****زیباترین اشعار و قطعه های ادبی ****

عاشقان شعر و ادبیات بیایید اینجا

مدیر انجمن: Moh3n II

آواتار کاربر
samaneh69
کاربر معمولي
کاربر معمولي
پست: 98
تاریخ عضویت: پنج‌شنبه 29 بهمن 1388, 1:31 pm
محل اقامت: تهران
تماس:

****غزل****

پست توسط samaneh69 » سه‌شنبه 18 اسفند 1388, 1:35 pm

در آسمان غزل عاشقانه بال زدم

به شوق دیدنتان پرسه در خیال زدم

در انزوای خودم با تو عالمی دارم

به لطف قول وغزل قید قیل و قال زدم

کتاب حافظم از دست من کلافه شدست

چقدر آمدنت را چقدر فال زدم

غرور کاذب مهتاب ناگزیر شکست

همان شبی که برایش تورا مثال زدم

غزال من غزلم، محو خط و خال تو شد

چه شاعرانه بدون خطا به خال زدم

به قدر یک مژه بر هم زدن تورا دیدم

تمام حرف دلم را در این مجال زدم...

"سيدحميدرضا برقعي"
بادا که خواست تو تحقق پذیرد و نه خواست من.

ای دل پاره پاره ام
دیدن اوست چاره ام
اوست پناه و پشت من
تکیه بر این جهان مکن


"مولانا"

Unknown
کاربر متوسط
کاربر متوسط
پست: 222
تاریخ عضویت: پنج‌شنبه 13 خرداد 1389, 7:34 pm

شاید یک عاشقانه ی آرام

پست توسط Unknown » چهارشنبه 30 تیر 1389, 3:50 pm

کمی نزدیک تر بیا، کلمات به خواب رفته اند و سکوت سالهاست که بیداری می کشد در ذهن بی تاب من

کمی نزدیک تر بیا ، فاصله ی انگشتانم خالی است ، سرما تا عمق استخوانم را می سوزاند و این دستکش های لعنتی تنها از پس هیچ بر می آیند

قدم هایت را تند تر کن ، در انتهای پاییز ایستاده ام و هنوز دلم با زمستان یکی نشده ، هنوز به نارنجی پر رنگ مدادرنگی خدا سنجاق شده ام، هنوز بیقرارم، بیقرار مهر امسال که مهربان بود و بیقرار شیطنتهای خدا که مدام 20 می گرفتند در تقویم دلم

نزدیک تر اگر بیایی چشمان نقاشی شده بر صورت رنگ پریده ام را به وضوح می بینی، میان روشنی اندک چشمانم خود را می توانی به قضاوت بنشینی ، خوب نگاه کن در آینه ی نگاهم، روی بوم سپید چشمانم تنها خوب نقاشی شده و تو خوب ترینی ، حتی اگر سهم من نباشی از این دنیای وارونه

تو را می توان با لحن تمام اطلسی ها صدا کرد ، برایت می توان از تمام درختهای جوان سیب چید ، می توان باغبان شد و کویر دل را آباد کرد و بر تن تمام توت فرنگی ها تنها و تنها برای تو سرخ پوشاند ، اگر خالق باران دلش را مهمان سرنوشت تنهایی ام می کرد لنگه کفش بلورینم را در قصر تو به یادگار می گذاشتم اما.....

دیر می شود گاهی برای از تو گفتن ، برای از تو شنیدن ، دیر می شود وقتی که میان چشمانت اثری نیست از شیطنتهای دخترانه ام ، دیر می شود وقتی فردا می آید و گوشهایم به سکوت نگاهت عادت می کنند ، دیر می شود وقتی بر دل مهر باطل شد می زند این روزگار رنگ رنگ ، کمی نزدیک تر بیا

قاب خوشبختی من بر تن سرد دیوار جا خوش کرده و من ایستاده ام میانش و چشمهایم بی حس تر از آن است که کسی را فرا بخواند برای تکمیل این غزل ناتمام ، تو قاب خوشبختی ات را به کدام دیوار آویخته ای ؟

گاه باید تنهایی دنباله دار شود ، مثل یک رمان پرفروش که همه مشتاق ادامه ی داستانند و کسی به پایان فکر نمی کند ، رمان تنهایی های من را بخوان لحظه ای قبل از خواب ، قبل از آنکه باران ملودی ،لحظه هایت را به طراوت مهمان کند ، بگذار سطرهای تنهایی من با نگاهت عشقبازی کنند حتی اندک لحظه ای کوتاه....

