آخرین جملات ....

عاشقان شعر و ادبیات بیایید اینجا

مدیر انجمن: Moh3n II

masoud khafan
کاربر متوسط
کاربر متوسط
پست: 216
تاریخ عضویت: جمعه 22 تیر 1386, 8:50 pm

پست توسط masoud khafan » دوشنبه 6 خرداد 1387, 4:55 pm

مهربانم، ای خوب!

یاد قلبت باشد؛یک نفر هست که این جا

بین ادمهایی٬که همه سرد و غریبند با تو

تک و تنها٬به تو می اندیشد

و کمی٬

دلش از دوری تو دلگیر است...



مهربانم٬ای خوب!

یاد قلبت باشد؛یک نفر هست که چشمش٬

به رهت دوخته بر در مانده

و شب و روز دعایش اینست؛

زیر این سقف بلند٬هر کجایی هستی٬به سلامت باشی

و دلت همواره٬محو شادی و تبسم باشد...



مهربانم٬ای خوب!

یاد قلبت باشد؛

یک نفر هست که دنیایش را٬

همه هستی و رویایش را٬به شکوفایی احساس تو٬پیوند زده

و دلش میخواهد٬ لحظه ها را با تو ٬به خدا بسپارد...



مهربانم٬ای خوب!

یک نفر هست که با تو

تک و تنها با تو

پر اندیشه و شعر است و شعور!

پر احساس و خیال است و سرور!



مهربانم٬ای یار٬یاد قلبت باشد؛

یک نفر هست که با تو٬به خداوند جهان نزدیک است

و به یادت٬ هر صبح٬ گونه سبز اقاقی ها را

از ته قلب و دلش می بوسد

و دعا میکند این بار که تو

با دلی سبز و پر از ارامش٬ راهی خانه خورشید شوی

و پر از عاطفه و عشق و امید

به شب معجزه و ابی فردا برسی...

Ramin

پست توسط Ramin » پنج‌شنبه 9 خرداد 1387, 12:01 am

يکي تو فکر مردنه چقدر شبيه خودمه
نمي دونم دارم ميرم يا اين که باز توهمه
ميون موج همهمه صداي باد تو گوشمه
سرما نشسته تو تنم خاطره هام رو دوشمه
يکي داره داد ميزنه يکي داره زار ميزنه
سر کوچه عکس منو يکي به ديوار ميزنه
زيرش نوشته رو زمين جايي نبوده واسه اين
حالا رفته تو آسمون دعا کنيد فقط همين
نه انگاري دارم ميرم جاييکه آروم بگيرم
اين آرزوي آخره خوب ميدونم دردسره
ميخوام نباشم رو زمين اينطوري خيلي بهتره
يکي داره داد ميزنه يکي داره زار ميزنه
سر کوچه عکس منو يکي به ديوار ميزنه...

masoud khafan
کاربر متوسط
کاربر متوسط
پست: 216
تاریخ عضویت: جمعه 22 تیر 1386, 8:50 pm

پست توسط masoud khafan » دوشنبه 13 خرداد 1387, 12:24 am

چی می شد؟؟؟؟؟؟؟

چي مي شد اگه خدا امروز وقت نداشت به ما بركت بده چرا كه ديروز ما وقت نكرديم از او تشكر كنيم

چي مي شد اگه خدا فردا ديگه ما را هدايت نمي كرد چون امروز اطاعتش نكرديم

چي مي شد اگه خدا امروز با ما همراه نبود چرا كه امروز قادر به دركش نبوديم

چي مي شد ديگه هرگز شكو فا شدن گلي را نمي ديديم چرا كه وقتي خدا بارون فرستاده بود گله كرديم

چي مي شد اگه خدا عشق و مراقبتش را از ما دريغ مي كرد چرا كه ما از محبت ورزيدن به ديگران دريغ كرديم

چي مي شد اگه خدا فردا كتاب مقدسش را از ما مي گرفت چرا كه امروز فرصت نكرديم آنرا بخوانيم

