حکیم ابولقاسم فردوسی
حکیم ابوالقاسم فردوسی (۳۲۹ ـ ۴۱۱ ه. ق) حکیم ابوالقاسم منصور بن حسن موسوم به ابوالقاسم فردوسی طوسی بزرگترین شاعر حماسهسرای ایران است که بقولی همانند او را تاکنون مادر فلک نزاییده است. مقام فردوسی در زنده نمودن تاریخ ایران و داستانهای ملی وحماسی ایران زمین و همچنین دمیدن نفسی تازه به زبان ادب فارسی بسیار شامخ است و از این روی او را شاعر ملی ایران خواندهاند. زندگی این دانشمند برجسته همچون سایر نامآوران چیره دست فرهنگ و ادب ایران در هالهای ازابهام و افسانه فرو رفته است; براساس روایت چهار مقاله که کهنترین منبع تاریخی از لحاظ نزدیکی به دوران حیات حکیم به شمار میرود فردوسی از خاندان دهقانان ایرانی و از اهالی و دهکده باژ از ناحیه طابران طوس بود. دهقاناندر آن روزگار زمینداران کوچکی به شمار میرفتند که به فرهنگ فارسی عشق میورزیدند و نسل به نسل آن را انتقال میدادند و فردوسی نیز که از نسل این ایرانیان اصیل به شمار میرفت همچون پیشینیان خود درصدد حفظ ارزشهای ملی ایران بود. حکیم در اوایل زندگی خود از تمکن مالی قابل ملاحظهای برخوردار بود و علاوه بر اینکه در باغ بزرگی در طابران طوس اقامت داشته و خدم و حشم نیز داشته است دارای زمین زراعی بود که درآمد زندگی آسوده و راحت خود را از طریق آن ملک تأمین مینمود.
در آن عهد سرزمین کهنسال ایران بتدریج زمینههای استقلال خود را فراهم میآورد و حکومتهای محلی که در مناطق مختلف سرزمین ما بویژه شرق ایران بوجود آمده بودند پرچمدار این نهضت بزرگ، که یکی از بخشهای آن توسعه و غنای زبان فارسی بود، به شمار میرفتند.
حکیم ابوالقاسم فردوسی
مدیر انجمن: eli
حکیم ابوالقاسم فردوسی
برای تعجیل در ظهور و سلامتی امام زمان (ع) یک صلوات بفرستید.
Re: حکیم ابوالقاسم فردوسی
میاسای ز آموختن یک زمان
به دانش میفکن دل اندر گمان
چو گویی که وام خرد توختم
همه هر چه بایستم آموختم
یکی نغز بازی کند روزگار
که بنشاندت پیش آموزگار
به دانش میفکن دل اندر گمان
چو گویی که وام خرد توختم
همه هر چه بایستم آموختم
یکی نغز بازی کند روزگار
که بنشاندت پیش آموزگار
Re: حکیم ابوالقاسم فردوسی
ندانم چه خواهد بدن جز عذاب
ز کیسخرو و جنگ افراسیاب
برین می سزد گر بخندد خرد
زمن خود کجا کی پسندد خرد
که یک نیمه عمر خود کم کنم
جهانی پراز نام رستم کنم
دلم گشت سیر و گرفتم ملال
هم از گیو و طوس و هم از پور زال
نگویم دگر داستان ملوک
دلم سیرشد زاستان ملوک
دوصد زان نیرزد به یک مشت خاک
که آن داستانها دروغ است پاک
ز کیسخرو و جنگ افراسیاب
برین می سزد گر بخندد خرد
زمن خود کجا کی پسندد خرد
که یک نیمه عمر خود کم کنم
جهانی پراز نام رستم کنم
دلم گشت سیر و گرفتم ملال
هم از گیو و طوس و هم از پور زال
نگویم دگر داستان ملوک
دلم سیرشد زاستان ملوک
دوصد زان نیرزد به یک مشت خاک
که آن داستانها دروغ است پاک
Re: حکیم ابوالقاسم فردوسی
چو یوسف بگسترد راز نهان
مرآن خواب را نزد شمعون عیان
حسد برد شمعون و شد کینهور
بر آن شمع آفاق و نور بصر
به هر نه برادر سبکبار گفت
دل هر یکی گشت با کینه جفت
به یک جای با هم بگفتند پاک
بباید که سازیم وی را هلاک
مرآن خواب را نزد شمعون عیان
حسد برد شمعون و شد کینهور
بر آن شمع آفاق و نور بصر
به هر نه برادر سبکبار گفت
دل هر یکی گشت با کینه جفت
به یک جای با هم بگفتند پاک
بباید که سازیم وی را هلاک
- baadbadakbaaz
- کاربر خوب
- پست: 423
- تاریخ عضویت: سهشنبه 2 شهریور 1389, 7:05 pm
- محل اقامت: تهران
- تماس:
Re: حکیم ابوالقاسم فردوسی
شعری که حکیم ابوالقاسم فردوسی به مناسبت شکست ایرانیان و یزد گرد سوم در جنگ با اعراب سرود:
چو بخت عرب بر عجم چیره گشت
همه روز ایرانیان تیره گشت
جهان را درگرگونه شد رسم و راه
تو گویی نتابد دگر مهر و ماه
ز می نشئه و نغمه از چنگ رفت
ز گل عطر و معنی ز فرهنگ رفت
ادب خوار گشت و هنر شد وبال
به بستند اندیشه را پر و بال
جهان پر شد از خوی اهریمنی
زبان مهر ورزیده و دل دشمنی
کنون بی غمان را چه حاجت به می
کران را چه سودی ز آواز نی
که در بزم این هرزه گردان خام
گناه ا ست در گردش آریم جام
به جایی که خشکیده باشد گیاه
هدر دادن آب باشد گناه
چو با تخت منبر برابر شود
همه نام بوبکر و عمر شود
ز شیر شتر خوردن و سوسمار
عرب را بجایی رسیده ست کار
که تخت کیانی کند آرزو
تفو بر تو ای چرخ گردون تفو
دریغ است ایران که ویران شود
کنام پلنگان و شیران شود
اگر سر به سر تن به کشتن دهیم
از آن به که کشور به دشمن دهیم
چو بخت عرب بر عجم چیره گشت
همه روز ایرانیان تیره گشت
جهان را درگرگونه شد رسم و راه
تو گویی نتابد دگر مهر و ماه
ز می نشئه و نغمه از چنگ رفت
ز گل عطر و معنی ز فرهنگ رفت
ادب خوار گشت و هنر شد وبال
به بستند اندیشه را پر و بال
جهان پر شد از خوی اهریمنی
زبان مهر ورزیده و دل دشمنی
کنون بی غمان را چه حاجت به می
کران را چه سودی ز آواز نی
که در بزم این هرزه گردان خام
گناه ا ست در گردش آریم جام
به جایی که خشکیده باشد گیاه
هدر دادن آب باشد گناه
چو با تخت منبر برابر شود
همه نام بوبکر و عمر شود
ز شیر شتر خوردن و سوسمار
عرب را بجایی رسیده ست کار
که تخت کیانی کند آرزو
تفو بر تو ای چرخ گردون تفو
دریغ است ایران که ویران شود
کنام پلنگان و شیران شود
اگر سر به سر تن به کشتن دهیم
از آن به که کشور به دشمن دهیم
يـــــــــــــادگـاري