شهر : جامعه ای كه در آن مردم با هم تنهایند

عاشقان شعر و ادبیات بیایید اینجا

مدیر انجمن: Moh3n II

قفل شده
gamron
کاربر ساده
کاربر ساده
پست: 59
تاریخ عضویت: دوشنبه 7 بهمن 1387, 11:53 pm

شهر : جامعه ای كه در آن مردم با هم تنهایند

پست توسط gamron » شنبه 28 فروردین 1389, 6:40 pm

گفتم مرو كه تیره شود زندگانی ام با رفتنت به خاك سیه می نشانی ام

گفتی زمین مجال رسیدن نمی دهد بر چشم باز فرصت دیدن نمی دهد

وقتی نقاب محور یكرنگ بودن است معیار مهر ورزیمان سنگ بودن است

این عشق نیست فاجعه قرن آهن است من بودنی كه عاقبتش نیست بودن است

حالا به حرفهای غریبت رسیده ام فهمیده ام كه خوب تو را بد شنیده ام

حق با تو بود از غم غربت شكسته ام بگذار صادقانه بگویم كه خسته ام

بیزارم از تمام رفیقان نا رفیق اینها چقدر فاصله دارند تا رفیق

من را به ابتذال نبودن كشیده اند روح مرا به مسند پوچی كشیده اند

تا این برادران ریا كار زنده اند این گرگ سیرتان جفا كار زند ه اند

یعقوب درد می كشد و كور می شود یوسف همیشه وصله ناجور می شود

اینجا نقاب شیر به كفتار می زنند منصور را هر ائینه بر دار می زنند

اینجا كسی برای كسی كس نمی شود حتی عقاب در خور كركس نمیشود

جائی كه سهم مرد بجز تازیانه نیست حق با تو بود ماندنمان عاقلانه نیست

ما می رویم چون دلمان جای دیگر است ما می رویم هر كه بماند مخیر است

ما می رویم گر چه ز الطاف دوستان بر جای جای پیكر مان جای خنجر است

دلخوش نمی كنیم به عثمان ومذهبش در دین ما ملاك مسلمان ابوذر است

ما می رویم مقصدمان نا مشخص است هر جا رویم بی شك از این شهر بهتر است

از سادگی است گر به كسی تكیه كرده ایم اینجا كه گرگ با سگ گله برادراست

اینجا گر چه باب من و پای لنگ نیست باید شتاب كرد مجال درنگ نیست
هوسبازان وقتی زیبایی را می بینند عاشق میشوند ولی خرد مندان وقتی عاشق می شوند زیبا می بینند

zahra.sh
کاربر معمولي
کاربر معمولي
پست: 64
تاریخ عضویت: پنج‌شنبه 14 شهریور 1387, 12:35 pm
تماس:

Re: شهر : جامعه ای كه در آن مردم با هم تنهایند

پست توسط zahra.sh » دوشنبه 28 تیر 1389, 12:01 am

"این مثنوی حدیث پریشانی من است
بشنو که سوگنامه ویرانی من است
امشب نه اینکه شام غریبان گرفته ام
بلکه به یمن آمدنت جان گرفته ام
گفتی غزل بگو،غزلم شور و حال مرد
بعد از تو حس شعر فنا شد،خیال مرد
گفتم مرو که تیره شود زندگانیم
..."
شعریه از آقای اسلام ولیمحمدی.. درسته؟

یه زمانی این شعر خیلی روی من تعثیر ! گذاشت.... مدام این "اینجا کسی برای کسی کس نمیشود" توی سرم می پیچید
شعر غمناکیه و انگار شاعرش تک تک این لحظه هارو نفس کشیده
قانون شماره 20- آزادی حقیقی آن نیست که هرچه میل داریم انجام بدهیم ، بلکه آن است که آنچه را که حق داریم انجام دهیم.

http://zzahraa.blogfa.com/

قفل شده