صفحه 12 از 12

Re: دفتر شعر من!!

ارسال شده: سه‌شنبه 9 اسفند 1390, 5:26 pm
توسط زهـــــرا
sungirlجونم مرسی از شعرای قشنگی که گذاشتی goli

سهراب سپهری

نه به سنگ

در جوی زمان ، در خواب تماشای تو می رویم
سیمای روان ، با شبنم افشان تو می شویم
پرهایم ؟ پرپر شده ام, چشم نویدم ، به نگاهی تر شده ام
این سو نه ، آن سویم
و در آن سوی نگاه چیزی را می بینم، چیزی را می جویم
سنگی میشکنم، رازی با نقش تو می گویم
برگ افتاد نوشم باد: من زنده به اندوهم
ابری رفت، من کوهم: می پایم من
بادم: می پویم
در دشت دگر گل افسوسی چو بروید، می آیم، می بویم



شرق اندوه

Re: دفتر شعر من!!

ارسال شده: سه‌شنبه 9 اسفند 1390, 5:55 pm
توسط زهـــــرا
می رم جای من اینجا نیست
عشق تو زیبا نیست
رویا نیست

می رم جایی که دریا نیست
اسم تو رویا نیست
غوغا نیست

Re: دفتر شعر من!!

ارسال شده: شنبه 13 اسفند 1390, 3:27 pm
توسط Moh3n II
این شعر با نام "یه زن" که آهنگ آخر آلبوم شلیک هست باید تقدیم بشه به صاحب بزرگ این دفتر شعر...که حداقل باید یه شعری آهنگی بهش تقدیم کنیم دیگه همین طوری که نمی شه.

تو روشن می کنی خورشیدو هر روز
تو هر شب توی جلد ماه میری
بگیر دستامو محکم تا نیافتم
زمین می لرزه وقتی راه میری
دلم با خنده تو گرم می شه
تو روزایی که دنیا سرد باشه
تورو حس می کنم می فهمم اینو
یه زن می تونه گاهی مرد باشه

نمی ترسم از این که پیر می شیم
از این که زندگی بی مکث می ره
تموم ساعتها تسلیم می شن
کنار تو زمان برعکس می ره
تو چشمات عکس یه دنیا می افته
تو اون چشمای ناز مثل شیشه
مراقب باش پلکاتو نبندی
حواسم با یه چشمک پرت می شه

Re: دفتر شعر من!!

ارسال شده: دوشنبه 15 اسفند 1390, 10:32 pm
توسط زهـــــرا
Moh3n.Cinema نوشته شده:این شعر با نام "یه زن" که آهنگ آخر آلبوم شلیک هست باید تقدیم بشه به صاحب بزرگ این دفتر شعر...که حداقل باید یه شعری آهنگی بهش تقدیم کنیم دیگه همین طوری که نمی شه.

تو روشن می کنی خورشیدو هر روز
تو هر شب توی جلد ماه میری
بگیر دستامو محکم تا نیافتم
زمین می لرزه وقتی راه میری
دلم با خنده تو گرم می شه
تو روزایی که دنیا سرد باشه
تورو حس می کنم می فهمم اینو
یه زن می تونه گاهی مرد باشه

نمی ترسم از این که پیر می شیم
از این که زندگی بی مکث می ره
تموم ساعتها تسلیم می شن
کنار تو زمان برعکس می ره
تو چشمات عکس یه دنیا می افته
تو اون چشمای ناز مثل شیشه
مراقب باش پلکاتو نبندی
حواسم با یه چشمک پرت می شه
وااااااااااااااای مرسی محسن جان goli goli
یه دنیــــــــا ممنون
خیلی خوشحالم کردی واقعا ترانه ی قشنگیه ....

Re: دفتر شعر من!!

ارسال شده: چهارشنبه 24 اسفند 1390, 11:13 pm
توسط زهـــــرا
قیصر امین پور

الفبای درد

الفبای درد از لبم می تراود
نه شبنم , که خون از شبم می تراود
سه حرف است مضمون سی پاره ی دل
الف , لام , میم از لبم می تراود
چنان گرم هذیان عشقم که آتش
به جای عرق از تبم می تراود
ز دل بر لبم تا دعایی برآید
اجابت ز هر یاربم می تراود
ز دین ریا بی نیازم , بنــــازم
به کفری که از مذهبم می تراود


تازه ها

Re: دفتر شعر من!!