چي مي شد اگه خدا در خا نه اش را مي بست چون ما در قلبهاي خود را بسته ايم

چي مي شد اگه خدا امروز به حرفهايمان گوش نمي داد چون ديروز به دستوراتش خوب عمل نكرديم

چي مي شد اگه خدا خواسته هايمان را بي پاسخ مي گذاشت چون فراموشش كرديم

و چي مي شد اگه

و چي مي شه اگه ما از اين مطالب به سادگي بگذريم ؟

masoud khafan
کاربر متوسط
کاربر متوسط
پست: 216
تاریخ عضویت: جمعه 22 تیر 1386, 8:50 pm

پست توسط masoud khafan » دوشنبه 13 خرداد 1387, 12:32 am

***از خدا پرسیدم چی دوست داری؟گفت: سخاوت . دیوانه گفت: حماقت .غم گفت: ملامت . کوه گفت: صلابت معشوق گفت: نگاهت . فدای تو که گفتی: رفاقت***

masoud khafan
کاربر متوسط
کاربر متوسط
پست: 216
تاریخ عضویت: جمعه 22 تیر 1386, 8:50 pm

پست توسط masoud khafan » دوشنبه 13 خرداد 1387, 12:33 am

**آن کس که دوست دارید آزاد بگذارید اگر متعلق به تو باشد به پیش تو باز می گردد و اگر نه از اول هم برای تو نبوده است***

***فرشتگان روزی از خدا پرسیدند : بار خدایا تو که بشر را اینقدر دوست داری غم را چرا آفریدی؟؟؟ خداوند گفت: غم را به خاطر خودم آفریدم تا این مخلوق من که خوب می شناسمش تا غمگین نباشد به یاد خالق نمی افتد.***

Ramin
همکار قدیمی
همکار قدیمی
پست: 283
تاریخ عضویت: شنبه 18 خرداد 1387, 11:24 am
تماس:

پست توسط Ramin » پنج‌شنبه 23 خرداد 1387, 1:09 am

تصویر

پس از مرگم بيا اي خوشنگارم
بيا با جمع خوبان بر مزارم
سرت خم کن ببوس سنگ مزارم
که من در زير خاک چشم انتظارم

آواتار کاربر
eli
مدیر نمونه سایت کارشناسی
مدیر نمونه سایت کارشناسی
پست: 2590
تاریخ عضویت: چهارشنبه 3 مرداد 1386, 9:45 pm

پست توسط eli » پنج‌شنبه 23 خرداد 1387, 9:08 am

آبی بپوش وقت عــزا هم بــرای من

خندان بيا به بدرقه ام ، پابه پای من


هرچند ، تو که کوه دماوند نيستی


تا نشکنی درون خودت در هوای من


روزی که می برند مرا روی دستــها


دنبال دست توست فقط چشمهای من


حتی نخوان زدفتر شـــــعرم حکايتی


تا در دل تو هيــچ نیـفتـــد بــلای من


نذری بکن که آتش دوزخ نســــوزدم


يک آسمان پرنده رها کن به جای من!
در قفس کـــــــــه باشی دیگر شیـــــــــر یا قنـــــــــاری بودنت مهم نیســـــــــت.

آزادی یـــــــــک دنیـــــــــاست پراز حرفـــــــــای نگفتـــــــــه.

در کشـــــــــور مـــــــــن آزادی فقط نام یک میدان است.

الهام
کاربر معمولي
کاربر معمولي
پست: 117
تاریخ عضویت: یک‌شنبه 28 مرداد 1386, 3:44 pm

پست توسط الهام » سه‌شنبه 28 خرداد 1387, 12:41 pm

روزهای انتظار ...
زنان خوب به آسمان میروند زنان بد به همه جا میرسند

stella
کاربر معمولي
کاربر معمولي
پست: 77
تاریخ عضویت: جمعه 20 اردیبهشت 1387, 1:40 pm

