در این تاپیک مجموعه اشعار رهی معیری رو براتون میزارم .
"نابينا و ستمگر"
فقير كوي با گيتي آفرين مي گفت
كه اي ز وصف تو الكن زبان تسحينم
به نعمتي كه مرا داده اي هزاران شكر
كه من نه در خور لطف و عطاي چندينم
خسي گرفت گريبان كور و با وي گفت
كه تا جواب نگويي ز پاي ننشينم
من ار سپاس جهان آفرين كنم نه شگفت
كه تيز بين و قوي پنجه تر ز شاهينم
ولي تو كوري و نا تندرست و حاجتمند
نه چون مني كه خداوند جاه و تمكينم
چه نعمتي است ترا تا به شكر آن كوشي ؟
به حيرت اندر از كار چو تو مسكينم
بگفت كور كزين به چه نعمتي خواهي ؟
كه روي چون تو فرومايه اي نمي بينم
آلبوم اشعار "رهی معیری"
مدیر انجمن: eli
آلبوم اشعار "رهی معیری"
فرصتها هیچ گاه از بین نمی روند، بلکه شخص دیگری فرصت از دست داده ما را تصاحب خواهد کرد
Re: آلبوم اشعار "رهی معیری"
راز نهفته
زدرد عشق تو با كس حكايتي كه نكردم
چرا جفاي تو كم شد ؟ شكايتي كه نكردم
چه شد كه پاي دلم را ز دام خويش رهاندي
از آن اسير بلاكش حمايتي كه نكردم
زدرد عشق تو با كس حكايتي كه نكردم
چرا جفاي تو كم شد ؟ شكايتي كه نكردم
چه شد كه پاي دلم را ز دام خويش رهاندي
از آن اسير بلاكش حمايتي كه نكردم
فرصتها هیچ گاه از بین نمی روند، بلکه شخص دیگری فرصت از دست داده ما را تصاحب خواهد کرد
Re: آلبوم اشعار "رهی معیری"
دیدی که رسوا شد دلم
غرق تمنا شد دلم
دیدی که رسوا شد دلم
غرق تمنا شد دلم
دیدی که من با این دل
بی آرزو عاشق شدم
با آن همه آزادگی
بر زلف او عاشق شدم
عاشق شدم
ای وای اگر صیاد من
غافل شود از یاد من
قدرم نداند
فریاد اگر از کوی خود
وز رشته ی گیسوی خود
بازم رهاند
دیدی که رسوا شد دلم
غرق تمنا شد دلم
دیدی که من با این دل
بی آرزو عاشق شدم
با آن همه آزادگی
بر زلف او عاشق شدم
عاشق شدم
ای وای اگر صیاد من
غافل شود از یاد من
قدرم نداند
فریاد اگر از کوی خود
وز رشته ی گیسوی خود
بازم رهاند
دیدی که رسوا شد دلم
غرق تمنا شد دلم
در پیش بی دردان چرا
فریاد بی حاصل کنم
گر شکوه ای دارم ز دل
با یار صاحبدل کنم
وای ز دردی که درمان ندارد
فتادم به راهی که پایان ندارد
از گل شنیدم بوی او
مستانه رفتم سوی او
تا چون غبار کوی او
در کوی جان منزل کند
وای ز دردی که درمان ندارد
فتادم به راهی که پایان ندارد
دیدی که رسوا شد دلم
غرق تمنا شد دلم
دیدی که در گرداب غم
از فتنه ی گردون رهی
افتادم و سرگشته چون
امواج دریا شد دلم
افتادم و سرگشته چون
امواج دریا شد دلم
دیدی که رسوا شد دلم
غرق تمنا شد دلم
دیدی که رسوا شد دلم
غرق تمنا شد دلم
دیدی که رسوا شد دلم
غرق تمنا شد دلم
غرق تمنا شد دلم
دیدی که رسوا شد دلم
غرق تمنا شد دلم
دیدی که من با این دل
بی آرزو عاشق شدم
با آن همه آزادگی
بر زلف او عاشق شدم
عاشق شدم
ای وای اگر صیاد من
غافل شود از یاد من
قدرم نداند
فریاد اگر از کوی خود
وز رشته ی گیسوی خود
بازم رهاند
دیدی که رسوا شد دلم
غرق تمنا شد دلم
دیدی که من با این دل
بی آرزو عاشق شدم
با آن همه آزادگی
بر زلف او عاشق شدم
عاشق شدم
ای وای اگر صیاد من
غافل شود از یاد من
قدرم نداند
فریاد اگر از کوی خود
وز رشته ی گیسوی خود
بازم رهاند
دیدی که رسوا شد دلم
غرق تمنا شد دلم
در پیش بی دردان چرا
فریاد بی حاصل کنم
گر شکوه ای دارم ز دل
با یار صاحبدل کنم
وای ز دردی که درمان ندارد
فتادم به راهی که پایان ندارد
از گل شنیدم بوی او
مستانه رفتم سوی او
تا چون غبار کوی او
در کوی جان منزل کند
وای ز دردی که درمان ندارد
فتادم به راهی که پایان ندارد
دیدی که رسوا شد دلم
غرق تمنا شد دلم
دیدی که در گرداب غم
از فتنه ی گردون رهی
افتادم و سرگشته چون
امواج دریا شد دلم
افتادم و سرگشته چون
امواج دریا شد دلم
دیدی که رسوا شد دلم
غرق تمنا شد دلم
دیدی که رسوا شد دلم
غرق تمنا شد دلم
دیدی که رسوا شد دلم
غرق تمنا شد دلم
سعدی : " مبین که میگوید ببین چه میگوید " .