ارسال شده: چهارشنبه 17 خرداد 1391, 11:19 pm
توسط Gold boy
زني را...



زني را مي شناسم من

که شوق بال و پر دارد

ولي از بس که پر شور است

دو صد بيم از سفر دارد

*

زني را مي شناسم من

که در يک گوشه ي خانه

ميان شستن و پختن

درون آشپزخانه

*

سرود عشق مي خواند

نگاهش ساده و تنهاست

صدايش خسته و محزون

اميدش در ته فرداست

*

زني را مي شناسم من

که مي گويد پشيمان است



چرا دل را به او بسته

کجا او لايق آنست

*

زني هم زير لب گويد

گريزانم از اين خانه

ولي از خود چنين پرسد

چه کس موهاي طفلم را

پس از من مي زند شانه؟

*

زني آبستن درد است

زني نوزاد غم دارد

زني مي گريد و گويد

به سينه شير کم دارد

*

زني با تار تنهايي

لباس تور مي بافد

زني در کنج تاريکي

نماز نور مي خواند

*



زني خو کرده با زنجير

زني مانوس با زندان

تمام سهم او اينست

نگاه سرد زندانبان

*

زني را مي شناسم من

که مي ميرد ز يک تحقير

ولي آواز مي خواند

که اين است بازي تقدير

*

زني با فقر مي سازد

زني با اشک مي خوابد

زني با حسرت و حيرت

گناهش را نمي داند

*

زني واريس پايش را

زني درد نهانش را

ز مردم مي کند مخفي

که يک باره نگويندش

چه بد بختي چه بد بختي

*

زني را مي شناسم من

که شعرش بوي غم دارد

ولي مي خندد و گويد

که دنيا پيچ و خم دارد

*

زني را مي شناسم من

که هر شب کودکانش را

به شعر و قصه مي خواند

اگر چه درد جانکاهي

درون سينه اش دارد

*

زني مي ترسد از رفتن

که او شمعي ست در خانه

اگر بيرون رود از در

چه تاريک است اين خانه

*

زني شرمنده از کودک

کنار سفره ي خالي

که اي طفلم بخواب امشب

بخواب آري

و من تکرار خواهم کرد

سرود لايي لالايي

*

زني را مي شناسم من

که رنگ دامنش زرد است

شب و روزش شده گريه

که او نازاي پردرد است

*

زني را مي شناسم من

که ناي رفتنش رفته

قدم هايش همه خسته

دلش در زير پاهايش

زند فرياد که بسه

*

زني را مي شناسم من

که با شيطان نفس خود



هزاران بار جنگيده

و چون فاتح شده آخر

به بدنامي بد کاران

تمسخر وار خنديده

*

زني آواز مي خواند

زني خاموش مي ماند

زني حتي شبانگاهان

ميان کوچه مي ماند

*

زني در کار چون مرد است

به دستش تاول درد است

ز بس که رنج و غم دارد

فراموشش شده ديگر

جنيني در شکم دارد

*

زني در بستر مرگ است

زني نزديکي مرگ است



سراغش را که مي گيرد

نمي دانم؟

شبي در بستري کوچک

زني آهسته مي ميرد

*

زني هم انتقامش را

ز مردي هرزه مي گيرد

...

زني را مي شناسم من

...

















شاعر : فریبا شش بلوکی

از مجموعه شعر شبانه

Re: دفتر شعر من!!

ارسال شده: چهارشنبه 21 تیر 1391, 10:42 pm
توسط زهـــــرا
...

Re: دفتر شعر من ..(عاشقانه نیست!!)

ارسال شده: شنبه 31 تیر 1391, 9:17 pm
توسط اشکان خان(2)
آفرین زهرا تو خیلی خوب مینویسی ger

Re: دفتر شعر من ..(عاشقانه نیست!!)

ارسال شده: یک‌شنبه 1 مرداد 1391, 2:12 am
توسط زهـــــرا
برای داداش علی

رفــــــت!