پست توسط stella » جمعه 31 خرداد 1387, 12:06 am

مي خواهم با قلم بر دلي که تو شکسته اي . بنويسم : اگر ميدانستم تا ابد
زنداني عشقت ميشوم . به خدا سوگند هرگز به چشمانت نگاه نمي کردم
اما حالا که در دام عشقت اسير شده ام . مينويسم : عشق من به تو
گل سرخي بود که فقط براي زنده ماندن به خار تمنا مي کرد .
تو را به بي وفايي متهم نمي کنم . حتي گناهت را نمي شمارم. فقط گريانم
که چرا هنگام رفتن نگفتي که من هم مانند تو چشمانم را برروي تمام
خاطراتمان ببندم که حالا دلتنگ نشوم . من وجودم را به تو و تو را به
عشقي خيالي باختم.
دلم گرفته از ادمايي که ميگن دوستت دارم اما معنيشو نميدونن،از ادمايي که ميخوان ماله اونا باشي اما خودشون ماله تو نيستن،از اونايي که زير بارون برات ميميرن و وقتي افتاب ميشه همه چيز يادشون ميره
--------------------------
خيانت تنها اين نيست كه شب را با ديگري بگذراني ... خيانت ميتواند دروغ دوست داشتن باشد !
خيانت تنها اين نيست كه دستت را در خفا در دست ديگري بگذاري ... خيانت ميتواند جاري كردن اشك بر ديدگان معصومي باشد !

stella
کاربر معمولي
کاربر معمولي
پست: 77
تاریخ عضویت: جمعه 20 اردیبهشت 1387, 1:40 pm

پست توسط stella » جمعه 31 خرداد 1387, 12:07 am

خدا تو رو ببخشه اگه دوستم نداشتي
اگه به جاي ماندن غم رو دلم گذاشتي
خدا تو رو ببخشه عشقت يه ادعا بود
به پاي تو نشستن فقط يه اشتباه بود
خدا تو رو ببخشه که عاشقم نبودي
تازه دارم مي فهمم هيچ کسم نبودي
آخه دلم مي سوزه
ديگه برام مهم نيست به کي منو فروختي
ولي دلم مي سوزه با يه غريبه سوختي
خدا تو رو ببخشه که عاشقم نبودي
من از تو کم نذاشتم تو لايقم نبودي
آخه دلم مي سوزه
دلم گرفته از ادمايي که ميگن دوستت دارم اما معنيشو نميدونن،از ادمايي که ميخوان ماله اونا باشي اما خودشون ماله تو نيستن،از اونايي که زير بارون برات ميميرن و وقتي افتاب ميشه همه چيز يادشون ميره
--------------------------
خيانت تنها اين نيست كه شب را با ديگري بگذراني ... خيانت ميتواند دروغ دوست داشتن باشد !
خيانت تنها اين نيست كه دستت را در خفا در دست ديگري بگذاري ... خيانت ميتواند جاري كردن اشك بر ديدگان معصومي باشد !

آواتار کاربر
reza-1365
كاربر عالي
كاربر عالي
پست: 683
تاریخ عضویت: شنبه 27 مرداد 1386, 2:09 am
محل اقامت: فعلا ایران

پست توسط reza-1365 » جمعه 4 مرداد 1387, 12:50 am

حكايت پنداموز

همه حرفها حساب دارد !
مرحوم شیخ رجبعلی خیاط می فرمود :
گاهی با خود میخواندم «ای من فدای آن که زبان و دلش یکی است.»
در عالم معنا، سلمان را به من نشان دادند و گفتند: این شخص زبان و دلش یکی است و می خواهیم تو را فدای او بکنیم.
من گفتم : حاضر نیستم فدای سلمان شوم، من فدای پیامبر و امام می شوم.
فهمیدم حرفهایی که می زنیم همه حساب دارد و بایستی آنها را راست بگوییم.
از آن جا که حاضر بودم نوکری سلمان را به جا آورم، از آن پس می خواندم :
«ای من غلام آنکه زبان و دلش یکی است.»

