بازی با ترانه ها
مدیر انجمن: Moh3n II
- رضــــــــــا
- كاربر عالي
- پست: 1449
- تاریخ عضویت: یکشنبه 16 اسفند 1388, 7:17 pm
Re: بازی با ترانه ها
یاد ایامی که در گلشن فقانی داشتم *** در میان لاله و گل آشیانی داشتم
اگر درباره ی افراد قضاوت کنید، فرصتی برای دوست داشتنشان نمی یابید
- رضــــــــــا
- كاربر عالي
- پست: 1449
- تاریخ عضویت: یکشنبه 16 اسفند 1388, 7:17 pm
Re: بازی با ترانه ها
در اين بهار اي صنم بيا و آشتي كن *** كه جنگ و كين با من حزين روا نباشد
اگر درباره ی افراد قضاوت کنید، فرصتی برای دوست داشتنشان نمی یابید
- رضــــــــــا
- كاربر عالي
- پست: 1449
- تاریخ عضویت: یکشنبه 16 اسفند 1388, 7:17 pm
Re: بازی با ترانه ها
در پي ديدن رخت همچو صبا فتاده ام *** خانه به خانه در به در كوچه به كوچه كو به كو
برم مختار ببینم.
برم مختار ببینم.
اگر درباره ی افراد قضاوت کنید، فرصتی برای دوست داشتنشان نمی یابید
Re: بازی با ترانه ها
وقتي رسيد آهو هنوز نفس داشت داشت هنوزم بره هاشو مي ليسيد
وقتي رسيد قلبي هنوز تپش داشت اما اونم چشمه اي بود كه خشكيد
وقتي رسيد قلبي هنوز تپش داشت اما اونم چشمه اي بود كه خشكيد
جاذبه خاك به ماندن مي خواند،
وآن عهد باطني به رفتن...
عقل به ماندن مي خواند
و عشق،به رفتن...
و اين هر دو را خداوند آفريده است تا وجود انسان، در آوارگي و حيرت ميان عقل و عشق معني شود.
سيد مرتضي آويني
وآن عهد باطني به رفتن...
عقل به ماندن مي خواند
و عشق،به رفتن...
و اين هر دو را خداوند آفريده است تا وجود انسان، در آوارگي و حيرت ميان عقل و عشق معني شود.
سيد مرتضي آويني
Re: بازی با ترانه ها
يه روزي زير هجوم وحشي بارون و باد
از افق كبوتري تا برج كهنه پر گشود
از افق كبوتري تا برج كهنه پر گشود
جاذبه خاك به ماندن مي خواند،
وآن عهد باطني به رفتن...
عقل به ماندن مي خواند
و عشق،به رفتن...
و اين هر دو را خداوند آفريده است تا وجود انسان، در آوارگي و حيرت ميان عقل و عشق معني شود.
سيد مرتضي آويني
وآن عهد باطني به رفتن...
عقل به ماندن مي خواند
و عشق،به رفتن...
و اين هر دو را خداوند آفريده است تا وجود انسان، در آوارگي و حيرت ميان عقل و عشق معني شود.
سيد مرتضي آويني
Re: بازی با ترانه ها
دل بردی از من به یغما ای ترک غارتگر من
دیدی چه آوردی ای دوست از دست دل بر سر من
دیدی چه آوردی ای دوست از دست دل بر سر من
...
- Moh3n II
- کاربر ویژه بخش فیلم و سینما
- پست: 6572
- تاریخ عضویت: پنجشنبه 10 تیر 1389, 9:10 pm
- محل اقامت: پونک
- تماس:
Re: بازی با ترانه ها
نیستی دارم دق می کنم نیستی دارم می پوسم
عکساتو من دونه دونه ورمی دارم می بوسم
عکساتو من دونه دونه ورمی دارم می بوسم
Re: بازی با ترانه ها
نگو با من كه مثل خشكي يه شاخه شكستي
كه تو از ذنيا بريدي حالا يه گوشه نشستي
كه تو از ذنيا بريدي حالا يه گوشه نشستي
جاذبه خاك به ماندن مي خواند،
وآن عهد باطني به رفتن...
عقل به ماندن مي خواند
و عشق،به رفتن...
و اين هر دو را خداوند آفريده است تا وجود انسان، در آوارگي و حيرت ميان عقل و عشق معني شود.
سيد مرتضي آويني
وآن عهد باطني به رفتن...
عقل به ماندن مي خواند
و عشق،به رفتن...
و اين هر دو را خداوند آفريده است تا وجود انسان، در آوارگي و حيرت ميان عقل و عشق معني شود.
سيد مرتضي آويني
Re: بازی با ترانه ها
تن رود ، هم هم ی باد ، من پر از وسوسه ی خواب
واسه رویای رسیدن ، منه بی حوصله بی تاب
میونه باور و تردید ، میونه عشق و معما
با تو هر نفس غنیمت ، با تو هر لحظه یه دنیا
با تو پر شور و نشاطم ، تو هیاهوی نگاتم
تو یه آوازه قشنگی ، من تو آهنگه صداتم
مثل خنده رو لباتم ، مثل اشک رو گونهاتم
تو رو می بوسم و انگار شاعره شعر چشاتم
واسه رویای رسیدن ، منه بی حوصله بی تاب
میونه باور و تردید ، میونه عشق و معما
با تو هر نفس غنیمت ، با تو هر لحظه یه دنیا
با تو پر شور و نشاطم ، تو هیاهوی نگاتم
تو یه آوازه قشنگی ، من تو آهنگه صداتم
مثل خنده رو لباتم ، مثل اشک رو گونهاتم
تو رو می بوسم و انگار شاعره شعر چشاتم
روز تولدت شد و نیستم اما کنار تو
کاشکی می شد که جونمو هدیه بدم برای تو
درسته ما نمیتونیم این روز و پیش هم باشیم
بیا بهش تو رویامون رنگ حقیقت بپاشیم
کاشکی می شد که جونمو هدیه بدم برای تو
درسته ما نمیتونیم این روز و پیش هم باشیم
بیا بهش تو رویامون رنگ حقیقت بپاشیم
Re: بازی با ترانه ها
مرغ سحر ناله سر كن داغ مرا تازه تر كن
زاه شرر بار اين قفس را برشكن و زير و زبر كن
زاه شرر بار اين قفس را برشكن و زير و زبر كن
جاذبه خاك به ماندن مي خواند،
وآن عهد باطني به رفتن...
عقل به ماندن مي خواند
و عشق،به رفتن...
و اين هر دو را خداوند آفريده است تا وجود انسان، در آوارگي و حيرت ميان عقل و عشق معني شود.
سيد مرتضي آويني
وآن عهد باطني به رفتن...
عقل به ماندن مي خواند
و عشق،به رفتن...
و اين هر دو را خداوند آفريده است تا وجود انسان، در آوارگي و حيرت ميان عقل و عشق معني شود.
سيد مرتضي آويني