صفحه 8 از 12

Re: دفتر شعر من!! (آرام می روم...)

ارسال شده: چهارشنبه 18 آبان 1390, 11:41 pm
توسط زهـــــرا
مهدی سهیلی

گل من گریه مکن


گل من گریه مکن
که در آیینه ی اشک تو غم من پیداست
قطره ی اشک تو داند که غم من دریاست
گل من گریه مکن
سخن از اشک مخواه
که سکوتت گویاست
از نگه کردنت احوال تو را می دانم
دل غربت زده ات
بی نوایی تنهاست
من و تو می دانیم
چه غمی در دل ماست
گل من گریه مکن
اشک تو صاعقه است
تو به هر شعله ی چشمان ترم می سوزی
بیش از این گریه مکن
که بدین غمزدگی بیشترم می سوزی
من چو مرغ قفسم
تو در این کنج قفس بال و پرم می سوزی
گل من گریه مکن
که در آیینه ی اشک تو غم من پیداست
قطره ی اشک تو داند که غم من دریاست
دل به امید ببند
نا امیدی کفرست
چشم ما بر فرداست
ز تبسم مگریز
دندان تو در غنچه ی لب زیباست
گل من گریه مکن


اولین غم و آخرین نگاه

Re: دفتر شعر من!! (آرام می روم...)

ارسال شده: پنج‌شنبه 19 آبان 1390, 12:19 am
توسط زهـــــرا
فریدون مشیری

آتش پنهان

گرمی آتش خورشید فسرد
مهرگان زد به جهان رنگ دگر
پنجه خسته این چنگی پیر
ره دیگر زد و آهنگ دگر
زندگی مرده به بیراه زمان
کرده افسانه ی هستی کوتاه
جز به افسوس نمی خندد مهر
جز به اندوه نمی تابد ماه
باز در دیده غمگین سحر
روح بیمار طبیعت پیداست
باز در سردی لبخند غروب
رازها خفته ز ناکامی هاست
شاخه ها مضطرب از جنبش باد
در هم آویخته می پرهیزند
برگ ها سوخته از بوسه مرگ
تک تک از شاخه فرو می ریزند
می کند باد خزانی خاموش
شعله سرکش تابستان را
دست مرگ است و ز پا ننشیند
تا به یغما نبرد بستان را
دلم از نام خزان می لرزد
زان که من زاده تابستانم
شعر من آتش پنهان من است
روز و شب شعله کشد در جانم
می رسد سردی پاییز حیات
تاب این سیل بلا خیز نیست
غنچه ام نشکفته به کام
طاقت سیلی پاییزم نیست


گناه دریا

Re: دفتر شعر من!! (آرام می روم...)

ارسال شده: پنج‌شنبه 19 آبان 1390, 12:32 am
توسط زهـــــرا
حسین پناهی

کودکی ها

به خانه می رفت
با کیف
وبا کلاهی که بر هوا بود
چیزی دزدیدی؟
مادرش پرسید
دعوا کردی باز؟
پدرش گفت
و برادرش کیفش را زیر و رو می کرد
به
دنبال آن چیز
که در دل پنهان کرده بود
تنها مادربزرگش دید
گل سرخی را در دست فشرده کتاب هندسه اش
و خندیده بود


ستاره

Re: دفتر شعر من!! (آرام می روم...)

ارسال شده: پنج‌شنبه 19 آبان 1390, 12:55 am
توسط mahta007
لیلی جان از حسین پناهی گذاشتی یاد این افتادم goll

و اما تو! ای مادر!

ای مادر!

هوا

همان چیزی ست که به دور سرت می چرخد

و هنگامی تو می خندی

صاف تر می شود...


زنده یاد حسین پناهی

Re: دفتر شعر من!! (آرام می روم...)

ارسال شده: پنج‌شنبه 19 آبان 1390, 1:06 am
توسط زهـــــرا
اخوان ثالث

غزل1

باده ای هست و شبی شسته و پاک
جرعه ها نوشم و ته جرعه فشانم بر خاک
نم نمک زمزمه واری,رهش اندوه و ملال
می زنم در غزلی باده صفت آتشناک
بوی آن گمشده گل را از چه گلبن خواهم؟
که چو باد از همه سو می دوم و گمراهم
همه سر چشمم و از دیدن او محرومم
همه تن دستم و از دامن او کوتاهم
باده کم کم دهدم شور و شراری که مپرس
گوید آهسته به گوشم سخنانی که مگوی
پیش چشم آوردم باغ و بهاری که مپرس
آتشین بال و پر و دوزخی و نامه سیاه
جهد از دام دلم صد گله عفریته ی آه
بسته بین من و آن آرزوی گمشده ام
پل لرزنده ای از حسرت و اندوه نگاه
گر چه تنهایی من بسته در و پنجره ها
پیش چشمم گذرد عالمی از خاطره ها
مست نفرین مننداز همه سو هر بد ونیک
غرق دشنام و خروشم سره ها, نا سره ها
گرچه دل بس گله ز او دارد و پیغام به او
ندهد بار, دهم باری دشنام به او
من میکشم آه, که دشنام بر آن بزم که وی
ندهد نقل به من ,من ندهم جام به او
روشنایی ده این تیره شبان بادا یاد
لاله برگ تر برگشته ,لبان , بادا یاد
شوخ چشم آهوک من که خورد باده چو شیر
پیر می خوارگی , آن تازه جوان, بادا یاد
باده ای بود و پناهی که رسید از ره باد
گفت با من : چه نشستی که سحر بال گشاد
من و این ناله ی زار من و این باد سحر
آه اگر ناله ی زارم به نرساند به تو باد


آخر شاهنامه

Re: دفتر شعر من!! (آرام می روم...)