حكايت عشق و ازدواج

شاگردي از استادش پرسيد: عشق چيست؟

استاد درجواب گفت: به گندم زار برو و پرخوشه ترين شاخه را بياور اما در هنگام عبور از گندم زار، به ياد داشته باش كه نمي تواني به عقب برگردي تا خوشه اي بچيني شاگرد به گندم زار رفت و پس از مدتي طولاني برگشت، استاد پرسيد: چه آوردي؟ و شاگرد با حسرت جواب داد: هيچ! هرچه جلو مي رفتم خوشه هاي پرپشت تري مي ديدم و به اميد پيدا كردن پرپشت ترين، تا انتها گندم زار رفتم.

استاد گفت: عشق يعني همين

شاگرد پرسيد: پس ازدواج چيست؟

استاد به سخن آمد كه به جنگل برو و بلندترين درخت را بياور اما به ياد داشته باش كه بازهم نمي تواني به عقب برگردي، شاگرد رفت و پس از مدت كوتاهي با درختي برگشت. استاد پرسيد كه شاگرد را چه شد و او در جواب گفت: به جنگل رفتم و اولين درخت بلندي را كه ديدم، انتخاب كردم ترسيدم كه اگر جلوتر بروم، بازهم دست خالي برگردم.

استاد باز گفت: ازدواج هم يعني همين.

آواتار کاربر
nazi111
همکار قدیمی
همکار قدیمی
پست: 439
تاریخ عضویت: سه‌شنبه 18 دی 1386, 3:40 pm

Re: آخرین جملات ....

پست توسط nazi111 » پنج‌شنبه 26 دی 1387, 9:03 pm

سلام اما این بار نمی دانم که می دانی این سلام برای توست یا نه؟!

بی خبر رفتی و تمامی خاطراتمان را پاک کردی

اینقدر غریبه ایم که دیگر هیچ چیز یادمان نیست.خوشحال شدم باز هم دیدمت اما چه غمگین که دیگر حتی همدیگر را نمی شناسیم.

خدا حافظ.
کسی موفق می شود که خسته نمی شود.

آواتار کاربر
مهيار
مدیر انجمن
مدیر انجمن
پست: 2444
تاریخ عضویت: شنبه 22 تیر 1387, 12:14 pm
محل اقامت: هورا
تماس:

Re: آخرین جملات ....

پست توسط مهيار » پنج‌شنبه 26 دی 1387, 11:02 pm

انتظار کهنه ی لحظه ها بوی نم گرفته
نمی دانم اشک های من بودند یا باران پشت شیشه!!!
سردمه
دستانم سرد شده اند
حتی نگاهم ... !!
خدای من! امشب دلتنگی را دلتنگم و انتظار را ... بیهوده به بدرقه آمده ام

اما صدایم ... اما نگاهم ... دلم!!!

دلم همیشه ی ابری است
آسمان نگاهم زخمی است
"هوای حوصله هم ابری است"
و صدایم در انتظار تلخ سکوتی دوباره است
و جاده ها که فرو می خورند گام هایم را

امشب تنهایی تنهاتر از شب های دیروز است
تنهایی؟!
من و فانوس ماه و سکوت شب و صدای ساز و ...
اندوهی مهربان در دلم!!!
تو می دانی ای ماه ای روح شب ها
نگاه صبورم ، به خوشبختی روحم ایمان ندارد!!!
آه ای سکوت کور نگاهم کن

در من امید دیدن فردا نیست!

م.ص
پيش از سحر تاريك است،اما تا كنون نشده که آفتاب طلوع نکند... به سحر اعتماد کنيد.

شکست وجود ندارد مگر در ذهن سازنده‌اش!
-------------------------------------------------------------------
بوي جوي موليان آيد همي
ياد يار مهربان آيد همي

ديگه آموي و درشتي هاي او
زير پايم پرنيان آيد همي
--------------------------------------------------------------------------
به سلامتي بچه هاي قديم که با ذغال واسه خودشون سيبيل ميذاشتن تا شبيه باباهاشون بشن نه بچه هاي الان که ابروهاشونو بر ميدارن تا شبيه مادراشون بشن

zahra.sh
کاربر معمولي
کاربر معمولي
پست: 64
تاریخ عضویت: پنج‌شنبه 14 شهریور 1387, 12:35 pm
تماس:

Re: آخرین جملات ....

