش مي سپارم
...
شايد روزي ،دستي پيدا شود و يخ قلبم را بشکند...
و يا گرمايي ، جاي سرماي دلم را بگيرد و ذوبش کند...
شايد...
و مي دانم که شايد هيچگاه چنين دستي و چنين گرمايي را نيابم...
ولي اين ريسک را مي پذيرم
استحکام يخ ، مطمئنم مي کند
يخ ، موج ندارد
پس يخ بزن...
ديگر صداي يخ بستن قلبم آزارم نمي دهد و بيش از پيش آرامم مي کند
يخ بزن...
زيبا و جذاب
تولدش ، حرکتي بزرگ را خبر مي دهد
و حرکتش ، تصميمي راسخ به پيمودن راهي دراز را
و مرگش...
چه زود هنگام
صداي يخ بستن قلبم آزارم مي دهد...ولي آرامم مي کند...
آرامش يخ را به موج هاي گاه به گاهِ قلبم ترجيح مي دهم...
نمي دانم چگونه يخ مي بندد...نمي دانم آيا بازگشتي براي يک قلب يخي هست يا نه؟!
نميدانم...
اما نمي خواهم جلوي يخ زدنش را بگيرم
مي دانم که حتي اگر سنگ شود ، درونش چيزي هست که نمي گذارد دل سنگيِ من سنگدل شود
پس آرامم...
و با خشنودي به صداي يخ زدن قلبم گوش مي سپارم
...
شايد روزي ،دستي پيدا شود و يخ قلبم را بشکند...
و يا گرمايي ، جاي سرماي دلم را بگيرد و ذوبش کند...
شايد...
و مي دانم که شايد هيچگاه چنين دستي و چنين گرمايي را نيابم...
ولي اين ريسک را مي پذيرم
استحکام يخ ، مطمئنم مي کند
يخ ، موج ندارد
پس يخ بزن...
ديگر صداي يخ بستن قلبم آزارم نمي دهد و بيش از پيش آرامم مي کند
يخ بزن...
- farshidshd
- مشاور وِیژه
- پست: 2057
- تاریخ عضویت: جمعه 13 مهر 1386, 1:00 pm
- محل اقامت: My Heart
- تماس:
مرگ تولدی دیگر است
پس خدایا مرا دوباره متولد کن
************************
شب سردی است، و من افسرده...... راه دوری است، و پایی خسته....... تیرگی هست و چراغی مرده..... می کنم، تنها، از جاده عبور.... دور ماندند زمن آدم ها....... سایه ای از سر دیوار گذشت...... غمی افزود مرا بر غم ها............. فکر تاریکی و این ویرانی بی خبر آمده....... تا با دل من قصه ها ساز کند پنهانی......... نیست رنگی که بگوید با من..... اندکی صبر، سحر نزدیک است...
پس خدایا مرا دوباره متولد کن
************************
شب سردی است، و من افسرده...... راه دوری است، و پایی خسته....... تیرگی هست و چراغی مرده..... می کنم، تنها، از جاده عبور.... دور ماندند زمن آدم ها....... سایه ای از سر دیوار گذشت...... غمی افزود مرا بر غم ها............. فکر تاریکی و این ویرانی بی خبر آمده....... تا با دل من قصه ها ساز کند پنهانی......... نیست رنگی که بگوید با من..... اندکی صبر، سحر نزدیک است...
کد: انتخاب همه
دانشجوی ارشد نرم افزار
- farshidshd
- مشاور وِیژه
- پست: 2057
- تاریخ عضویت: جمعه 13 مهر 1386, 1:00 pm
- محل اقامت: My Heart
- تماس:
به من نگاه نکن که از این تنهایی می گریم
به من نگاه نکن که از این تاریکی میترسم
به من نگاه نکن که از این بی کسی خجالت میکشم
به من نگاه نکن که از این سرما میلرزم
به من نگاه نکن که از این دوری وحشت دارم
به من نگاه نکن که از این کوچه ی دراز و سیاه میترسم
به من نگاه نکن که از این کوچکی ام سرخ میشم
به من نگاه نکن که از این وزن سبکم خجالت میکشم
به من نگاه نکن که از این باد خسته شدم
من فقط یک برگم - تو یک درخت
به من نگاه نکن
به من نگاه نکن
به من نگاه نکن که از این تاریکی میترسم
به من نگاه نکن که از این بی کسی خجالت میکشم
به من نگاه نکن که از این سرما میلرزم
به من نگاه نکن که از این دوری وحشت دارم
به من نگاه نکن که از این کوچه ی دراز و سیاه میترسم
به من نگاه نکن که از این کوچکی ام سرخ میشم
به من نگاه نکن که از این وزن سبکم خجالت میکشم
به من نگاه نکن که از این باد خسته شدم
من فقط یک برگم - تو یک درخت
به من نگاه نکن
به من نگاه نکن
کد: انتخاب همه
دانشجوی ارشد نرم افزار