کمی نزدیک تر بیا ، بیا تا ببینی صندوقچه ی خاطراتم چندی است دلبسته ی لبخندهایت شده ... کمی نزدیک تر بیا.....
خوبـے ؟
گاهی با تمام ِ تكـراری بودنَش غوغـ ـا می كند!

آواتار کاربر
rosa_127
مدیر انجمن
مدیر انجمن
پست: 834
تاریخ عضویت: شنبه 23 تیر 1386, 10:51 pm
محل اقامت: Tehran
تماس:

Re: ****زیباترین اشعار و قطعه های ادبی ****

پست توسط rosa_127 » یک‌شنبه 17 مرداد 1389, 12:14 am

مدرسه عشق

در مجالي که برايم باقيست
باز همراه شما مدرسه اي مي سازيم
که در آن همواره اول صبح
به زباني ساده
مهر تدريس کنند
و بگويند خدا
خالق زيبايي
و سراينده ي عشق
آفريننده ماست


مهربانيست که ما را به نکويي
دانايي
زيبايي
و به خود مي خواند
جنتي دارد نزديک ، زيبا و بزرگ
دوزخي دارد – به گمانم -
کوچک و بعيد
در پي سودايي ست
که ببخشد ما را
و بفهماندمان
ترس ما بيرون از دايره رحمت اوست


در مجالي که برايم باقيست
باز همراه شما مدرسه اي مي سازيم
که خرد را با عشق
علم را با احساس
و رياضي را با شعر
دين را با عرفان
همه را با تشويق تدريس کنند
لاي انگشت کسي
قلمي نگذارند
و نخوانند کسي را حيوان
و نگويند کسي را کودن
و معلم هر روز
روح را حاضر و غايب بکند


و به جز از ايمانش
هيچ کس چيزي را حفظ نبايد بکند
مغز ها پر نشود چون انبار
قلب خالي نشود از احساس
درس هايي بدهند
که به جاي مغز ، دل ها را تسخير کند
از کتاب تاريخ
جنگ را بردارند
در کلاس انشا
هر کسي حرف دلش را بزند


غير ممکن را از خاطره ها محو کنند
تا ، کسي بعد از اين
باز همواره نگويد:"هرگز"
و به آساني هم رنگ جماعت نشود
زنگ نقاشي تکرار شود
رنگ را در پاييز تعليم دهند
قطره را در باران
موج را در ساحل
زندگي را در رفتن و برگشتن از قله کوه
و عبادت را در خلقت خلق


کار را در کندو
و طبيعت را در جنگل و دشت
مشق شب اين باشد
که شبي چندين بار
همه تکرار کنيم :
عدل
آزادي
قانون
شادي
امتحاني بشود
که بسنجد ما را
تا بفهمند چقدر
عاشق و آگه و آدم شده ايم


در مجالي که برايم باقيست
باز همراه شما مدرسه اي مي سازيم
که در آن آخر وقت
به زباني ساده
شعر تدريس کنند
و بگويند که تا فردا صبح
خالق عشق نگهدار شما

مجتبي کاشاني
(سالک)
مشاوره خصوصی کنکور 92 برای متقاضیان قبولی در سراسری تهران

آواتار کاربر
6SlipKnoT6
کاربر معمولي
کاربر معمولي
پست: 112
تاریخ عضویت: چهارشنبه 11 آذر 1388, 9:59 pm
محل اقامت: Teh.Sharyati
تماس:

Re: ****زیباترین اشعار و قطعه های ادبی ****

پست توسط 6SlipKnoT6 » یک‌شنبه 17 مرداد 1389, 10:17 pm

آه كه همسايه اشكيم ولي با دل تنگ

گر لبي خنده كند ياد شما مي افتيم.
چه بیمنطق به چشمات، میشه عادت کرد توی دستای تو باید، به سیگارهم حسادت کرد

آواتار کاربر
samaneh69
کاربر معمولي
کاربر معمولي
پست: 98
تاریخ عضویت: پنج‌شنبه 29 بهمن 1388, 1:31 pm
محل اقامت: تهران
تماس:

Re: ****زیباترین اشعار و قطعه های ادبی ****

پست توسط samaneh69 » جمعه 22 مرداد 1389, 1:53 pm

باز هم با نام تو افسا نه اى گلريز شد

باز هم در سينه ام عشق تو شور انگيز شد

باز هم همراه بوى ميخك و محبو به ها

خاطراتم پر كشید با ياد تو در كوچه ها

باز هم وقتى نگاهت گيرد از من فاصله

ديده ام مى بارد اما نم نم و بى‌حوصله

باز قلب پنجره بر روى‌من وا مى شود

باز هم پروانه اى در باغ پيدا مى شود

باز هم لاى‌كتابم مى‌نهم يك شاخه ياس

مى‌كنم بهر پيامى قاصدك را التماس

باز هم در هر شفق دلتنگ و دلگير مى‌شوم

باز هم با ياد تو سر شار رويا مى‌شوم
بادا که خواست تو تحقق پذیرد و نه خواست من.

ای دل پاره پاره ام
دیدن اوست چاره ام
اوست پناه و پشت من
تکیه بر این جهان مکن


"مولانا"

آواتار کاربر
samaneh69
کاربر معمولي
کاربر معمولي
پست: 98
تاریخ عضویت: پنج‌شنبه 29 بهمن 1388, 1:31 pm
محل اقامت: تهران
تماس:

Re: ****زیباترین اشعار و قطعه های ادبی ****

پست توسط samaneh69 » چهارشنبه 27 مرداد 1389, 10:05 pm

گفتی ميروم ، باران كه ببارد بر ميگردم . باور كردم حالا سالها از دوری ديدار و دستها در گذر باران هايی كه آمدند تا دست خلوت های مرا به دور دست تو گره بزنند ميگذرد و تو نيامدی ... حق داری ديگر روزگاراعتماد به باران وبابونه های خيالی گذشته است و من حتی نگران نيامدنت هم نيستم حالا خوب می دانم هر بارانی كه ببارد چشمانی منتظر دنبال دستهای تنهايی می گردند كه صاحب شعرند و قرار است روزی به بهانه باران برگردند .
بادا که خواست تو تحقق پذیرد و نه خواست من.

ای دل پاره پاره ام
دیدن اوست چاره ام
اوست پناه و پشت من
تکیه بر این جهان مکن


"مولانا"

پرگل
کاربر ساده
کاربر ساده
پست: 15
تاریخ عضویت: شنبه 24 بهمن 1388, 12:12 am

Re: ****زیباترین اشعار و قطعه های ادبی ****

پست توسط پرگل » چهارشنبه 27 مرداد 1389, 11:05 pm

روزي ما دوباره كبوترهايمان را پيدا خواهيم كرد

و مهرباني دست زيبائي را خواهد گرفت.

روزي كه كمترين سرود

بوسه است

و هر انسان

براي هر انسان

برادري ست.

روزي كه معناي هر سخن دوست داشتن است

تا تو به خاطر آخرين حرف دنبال سخن نگردي.

روزي كه آهنگ هر حرف، زندگي ست

تا من به خاطر آخرين شعر رنج جست و جوي قافيه

نبرم.

روزي كه هر لب ترانه ئيست

تا كمترين سرود، بوسه باشد.

روزي كه تو بيائي، براي هميشه بيائي

و مهرباني با زيبائي يكسان شود.

روزي كه ما دوباره براي كبوترهايمان دانه بريزيم . . .

روزي كه ديگر درهاي خانه شان را نمي بندند

قفل

افسانه ئيست

و قلب

براي زندگي بس است.

و من آن روز را انتظار مي كشم

حتي روزي

كه ديگر

نباشم.
در تاریکی چشمانت را جستم
در تاریکی چشمهایت را یافتم
و شبم پر ستاره شد

آواتار کاربر
دخترپارس
كاربر عالي
كاربر عالي
پست: 508
تاریخ عضویت: شنبه 17 بهمن 1388, 12:34 pm
محل اقامت: تهرانپارس