--------
فردریش نیچه :"زندگی بدون موسیقی اشتباه است" .
--------
فردریش نیچه :"زندگی بدون موسیقی اشتباه است" .
Re: آلبوم اشعار "رهی معیری"
تلخكامي
داغ حسرت سوخت جان آرزومند مرا
آسمان با اشك غم آميخت لبخند مرا
در هواي دوستداران دشمن خويشم رهي
در همه عالم نخواهي يافت مانند مرا
داغ حسرت سوخت جان آرزومند مرا
آسمان با اشك غم آميخت لبخند مرا
در هواي دوستداران دشمن خويشم رهي
در همه عالم نخواهي يافت مانند مرا
فرصتها هیچ گاه از بین نمی روند، بلکه شخص دیگری فرصت از دست داده ما را تصاحب خواهد کرد
Re: آلبوم اشعار "رهی معیری"
یاد ایامی که در گلشن فغانی داشتم
در میان لاله و گل آشیانی داشتم
گرد آن شمع طرب، می سوختم پروانه وار
پای آن سرو روان، اشک روانی داشتم
رهی معیری
در میان لاله و گل آشیانی داشتم
گرد آن شمع طرب، می سوختم پروانه وار
پای آن سرو روان، اشک روانی داشتم
رهی معیری
سعدی : " مبین که میگوید ببین چه میگوید " .
--------
فردریش نیچه :"زندگی بدون موسیقی اشتباه است" .
--------
فردریش نیچه :"زندگی بدون موسیقی اشتباه است" .
Re: آلبوم اشعار "رهی معیری"
همت مردانه
در دام حادثات ز کس یاوری مجوی
بگشا گره به همت مشکل گشای خویش
سعی طبیب موجب درمان درد نیتس
از خود طلب دوای مبتلای خویش
گفت آهویی به شیر سگی در شکارگاه
چون گرم پویه دیدش اندر قفای خویش
کای خیره سر بگرد سمندم نمی رسی
رانی و گر چو برق به تک بادپای خویش
چون من پی رهایی خود می کنم تلاش
لیکن تو بهر خاطر فرمانروای خویش
با من کجا به پویه برابر شوی از آنک
تو بهر غیر پویی و من از برای خویش
در دام حادثات ز کس یاوری مجوی
بگشا گره به همت مشکل گشای خویش
سعی طبیب موجب درمان درد نیتس
از خود طلب دوای مبتلای خویش
گفت آهویی به شیر سگی در شکارگاه
چون گرم پویه دیدش اندر قفای خویش
کای خیره سر بگرد سمندم نمی رسی
رانی و گر چو برق به تک بادپای خویش
چون من پی رهایی خود می کنم تلاش
لیکن تو بهر خاطر فرمانروای خویش
با من کجا به پویه برابر شوی از آنک
تو بهر غیر پویی و من از برای خویش
Re: آلبوم اشعار "رهی معیری"
نيروي اشك
عزم وداع كرد جواني بروستاي
در تيره شامي از بر خورشيد طلعتي
طبع هوا دژم بد و چرخ از فراز ابر
همچون حباب در دل درياي ظلمتي
زن گفت با جوان كه از اين ابر فتنه زاي
ترسم رسد به گلبن حسن تو آفتي
در اين شب سيه كه فرو مرده شمع ماه
اي مه چراغ كلبه من باش ساعتي
ليكن جوان ز جنبش طوفان نداشت باك
دريادلان ز وج ندارند دهشتي
برخاست تا برون بنهد جوان استوار ديد
افراخت قامتي كه عيان شد قيامتي
بر چهر يار دوخت به حسرت دو چشم خويش
چون مفلس گرسنه بخوان ضيافتي
با يك نگاه كرد بيان شرح اشتياق
بي آنكه از بان بكشد بار منتي
چون گوهري كه غلطد بر صفحه اي ز سيم
غلطان به سيمگون رخ وي اشك حسرتي
ز آن قطره سرشك فروماند پاي مرد
بكسر ز دست رفت گرش بود طاقتي
آتش فتاد در دلش از آب چشم دوست
گفتي ميان آتش و آب است نسبتي
اين طرفه بين كه سيل خروشان در او نداشت
چندان اثر كه قطره اشك محبتي
عزم وداع كرد جواني بروستاي
در تيره شامي از بر خورشيد طلعتي
طبع هوا دژم بد و چرخ از فراز ابر
همچون حباب در دل درياي ظلمتي
زن گفت با جوان كه از اين ابر فتنه زاي
ترسم رسد به گلبن حسن تو آفتي
در اين شب سيه كه فرو مرده شمع ماه
اي مه چراغ كلبه من باش ساعتي
ليكن جوان ز جنبش طوفان نداشت باك
دريادلان ز وج ندارند دهشتي
برخاست تا برون بنهد جوان استوار ديد
افراخت قامتي كه عيان شد قيامتي
بر چهر يار دوخت به حسرت دو چشم خويش
چون مفلس گرسنه بخوان ضيافتي
با يك نگاه كرد بيان شرح اشتياق
بي آنكه از بان بكشد بار منتي
چون گوهري كه غلطد بر صفحه اي ز سيم
غلطان به سيمگون رخ وي اشك حسرتي
ز آن قطره سرشك فروماند پاي مرد
بكسر ز دست رفت گرش بود طاقتي
آتش فتاد در دلش از آب چشم دوست
گفتي ميان آتش و آب است نسبتي
اين طرفه بين كه سيل خروشان در او نداشت
چندان اثر كه قطره اشك محبتي