صفحه 11 از 12

Re: دفتر شعر من!!

ارسال شده: یک‌شنبه 23 بهمن 1390, 9:38 pm
توسط زهـــــرا
سهراب سپهری

دریا و مرد

تنها و روی ساحل
مردی به راه می گذرد
نزدیک پای او
دریا همه صدا
شب گیج در تلاطم امواج
باد هراس پیکر
رو می کند به ساحل و در چشم های مرد
نقش خطر را پر رنگ می کند
انگار
هی می زند که:مرد! کجا می روی؟ کجا؟
و مرد می رود به ره خویش
و باد سر گردان
هی می زند دوباره :کجا می روی؟
و مرد می رود و باد همچنان
امواج بی امان
از راه می رسند
لبریز از غرور تهاجم
موجی پر از
نهیب
ره می کشد به ساحل و می بلعد
یک سایه را که برده شب از پیکرش شکیب
دریا همه صدا
شب گیج در تلاطم امواج
باد هراس پیکر
رو میکند به ساحل
و...


مرگ رنگ

Re: دفتر شعر من!!

ارسال شده: چهارشنبه 26 بهمن 1390, 7:45 pm
توسط Gold boy
باید امشب چمدانی را

که به اندازه پیراهن تنهایی من جا دارد بردارم

و به سمتی بروم

که درختان حماسی پیداست

رو به آن وسعت بی واژه که همواره مرا می خواند

یک نفر باز صدا زد:سهراب!

کفش هایم کو؟

Re: دفتر شعر من!!

ارسال شده: چهارشنبه 26 بهمن 1390, 8:21 pm
توسط parastoo_p
راهیست راه عشق که هیچش کناره نیست
آن جـــــا جز آن که جان بسپارند چاره نیست
هر گه که دل به عشق دهی خوش دمی بود
در کار خیر حـــــاجت هیچ استخاره نیست
ما را ز منــع عقـــــل متــــرسان و می بــیار
کـــان شحنه در ولایت ما هیچ کاره نیست
از چشم خود بپرس که مــــا را که می‌کشد
جـــانا گناه طالـــــع و جــــرم ستاره نیست
او را بــه چشم پــــــاک توان دید چون هلال
هـــــر دیــده جای جلوه آن ماه پاره نیست
فــــــرصت شمر طریقه رندی که این نشان
چـون راه گنج بـر هـمه کس آشکاره نیست
نــــگرفت در تــو گـــریه حـــــافظ به هیچ رو
حیران آن دلم که کم از سنگ خاره نیست

Re: دفتر شعر من!!

ارسال شده: چهارشنبه 26 بهمن 1390, 9:34 pm
توسط Gold boy
روزی خواهم آمد

و پیامی خواهم آورد.

در رگ ها نور خواهم ریخت.

و صدا خواهم در داد:ای سبدهاتان پر خواب!سیب آوردم, سیب سرخ خورشید.


خواهم آمد گل یاسی به گدا خواهم داد.

زن زیبای جذامی را, گوشواری دگر خواهم بخشید.

کور را خواهم گفت:چه تماشا دارد باغ!
.
.
.

روی پل دخترکی بی پاست, دب اکبر را بر گردن او خواهم اویخت.

هر چه دشنام از لب ها خواهم برچید.

هر چه دیوار از جا بر خواهم کند.

رهزنان را خواهم گفت:کاروانی آمد بارش لبخند!

ابر را پاره خواهم کرد.

من گره خواهم زد, چشمان را با خورشید, دل ها را با عشق, سایه ها را با آب, شاخه ها را با باد.
.
.
.

Re: دفتر شعر من!!

ارسال شده: چهارشنبه 26 بهمن 1390, 11:38 pm
توسط زهـــــرا
خوشحال شدم آقای ادیب که باز اینجا ازتون پست دیدم goli بیشتر سر بزنید...
پرستو جان از شما هم ممنونم goli

یغما گلرویی

زنده به گور

بوی کافور میده دستم ‚ چقدر از ترانه دورم
می زنه نبض نفس هام ‚ اما من زنده بگورم
وقت غیبت نگاهت ‚ زندگی آینه ی مرگه
گل نیلوفر رویا
زیر رگبار تگرگه
با تو دریای غرورم ‚ اما بی تو دریا تشنه س
بی تو سینه ی سکوتم تشنه ی تیغه ی دشنه س
هم طلوع و هم غروبی
بدی اما خیلی خوبی
واسه این زانو شکسته
یه طلسم نقره کوبی
وقتی میرسم به آخر ‚ توی دالون یه بن بست
دم آخر سقوطم اوج غیبت یه همدست
باز
میشه یه نردبومی که میاد از دل خورشید
باز میشه صد تا گذرگاه ‚ توی آینه ی چشات دید
بیا !خاتون قدیمی ! یه ترانه مهمونم کن
یه حصیر کهنه ام من قالی سلیمونم کن
هم طلوع . هم غروبی
بدی اما خیلی خوبی
واسه این زانو شکسته
یه طلسم نقره کوبی


زندگی به شرط چاقو

Re: دفتر شعر من!!