Re: ****زیباترین اشعار و قطعه های ادبی ****

پست توسط دخترپارس » سه‌شنبه 2 شهریور 1389, 1:15 am

پلاس كهنه اندیشه را دور باید انداخت

زمان بر مغز و پوست كهنگی می‌تازد امروز

چه كم داریم من و تو از درخت و سنگ بی مغز زمین ای دوست

بنگر، بنگر زمین هم پوست می‌اندازد امروز

پلاس كهنه اندیشه را دور باید انداخت

زمستان هرچه بود تاریك و طولانی

دل ما هرچه شد سرد و زمستانی

زمین اما به دور از كیــــنه بهمن

نشسته با گل و خورشید به مهمانی

زمین اما به دور از كیــــنه بهمن

نشسته با گل و خورشید به مهمانی

نشسته با گل و خورشید به مهمانی

به شادباش شمیم بارش نم‌نم

به فال نیك دیــدار گل مریم

بیا تا یك نفس شكرانه امروز

به داد دل فراموشی دهیم با هم

به داد دل فراموشی دهیم با هم

بزن ای طبل باران

برقص ای بید مجنون

رسیده پچ‌پچ گل

به گوش خاك محزون

بیارید سفره عید

بچینید قاصدكها

هزاران سین تازه

به جای سوگ و سرما

زمستان هرچه بود تاریك و طولانی

دل ما هرچه شد، سرد و زمستانی

زمین اما به دور از كیـنه بهمن

نشسته با گل و خورشید به مهمانی

زمین اما به دور از كیـنه بهمن

نشسته با گل و خورشید به مهمانی

نشسته با گل و خورشید به مهمانی

تماشا كن كه در آیینه نوروز

نمی‌بینی غبار قصه دیروز

مبادا بر چلیپای شب سرما

مسیحایی چنین بخشنده و دلسوز

مسیحایی چنین بخشنده و دلسوز

بزن ای طبل باران

برقص ای بید مجنون

رسیده پچ‌پچ گل

به گوش خاك محزون

به گوش خاك محزون

بیارید سفره عید

بچینـد قاصدكها

هزاران سین تازه

به جای سوگ و سرما

به جای سوگ و سرما

سلام سایه سالار سرو ناز

سرود سار و سحر سور عشق‌ورزی

سپیده سیل سوسن در سحرگاهان

سمن‌گون ساعت سرشار سرسبزی

سمن‌گون ساعت سرشار سرسبزی

بزن ای طبل باران

برقص ای بید مجنون

رسیده پچ‌پچ گل

به گوش خاك محزون

به گوش خاك محزون

بیارید سفره عید

بچینید قاصدكها

هزاران سین تازه

به جای سوگ و سرما

cuf:
جاذبه خاك به ماندن مي خواند،
وآن عهد باطني به رفتن...
عقل به ماندن مي خواند
و عشق،به رفتن...
و اين هر دو را خداوند آفريده است تا وجود انسان، در آوارگي و حيرت ميان عقل و عشق معني شود.

سيد مرتضي آويني

آواتار کاربر
دخترپارس
كاربر عالي
كاربر عالي
پست: 508
تاریخ عضویت: شنبه 17 بهمن 1388, 12:34 pm
محل اقامت: تهرانپارس

Re: ****زیباترین اشعار و قطعه های ادبی ****

پست توسط دخترپارس » سه‌شنبه 23 شهریور 1389, 12:35 pm

بايد استاد و فرود آمد
بر آستان دري كه كوبه ندارد
چرا كه اگر به گاه آمده باشي
دربان به انتظار توست
و اگر بي گاه
به در كوفتنت پاسخي نمي آيد


احمد شاملو
جاذبه خاك به ماندن مي خواند،
وآن عهد باطني به رفتن...
عقل به ماندن مي خواند
و عشق،به رفتن...
و اين هر دو را خداوند آفريده است تا وجود انسان، در آوارگي و حيرت ميان عقل و عشق معني شود.

سيد مرتضي آويني

آواتار کاربر
دخترپارس
كاربر عالي
كاربر عالي
پست: 508
تاریخ عضویت: شنبه 17 بهمن 1388, 12:34 pm
محل اقامت: تهرانپارس

Re: ****زیباترین اشعار و قطعه های ادبی ****

پست توسط دخترپارس » سه‌شنبه 23 شهریور 1389, 12:37 pm

چراغي در دست
وچراغي در دلم
زنگار روحم را صيقل ميزنم
آينه اي در برابر آينه ات مي گذارم
تا با تو ابديتي بسازم


احمد شاملو
جاذبه خاك به ماندن مي خواند،
وآن عهد باطني به رفتن...
عقل به ماندن مي خواند
و عشق،به رفتن...
و اين هر دو را خداوند آفريده است تا وجود انسان، در آوارگي و حيرت ميان عقل و عشق معني شود.