ارسال شده: پنج‌شنبه 19 آبان 1390, 1:15 am
توسط زهـــــرا
..

Re: دفتر شعر من!! (آرام می روم...)

ارسال شده: پنج‌شنبه 19 آبان 1390, 5:11 pm
توسط زهـــــرا
شاملو

شبانه

دوستش می دارم
چرا که می شناسمش,
به دوستی و یگانگی.
-شهر همه بیگانگی و عداوت است.-
هنگامی که دستان مهربانش را به دست می گیرم
تنهایی غم انگیزش را در می یابم
اندوهش غروبی دلگیر است
در غربت و تنهایی.
همچنان که شادی اش
طلوع همه آفتاب هاست
و صبحانه
و نان گرم,
و پنجره ای
که صبحگاهان
به هوای پاک
گشوده می شود,
و طراوت شمعدانی ها
در پاشویه حوض.
***
چشمه ای,
پروانه ای, و گلی کوچک
از شادی سرشارش می کند
و یاس معصومانه
از اندوهی
گران بارش:
این که بامداد او دیری است
تا شعر نسروده است
چندان که بگویم
امشب شعری خواهم نوشت
با لبانی متبسم به خوابی آرام فرو می رود
چنان چون سنگی
که به
دریا چه ای
وبودا
در نیروانا.
و در این هنگام
دخترکی خردسال را ماند
که عروسک محبوبش را
تنگ در آغوش گرفته باشد.
اگر بگویم که سعادت
حادثه ای است بر اساس اشتباهی
اندوه سرا پایش را در بر می گیرد
چنان چون دریاچه ای
که سنگی را
و نیروانا
که بودا را.
چرا که سعادت را
جز در قلمرو عشق باز نشناخته است
عشقی که جز تفاهمی آشکار
نیست
بر چهره زندگانی من
که بر آن
هر شیار
از اندوهی جانکاه حکایتی می کند
آیدا!
لبخند آمرزشی است.
نخست
دیر زمانی در او
نگریستم
چندان که , چون نظری از وی باز گرفتم
در پیرامون من
همه چیز
به هیات او در آمده بود.
آنگاه دانستم که مرا دیگر از او گزیر نیست


آیدا, درخت خنجر و خاطره

Re: دفتر شعر من!! (آرام می روم...)

ارسال شده: جمعه 20 آبان 1390, 12:21 am
توسط Gold boy
شبم را پرده بر هم زن
سکوت لحظه هایم باش
سفید ارغوانی باش
شراب لحظه هایم باش
ثنا گوی تو گشتم یار من(خدا)
تو گشتی خالقم هر دم
به دیدار تو می ایم
.........................................
قسمتی از شعر "یار" نوشته خودم رو اینجا میزارم و امیدوارم که سایر بچه ها از جمله محسن و لی لی و ارزو و مهتا هم دست نوشته های خودشون رو بزارن که من منتظرم و هر از گاهی از شعرای شما رو که از شاعران بزرگ میزارین توی تایپیک خودم میزارم امیدوارم که راضی باشین از این کارم و اگه کتابم رو اجازه بدن که چاپ بشه نمیتونم اسم این همه ادم رو بیارم فقط باید بنویسم دوستان پس هر وقت گفتم دوستان,‌منظورم همه هست...

Re: دفتر شعر من!! (آرام می روم...)

ارسال شده: جمعه 20 آبان 1390, 12:24 am
توسط زهـــــرا
Gold boy نوشته شده:شبم را پرده بر هم زن
سکوت لحظه هایم باش
سفید ارغوانی باش
شراب لحظه هایم باش
ثنا گوی تو گشتم یار من(خدا)
تو گشتی خالقم هر دم
به دیدار تو می ایم
.........................................
قسمتی از شعر "یار" نوشته خودم رو اینجا میزارم و امیدوارم که سایر بچه ها از جمله محسن و لی لی و ارزو و مهتا هم دست نوشته های خودشون رو بزارن که من منتظرم و هر از گاهی از شعرای شما رو که از شاعران بزرگ میزارین توی تایپیک خودم میزارم امیدوارم که راضی باشین از این کارم و اگه کتابم رو اجازه بدن که چاپ بشه نمیتونم اسم این همه ادم رو بیارم فقط باید بنویسم دوستان پس هر وقت گفتم دوستان,‌منظورم همه هست...
خیلی ممنون از شما آقای ادیب شما لطف دارید goli
بیشتر به ما سر بزنید خوشحال میشیم

Re: دفتر شعر من!! (آرام می روم...)