پر کشیــــــــد!

روحــــــــــش طاقــــــت ایـــــــن دنیـــــــــا را نـــداشتـــــ!

دنــــــیا برایــــــش قفــس بود....

قفســــــــــی تنـــــگ..!!

ســـــردش استــــ !!!

امشــــــب مهمــــــــــان خــــــــــــاک ســــرد اســــت!!!

پــــــــرواز کرد!!

خوشــــا بهــــ حــــالشــــــ....

اما مـــــن چــــه کنمـــــــ بــــا ایـــــن همهــ دلـــــتنگـــــــــــی؟؟؟؟

Re: دفتر شعر من ..(عاشقانه نیست!!)

ارسال شده: یک‌شنبه 1 مرداد 1391, 2:18 am
توسط زهـــــرا

زندگی راه درازیست ، حریفش مرگ استــ

عمر یک غصه و پایان ظریفش مرگ استــ

زیستن پرسش سختیست که عمری با ماستــ

پاسخ منطقی و نرم و لطیفش مرگ استــ

این طرف رهگذری ، نام عزیزش انسان

آن طرف همسفری ،اسم شریفش مرگ استــ

داغ یاران سفر کرده چه سنگین داغیستــ

داغی آن گونه که یک سوز خفیفش مرگ استــ

زندگی یک غزل نیمه تمام است ای دل

که به هر وزن بگوییم ردیفش مرگ استــ


Re: دفتر شعر من ..

ارسال شده: سه‌شنبه 7 آذر 1391, 3:53 pm
توسط زهـــــرا
...

Re: دفتر شعر من ..

ارسال شده: پنج‌شنبه 23 آذر 1391, 10:26 pm
توسط Gold boy
در روزهای آخر اسفند
کوچ بنفشه های مهاجر
زیباست
در نیم روز روشن اسفند
وقتی بنفشه ها را از سایه های سرد
در اطلس
شمیم بهاران
با خاک و ریشه
میهن سیارشان
در جعبه های کوچک چوبی
در گوشه ی خیابان می آورند
جوی هزار زمزمه در من
می جوشد
ای کاش
ای کاش آدمی وطنش را
مثل بنفشه ها
در جعبه های خاک
یک روز می توانست
همراه خویشتن
ببرد هر کجا که خواست
در روشنای باران
در آفتاب پاک ..




محمد رضا شفیعی کدکنی- مجموعه ی زبان برگ

Re: دفتر شعر من ..

ارسال شده: دوشنبه 11 دی 1391, 2:10 pm
توسط زهـــــرا
می رم جای من اینجا نیست
عشق تو زیبا نیست
رویا نیست

می رم جایی که دریا نیست
اسم تو رویا نیست
غوغا نیست

می رم تا تو آروم شبا چشات بسته شه
دیـــوار اتاقت از عکسم خسته شه
می رم تا بارون منو یاد تو نندازه
می رم یه جای تازه ...می رم یه جای تازه
می رم با چشمای خیس و قلب بی گناه
می رم حتی نمی ندازی به من یک نگاه
هر جا می رم اما بازم یادت می افتم
اینو به همه گفتم...اینو به همه گفتم

کاش می شد تو ببینی من اینجا چه تنهام
وقتی که تو نباشی به هم می ریزه دنیام
اینجا کسی نیست با چشمای باز و روشن
بی تو چه غریبم من
می رم جایی که دریا نیست
عشق تو زیبا نیست
رویا نیست..


مریـــــــم حیدر زاده

Re: دفتر شعر من ..

ارسال شده: دوشنبه 11 دی 1391, 2:19 pm
توسط زهـــــرا
..

Re: دفتر شعر من ..

ارسال شده: سه‌شنبه 12 دی 1391, 2:29 pm
توسط Gold boy
خیلی خوب بود خانم لی لی...


شبی دریا به ساحل زد دلم را با خودش برد
به جایی دور از اینجا و خودم برد
در آنجا عشق بود و هوا بود و صداقت
در انجا آدمی بود شرط آدمیت
کوچه ها سرشار عشق و خنده ها شیرین
.
.
.