پست توسط zahra.sh » سه‌شنبه 29 تیر 1389, 9:03 am

گفتگو
"برگی به دستم بود گفتم : آخرین شعر است
بعد از تو شاعر نیستم گفتی : همین شعر است

گاهی پر از حرفی ولی چیزی نمی گویی
اما سکوتت هم برایم بهترین شعر است

بر سطر سطر شعر هایم رد پای توست
در دفترم هر قدر دارم نقطه چین شعر است

من با تو هر حرفی که می گفتم غزل می شد
وقتی زبان رسمی این سرزمین شعر است

آری من از هر پنج انگشتم تو می بارد
دست خودم هم نیست اینها را ببین شعر است"
شاعرش:محمدحسین نعمتی.
قانون شماره 20- آزادی حقیقی آن نیست که هرچه میل داریم انجام بدهیم ، بلکه آن است که آنچه را که حق داریم انجام دهیم.

http://zzahraa.blogfa.com/

Unknown
کاربر متوسط
کاربر متوسط
پست: 222
تاریخ عضویت: پنج‌شنبه 13 خرداد 1389, 7:34 pm

شب می شود !!!

پست توسط Unknown » چهارشنبه 30 تیر 1389, 3:24 pm

شب که بیاید من رفته ام

شب که بیاید تو رفته ای و حسرت یک صدا گوشواره ای است برای گوش های مغرورت

دامان آفتاب را بگیر ، التماسش کن تا لباسی از جنس غروب نپوشد ، ابرها را به جان تمام گنجشکهای شاد سوگند بده ، نگذار شب بیاید

اگر شب بیاید و ابری نباشد برای باریدن و صدایی نباشد برای زمزمه ای کوتاه ، هیچ نمی ماند از تویی که ادعا می کنی خوب می دانی که دوست داشتن طعم شکلات های شیری می دهد

کاری از من برنمی آید ، دلم سکوت می خواهد و هیچ کسی از جنس خاک نمی تواند قفل زنگ زده ی این صدای خاک خورده ی دل را بگشاید ، حتی اگر تمام گل ها را برایم هدیه بیاوری ، حتی اگر بودنم را بهانه کنی برای خوب بودن ، حتی اگر .....

به وسعت تمام این هفت روز شلوغ خسته ام ، به وسعت تمام خنده هایی که کشته شدند بر لبهای بی رنگم ، به وسعت تمام اعدادی که بازی می کنند با من ، با ما ، و این روزهای سرخوشی، خاکستری می شوند بی دلیل

من هیچ گاه نفهمیدم که چرا قایق زندگیم را پاروی احساس نمی راند ؟ و این چرا مرا پای درس استاد عقل نشاند

اگر این عقل نبود شاید زندگیم این روزها بنفش بود یا قبل تر از این نارنجی چرک می شد و شاید دل می باختم روی آن نیمکت تنها وقتی که من بودم و خدا و دنیایی احساس

امان از این عقل که انگشتانش را قفل کرده میان انگشتانم و دلداریم می دهد و من دوستش می دارم ، گرچه هنوز دلتنگ آن نارنجی چرک مانده ام

بی پناه شده ام میان این ثانیه ها و دلتنگ تابی که لم داده بر آسفالت داغ بام خانه ای که دیگر از آن دخترانه های من نیست ، دبوانه می شوم و برای خورشید دست تکان می دهم شاید زودتر برود

شاید زودتر شب بیاید و من رفتنم را به جشن بنشینم و تو بمانی و دنیایی علامت سوال میان نگاهت و من ، تنها و سرگشته میان کوچه ی بن بست لحظه ها به دنبال تنهایی هایم بگردم

بیش از آنکه فکر کنی غیرقابل پیش بینی ام ، حتی برای خودم!

من دیوانگی را دوست می دارم و عقل را زندگی می کنم چرا که معتاد احتیاطم از دیروز تا همیشه !
خوبـے ؟
گاهی با تمام ِ تكـراری بودنَش غوغـ ـا می كند!

قفل شده