ارسال شده: جمعه 20 آبان 1390, 1:35 pm
توسط Gold boy
شراب
شب را سحر من میکنم
یارم جفا کار است و من
از عشق غوغا میکنم
یارم چرا اینگونه ای!
شورم چرا نشنیده ای
اینگونه تو پاینده ای!
در شب ظلمانی تو
نورش فراگیرم شده
یارم سلامت داردت(سلامت و روح فشان)
عشقم سلامت میکند(سلام)
سازم صدایت میکند
گر تو بیایی بر شبم
چشمانم از اتش رود(برود)
لبهایم از خشکی برد(ببرد)
دل را چراغانی کند
اتش ز پیمانم کند(پیمانه)
من اتشین یارم کجاست؟
شورم در این اتش کجاست!
من کز سحر نشنیده ام
او در سرایی دیگر است
او در سرایی ثانی است
او در زمانی دیگر است
او در شرابم خفته است
او را صدا میبایدش
از شور این شب گشته ها
دل را سحرگاهی کند
سحرش چراغانی کند(سحر و جادو)
ابی ز مهتابی کند(اب)
..........................................
از نوشته های خودم تقدیم به دوستان گلم

Re: دفتر شعر من!! (آرام می روم...)

ارسال شده: شنبه 21 آبان 1390, 7:36 am
توسط arezoo68
آقای ادیب، مرسی از شعرهای قشنگتون، واقعا قشنگن goli ...

Re: دفتر شعر من!! (آرام می روم...)

ارسال شده: شنبه 21 آبان 1390, 5:18 pm
توسط Gold boy
arezoo68 نوشته شده:آقای ادیب، مرسی از شعرهای قشنگتون، واقعا قشنگن goli ...
...............................
ممنون از لطفتون و منتظر دست نوشته های شما هم هستیم. goli

Re: دفتر شعر من!! (آرام می روم...)

ارسال شده: شنبه 21 آبان 1390, 10:03 pm
توسط Gold boy
قسمتی از شعر ادمها رو واستون میزارم از خودم ."چون کتابم چاپ نشده فقط یه کوچولویی از شعرم رو میزارم"
خداحافظ ,رفیق واژه ها
خدا حافظ, سکوت کلمه ها
خدا حافظ ,کلام لحظه ها
خدا حافظ ,‌سلام خنده ها
خدا یارت , شقایق بچه ها
سلام ای تن تنهای من
سلام ای شب رسوای من
سلام ای خنده بی ادعا
سلام ای سالم از هر لحظه ها
سلامت داردت یارم,‌از اندوه شرارتها
از این تن ها از این غم ها
از این تکرار بی سر ها(سبک مغزها, بی مغزها)
از این شب گشته های سرد
از این لالایی غم ها...
..........................................................

Re: دفتر شعر من!! (آرام می روم...)

ارسال شده: شنبه 21 آبان 1390, 11:17 pm
توسط زهـــــرا
مهدی سهیلی

گل خوشه ی آتش

بر آور نغمه ای مطرب بخوان شعری بزن چنگی
غم ما را ببر از دل به آوازی به آهنگی
بگو افسا نه ای شیرین ز لیلایی ز مجنونی
که در مردم نمیبینم به جز افسانه ی جنگی
ز بیم آتش دشمن شب خاموش ما بنگر
که دیگر در دل باغی نمی خواند شباهنگی
گزند اژدهای بالدار آتشین دم بین
که سوزاند به شبها مردم ما را به نیرنگی
بدان ویرانگر تازی بگو بس کن دغلبازی
که با این فتنه ها سنگی نماند بر سر سنگی
بود گل خوشه ی آتش به هر شب بر سر مردم
بلا ها می رسد ما را ز هر سویی به هر رنگی
چه ماند بهر ما زین فتنه دردی از پس دردی
چه می بخشد به تو این خدعه ننگی از پی ننگی
چه می نالی از این تازی که در گرگان نمی بینی
نه تقوایی نه انصافی نه ایمانی نه فرهنگی
در این غوغای تنهایی ز دشمن شد نصیب ما
شب سختی غم تلخی گل اشکی دل تنگی


اولین غم و آخرین نگاه

Re: دفتر شعر من!! (آرام می روم...)

ارسال شده: یک‌شنبه 22 آبان 1390, 7:50 am
توسط arezoo68
Gold boy نوشته شده:
arezoo68 نوشته شده:آقای ادیب، مرسی از شعرهای قشنگتون، واقعا قشنگن goli ...
...............................
ممنون از لطفتون و منتظر دست نوشته های شما هم هستیم. goli
راستش شرمنده من دست نوشته ای ندارم که بزارم، شعر گفتن استعدادیه که هرکسی نداره و به شما و لیلی جون و آقا محسن بابت این تبریک میگم، واقعا شعر گفتن خیلی زیباست!
من بیشتر اوقات میام شعرهایی که شما و بقیه دوستان میزارن رو، همچنین کتاب شعرهایی که دارم رو میخونم!
کتابتون به سلامتی کی قراره چاپ بشه؟

لیلی جون مرسی بابت شعرهایی که میزاری(واقعا تغذیه روح هستن! goll )