ارسال شده: شنبه 29 بهمن 1390, 8:00 pm
توسط Gold boy
ممنون از لطف تون خانوم زهرا خانوم و ببخشین که کمتر میام.

.................................
غزلی از مولانا

من غلام قمرم غیر قمر هیچ مگو

پیش من جز سخن شمع و شکر هیچ مگو

سخن رنج مگو جز سخن گنج مگو

ور از این بی خبری رنج مبر هیچ مگو

دوش دیوانه شدم عشق مرا دید و بگفت

آمدم نعره مزن جامه مدر هیچ مگو

گفتم ای عشق من از چیز دگر می ترسم

گفت آن چیز دگر نیست دگر هیچ مگو

من به گوش تو سخن های نهان خواهم گفت

سر بجنبان که بلی جز که به سر هیچ مگو

قمری جان صفتی در ره دل پیدا شد

در ره دل چه لطیف است سفر هیچ مگو

گفتم ای دل چه مه ست این دل اشارت می کرد

که نه اندازه توست این ، بگذر هیچ مگو

گفتم این روی فرشته ست عجب یا بشر است

گفت این غیر فرشته ست و بشر هیچ مگو

گفتم این چیست بگو زیر و زبر خواهم شد

گفت می باش چنین زیر و زبر هیچ مگو

ای نشسته تو در این خانه پرنقش و خیال

خیز از این خانه برو رخت ببر هیچ مگو





Re: دفتر شعر من!!

ارسال شده: شنبه 29 بهمن 1390, 8:32 pm
توسط parastoo_p
زهـــــرا نوشته شده:
پرستو جان از شما هم ممنونم goli
خواهش میکنم زهرا جان goli

هردم دردی از پی دردی ای سال

با این تن ناتوان چه کردی ای سال

رفتی و گذشتن تو یک عمر گذشت

صد سال سیاه بر نگردی ای سال

Re: دفتر شعر من!!

ارسال شده: شنبه 29 بهمن 1390, 10:49 pm
توسط زهـــــرا
Gold boy نوشته شده:ممنون از لطف تون خانوم زهرا خانوم و ببخشین که کمتر میام
خواهش میکنم آقای ادیب goli هر وقت که تونستید سر بزنید خوشحال میشم..
راستی شعری که تو امضاتون هست هم شعر خیلی زیباییه.....
parastoo_p نوشته شده: هردم دردی از پی دردی ای سال

با این تن ناتوان چه کردی ای سال

رفتی و گذشتن تو یک عمر گذشت

صد سال سیاه بر نگردی ای سال
پرستو جان واقعا بابت این شعر ازت ممنونم !!!

Re: دفتر شعر من!!

ارسال شده: یک‌شنبه 30 بهمن 1390, 12:39 am
توسط yagoot
با تشکر از کاربر زهرا ودوست عزیزم حسن ادیب وبقیه دوستان
من شاعر نیستم ولی شاعرارو دوست دارم dan
این قسمت از شعر حمید مصدقو واستون میذارم امیدوارم خوشتون بیاد

گفته بودند که از دل برود یار چو از دیده برفت
سال هاست که از دیده من رفتی لیک
دلم از مهر تو آکنده هنوز
دفتر عمر مرا
دست ایام ورق ها زده است
زیر بار غم عشق
قامتم خم شد و پشتم بشکست
در خیالم اما
همچنان روز نخست
تویی آن قامت بالنده هنوز
در قمار غم عشق
دل من بردی و با دست تهی
منم آن عاشق بازنده هنوز
آتش عشق پس از مرگ نگردد خاموش
گر که گورم بشکافند عیان می بینند
زیر خاکستر جسمم باقیست
آتشی سرکش و سوزنده هنوز







Re: دفتر شعر من!!

ارسال شده: یک‌شنبه 30 بهمن 1390, 1:06 am
توسط زهـــــرا
yagoot نوشته شده:با تشکر از کاربر زهرا ودوست عزیزم حسن ادیب وبقیه دوستان
من شاعر نیستم ولی شاعرارو دوست دارم dan
این قسمت از شعر حمید مصدقو واستون میذارم امیدوارم خوشتون بیاد

گفته بودند که از دل برود یار چو از دیده برفت
سال هاست که از دیده من رفتی لیک
دلم از مهر تو آکنده هنوز
دفتر عمر مرا
دست ایام ورق ها زده است
زیر بار غم عشق
قامتم خم شد و پشتم بشکست
در خیالم اما
همچنان روز نخست
تویی آن قامت بالنده هنوز
در قمار غم عشق
دل من بردی و با دست تهی
منم آن عاشق بازنده هنوز
آتش عشق پس از مرگ نگردد خاموش
گر که گورم بشکافند عیان می بینند
زیر خاکستر جسمم باقیست
آتشی سرکش و سوزنده هنوز

ممنون از شما goli
شعرای مصدقو خیلی دوس دارم...
قسمت اول این شعرو هم من مینویسم:
زیر خاکستر ذهنم باقی است
آتشی سرکش و سوزنده هنوز
یادگاری است ز عشقی سوزان
که بود گرم و فروزنده هنوز
عشقی آن گونه که بنیان مرا
سوخت از ریشه و خاکستر کرد
غرق در حیرتم از اینکه چرا
مانده ام زنده هنوز
گاهگاهی که دلم می گیرد
پیش خود می گویم
آن که جانم را سوخت
یاد می آرد از این بنده هنوز؟

Re: دفتر شعر من!!