سيد مرتضي آويني

faezehh
كاربر عالي
كاربر عالي
پست: 627
تاریخ عضویت: دوشنبه 8 شهریور 1389, 8:34 pm
محل اقامت: پونک

Re: ****زیباترین اشعار و قطعه های ادبی ****

پست توسط faezehh » شنبه 3 مهر 1389, 12:44 am

وقت رفتن اشك خیسم را ندید
چشم من هم خیس بود, او را ندید
اشك جاری بود و هیچ در بین ما
التماس چشم خونبارم ندید
****
اصلا انگار هیچ احساسی نداشت
آه سرد دل بیمارم ندید
جز سكوت تلخ و جنباندن سر
رفت راهی شد و هجرانم ندید
شك راه نفسم را بست سخت
گویا سنگ است و فریادم ندید
او فقط می گفت : مهم نیست زیاد
آتش افتاده بر جانم ندید
****
مست بود مست غرور و ادعا
كینه روییده بر جانم ندید khk:

اینجا مدینه است

بوی عطر همه جا حس میشه ولی هنوز بوی در سوخته به مشام میرسه

اینجا مدینه است

صدای عشق و عاشقی بلنده ولی هنوز صدای نامردی ونامردمی بلندتر!!

آواتار کاربر
sungirl
كاربر عالي
كاربر عالي
پست: 2180
تاریخ عضویت: پنج‌شنبه 4 شهریور 1389, 3:34 pm
محل اقامت: آنجا که دل خوش است

Re: ****زیباترین اشعار و قطعه های ادبی ****

پست توسط sungirl » شنبه 3 مهر 1389, 12:58 am

شقایق گفت : با خنده نه بیمارم، نه تبدارم
اگر سرخم چنان آتش حدیث دیگری دارم
گلی بودم به صحرایی نه با این رنگ و زیبایی
نبودم آن زمان هرگز نشان عشق و شیدایی
یکی از روزهایی که زمین تبدار و سوزان بود
و صحرا در عطش می سوخت تمام غنچه ها تشنه
ومن بی تاب و خشکیده تنم در آتشی می سوخت
ز ره آمد یکی خسته به پایش خار بنشسته
و عشق از چهره اش پیدای پیدا بود ز آنچه زیر لب می گفت :
شنیدم سخت شیدا بود نمی دانم چه بیماری
به جان دلبرش افتاده بود- اما طبیبان گفته بودندش
اگر یک شاخه گل آرد ازآن نوعی که من بودم
بگیرند ریشه اش را و بسوزانند
شود مرهم برای دلبرش آندم
شفا یابد
چنانچه با خودش می گفت: بسی کوه و بیابان را
بسی صحرای سوزان را به دنبال گلش بوده
و یک دم هم نیاسوده که افتاد چشم او ناگه به روی من
بدون لحظه ای تردید شتابان شد به سوی من
به آسانی مرا با ریشه از خاکم جداکرد و به ره افتاد
و او می رفت و من در دست او بودم
و او هرلحظه سر را رو به بالاها تشکر از خدا می کرد
پس از چندی هوا چون کوره آتش زمین می سوخت
و دیگر داشت در دستش تمام ریشه ام می سوخت
به لب هایی که تاول داشت گفت:اما چه باید کرد؟
در این صحرا که آبی نیست به جانم هیچ تابی نیست
اگر گل ریشه اش سوزد که وای بر من
برای دلبرم هرگز دوایی نیست
واز این گل که جایی نیست ؛ خودش هم تشنه بود اما!!
نمی فهمید حالش را چنان می رفت و
من در دست او بودم
وحالا من تمام هست او بودم
دلم می سوخت اما راه پایان کو ؟
نه حتی آب، نسیمی در بیابان کو ؟
و دیگر داشت در دستش تمام جان من می سوخت
که ناگه روی زانوهای خود خم شد دگر از صبر اوکم شد
دلش لبریز ماتم شد کمی اندیشه کرد
آنگه مرا در گوشه ای از آن بیابان کاشت
نشست و سینه را با سنگ خارایی
زهم بشکافت
زهم بشکافت
اما ! آه
صدای قلب او گویی جهان را زیرو رو می کرد
زمین و آسمان را پشت و رو می کرد
و هر چیزی که هرجا بود با غم رو به رو می کرد
نمی دانم چه می گویم ؟ به جای آب، خونش را
به من می داد و بر لب های او فریاد
بمان ای گل
که تو تاج سرم هستی
دوای دلبرم هستی
بمان ای گل . . . ومن ماندم
نشان عشق و شیدایی
و با این رنگ و زیبایی
و نام من شقایق شد گل همیشه عاشق شد