ارسال شده: سه‌شنبه 2 اسفند 1390, 7:33 pm
توسط Gold boy
ممنونم حجت جان و زهرا خانوم

مصلحت وقت



حالیا مصلحت وقت در آن می بینم
که کشم رخت به میخانه و خوش بنشینم

جام می گیرم و از اهل ریا دور شوم
یعنی از اهل جهان پاک دلی بگزینم

جز صراحی و کتاب ام نبود یار و ندیم
تا حریفان دغا را به جهان کم بینم

سر به آزاده گی از خلق بر آرم چون سرو
گر دهد دست که دامن ز جهان برچینم

بس که در خرقه ی آلوده زدم لاف صلاح
شرمسار از رخ ساقی و می رنگینم

سینه ی تنگ من و بارغم او؟ هیهات!
مرد این بار گران نیست دل مسکین ام

بر دل ام گرد ستم هاست خدایا مپسند
که مکدر شود آئینه ی مهر آئینم

من اگر رند خراباتم و گر حافظ شهر
این متاعم که همی بینی و کم تر زینم.

حافظ

Re: دفتر شعر من!!

ارسال شده: سه‌شنبه 2 اسفند 1390, 10:33 pm
توسط Gold boy
نیست رنگی که بگوید با من

اندکی صبر , سحر نزدیک است

هر دم این بانگ بر آرم از دل:

وای, این شب چقدر تاریک است!

خنده ای کو که به دل انگیزم؟

قطره ای کو که به دریا ریزم؟

صخره ای کو که بدان آویزم؟

مثل این است که شب نمناک است

دیگران را هم غم هست به دل

غم من لیک, غمی غمناک است

"سهراب"

Re: دفتر شعر من!!

ارسال شده: شنبه 6 اسفند 1390, 3:02 pm
توسط Gold boy
ماهی
احمد شاملو

من فکر می‌کنم
هرگز نبوده قلب من
این‌گونه
گرم و سرخ:

احساس می‌کنم
در بدترین دقایق این شام مرگزای
چندین هزار چشمه‌ی خورشید
در دلم
می‌جوشد از یقین؛

احساس می‌کنم
در هر کنار و گوشه‌ی این شوره‌زار یأس
چندین هزار جنگل شاداب
ناگهان
می‌روید از زمین.

آه ای یقین گمشده، ای ماهی گریز
در برکه‌های آینه لغزنده تو به تو!
من آبگیر صافی‌ام، اینک! به سحر عشق؛
از برکه‌های آینه راهی به من بجو!
...

Re: دفتر شعر من!!

ارسال شده: یک‌شنبه 7 اسفند 1390, 11:08 pm
توسط sungirl
رفته بودم سر حوض

تا ببینم شاید عکس تنهایی خود را در آب

آب درحوض نبود

ماهیان می گفتند

هیچ تقصیر

درختان نیست

ظهر دم کرده تابستان بود

پسر روشن آب لب پاشویه نشست

و عقاب خورشید آمد او را به هوا برد که برد

به درک راه نبردیم به اکسیژن آب

برق از پولک ما رفت که رفت

ولی آن نور درشت

عکس آن میخک قرمز در آب

که اگر باد می آمد دل او پشت چین های تغافل می زد

چشم ما بود

روزنی بود به اقرار بهشت

تو اگر در تپش باغ خدا را دیدی همت کن

و بگو ماهی ها حوضشان بی آب است

باد می رفت به سر وقت چنار

من به سر وقت خدا می رفتم



از: سهراب سپهری

Re: دفتر شعر من!!

ارسال شده: یک‌شنبه 7 اسفند 1390, 11:10 pm
توسط sungirl
گفتی: غزل بگو! چه بگویم؟ مجال کو؟
شیرین من، برای غزل شور و حال کو؟

پر می زند دلم به هوای غزل، ولی
گیرم هوای پر زدنم هست، بال کو؟

گیرم به فال نیک بگیرم بهار را
چشم و دلی برای تماشا و فال کو؟

تقویم چارفصل دلم را ورق زدم
آن برگهای سبزِِ سرآغاز سال کو؟

رفتیم و پرسش دل ما بی جواب ماند
حال سؤال و حوصله قیل و قال کو؟

زنده یاد قیصر امین پور