(متاسفانه نمیدونم نویسندش کیه!!!!)
ما همه با هم رفیقیم ^_^

آواتار کاربر
Hamid_CPP
کاربر متوسط
کاربر متوسط
پست: 209
تاریخ عضویت: پنج‌شنبه 7 مرداد 1389, 10:56 pm
محل اقامت: C:\WINDOWS\system32

Re: ****زیباترین اشعار و قطعه های ادبی ****

پست توسط Hamid_CPP » جمعه 9 مهر 1389, 9:08 am

بوي باران، بوي سبزه، بوي خاك.
شاخه‌هاي شسته، باران خورده، پـاك.
آسمان آبي و ابر سپيـد
برگ‌هـاي سبـز بيـد
نرم نرمك ميرسد اينك بهـار
خوش بحال روزگار!
اي دريغ از تو اگر چون گل نرقصي با نسيم
اي دريغ از من اگر مستم نسازد آفتاب
اي دريغ از ما اگر كامي نگيريم از بهار
گر نكوبي شيشهء غم را به سنگ،
هفت رنگش مي‌شود هفتـاد رنگ!
برای به دست آوردن اطلاعات درباره مرکز آموزش عالی شهرضا روی لینک زیر کلیک کنید...
http://www.shahreza-uni.blogsky.com

آواتار کاربر
samaneh69
کاربر معمولي
کاربر معمولي
پست: 98
تاریخ عضویت: پنج‌شنبه 29 بهمن 1388, 1:31 pm
محل اقامت: تهران
تماس:

Re: ****زیباترین اشعار و قطعه های ادبی ****

پست توسط samaneh69 » شنبه 20 آذر 1389, 10:12 pm

من منتظرت شدم ولي در نزدي

بر زخم دلم گل معطر نزدي

گفتي كه اگر شود مي آيم اما

مرد اين دل و آخرش به او سر نزدي!!!!!!!!
بادا که خواست تو تحقق پذیرد و نه خواست من.

ای دل پاره پاره ام
دیدن اوست چاره ام
اوست پناه و پشت من
تکیه بر این جهان مکن


"مولانا"

faezehh
كاربر عالي
كاربر عالي
پست: 627
تاریخ عضویت: دوشنبه 8 شهریور 1389, 8:34 pm
محل اقامت: پونک

Re: ****زیباترین اشعار و قطعه های ادبی ****

پست توسط faezehh » سه‌شنبه 30 آذر 1389, 1:27 am

آه اي زندگي منم که هنوز

با همه پوچي از تو لبريزم

نه به فکرم که رشته پاره کنم

نه بر آنم که از تو بگريزم



همه ذرات جسم خاکي من

از تو، اي شعر گرم، در سوزند

آسمانهاي صاف را مانند

که لبالب ز بادهء روزند



با هزاران جوانه مي خواند

بوتهء نسترن سرود ترا

هر نسيمي که مي وزد در باغ

مي رساند به او درود ترا



من ترا در تو جستجو کردم

نه در آن خوابهاي رويايي

در دو دست تو سخت کاويدم

پر شدم، پر شدم، ز زيبائي



پر شدم از ترانه هاي سياه

پر شدم از ترانه هاي سپيد

از هزاران شراره هاي نياز

از هزاران جرقه هاي اميد



حيف از آن روزها که من با خشم

به تو چون دشمني نظر کردم

پوچ پنداشتم فريب ترا

ز تو ماندم، ترا هدر کردم



غافل از آن که تو بجائي و من

همچو آبي روان که در گذرم

گمشده در غبار شوم زوال

ره تاريک مرگ مي سپرم



آه، اي زندگي من آينه ام

از تو چشمم پر از نگاه شود

ورنه گر مرگ من بنگرد در من

روي آئينه ام سياه شود



عاشقم، عاشق ستارهء صبح

عاشق ابرهاي سرگردان

عاشق روزهاي باراني

عاشق هر چه نام تست بر آن


goll

اینجا مدینه است

بوی عطر همه جا حس میشه ولی هنوز بوی در سوخته به مشام میرسه

اینجا مدینه است

صدای عشق و عاشقی بلنده ولی هنوز صدای نامردی ونامردمی بلندتر!!

قفل شده