شاعرانه ها

عاشقان شعر و ادبیات بیایید اینجا

مدیر انجمن: Moh3n II

قفل شده
آواتار کاربر
ali1986
کاربر معمولي
کاربر معمولي
پست: 65
تاریخ عضویت: جمعه 31 فروردین 1386, 12:42 am

پست توسط ali1986 » یک‌شنبه 5 اسفند 1386, 2:23 am

تو اسمون ندیدن
خورشید چه نوری داره
چشمه ی کوه مشرق
چه راه دوری داره
لعنت به تو ای روزگار....ای روزگار لعنتی
خسته شدم از این سکوت ...از این شعرای نفرتی

Ramin

پست توسط Ramin » یک‌شنبه 5 اسفند 1386, 7:44 am

پسر زشت
خدايا بشكن اين آيينه هارا
كه من از ديدن آيينه سيرم
مرا روي خوشي از زندگي نيست
ولي از زنده ماندن ناگزيرم

از آن روزيكه دانستم سخن چيست
همه گفتند: اين پسر ، چه زشت است
كدامين دختر ، اورا مي پسندد؟
دريغا پسری بي سرنوشت است.

چه در آيينه بينم روي خود را
درآيد از درم، غم با سپاهي
سيه روزي نصيبم كردي، اما
نبخشيدي مرا چشم سياهي

به هرجا ، پا نهم از شومي بخت
نگاه دلنوازي سوي من نيست
از اين دلها كه بخشيدي بمردم
يكي نگاهش به نگاه من نيست

مرا دل هست ، اما دلبري نيست
تنم دادي ولي جانم ندادي
به من حال پريشان دادي ، اما
سر زلف پريشانم ندادي

به هرجا ماه رويان رخ نمودند
نبردم توشه اي جز شرمساري
خزيدم گوشه اي سر در گريبان
به درگاه تو ناليدم به زاري

چو رخ پوشم زبزم خوبرويان
همه گويند: او مردم گريز است
نميدانند ، زين درد گرانبار
فضاي سينه من ناله خيز است

به هرجا همگنانم حلقه بستند
نگينش دختري نازآفرين بود
زشرم روي نازيبا در آن جمع
سر من لحظه ها در آستين بود

به بام آفرينش جغد كورم
كه در ويرانه هم ، ناآشنايم
نه آهنگي مرا تا نغمه خوانم
نه روشن ديده ي ، تا پرگشايم

خدايا بشكن اين آيينه ها را
كه من از ديدن آيينه سيرم
مرا روي خوشي از زندگي نيست
ولي از زنده ماندن ناگزيرم

*****

خداوندا ! خطا گفتم ، ببخشاي
تو بر من سينه اي بي كينه دادي
مرا همرا رويي ناخوشايند
دلي روشنتر از آيينه دادي

مرا صورت پرستان خوار دانند
ولي سيرت پرستان مي ستانند
به بزم پاك جانان چون نهم پاي
در دل را به رويم مي گشايند

ميان سيرت و صورت ، خدايا!
دل زيبا به از رخسار زيباست
به پاس سيرت زيبا ، كريما !
دلم بر زشتي صورت شكيباست.

آواتار کاربر
honeyeh
کاربر معمولي
کاربر معمولي
پست: 88
تاریخ عضویت: یک‌شنبه 11 شهریور 1386, 2:24 pm
تماس:

پست توسط honeyeh » یک‌شنبه 5 اسفند 1386, 11:55 am

بپر – پرنده ی من !


تو ٬ ای پرنده ی آزاد شاد صحرا گرد !

بپر٬ فدای پرت !

چو می کنی پرواز-

درون آینه ی چشم گریه آلودم –

هزار رنگ شود ٬ رنگ بال پروازت.

دلم چو باغ ٬ کند –

گل صدای دلاویز و ناز آوازت.

بپر ٬ پرنده ی من !

در آن زمان که به گل ها و چشمه ها برسی

در آن زمان که برآیی به ابرهای بلند –

و یا به جنگل دور –

در آن دقیقه ٬ که با عطر پونه ٬ هم نفسی-

در آن زمان که به دوش نسیم٬ می رقصی-

در آن زمان که رها می شوی به بستر باد-

در آن زمان که به یاد گریز از قفسی-

در آن حلاوت پرواز ٬ یاد کن ز کسی!

کسی که سخت شکسته بال پروازش

کسی که رفته ز خاطر٬ طنین آوازش. :cry:

تو ای پرنده ی هم آشیان٬ خداحافظ! :cry:

فدای سرت!

چو می روی به سفر-

کنار برکه ی روشن٬میان جنگل سبز-

بخوان و عکس مرا هم٬ درون آب ببین! :roll:

به باغ های پرواز گل٬ چو می روی در خواب-

درون بستر رنگین٬مرا به خواب ببین!

گمان مدار که از یاد من ٬ توانی رفت

در آفتاب٬ چو پر می زنی٬ حضور مرا-

چو ذره های معلق٬ در آفتاب ببین!

تو ٬ ای پرنده ی شاد!

در آن زمان که رها می شوی به بستر باد!

دمی به یاد بیاور حکایت صیاد.

بپر٬ فدای پرت!

چو می پری آزاد –

به هر کجا که رسیدی٬ مرا مبر از یاد!

ز بیستون چو گذر می کنی و می شنوی-

صدای خنده ی شیرین و فرهاد

بخند و گریه ی تلخ مرا مبر از یاد.

برو ٬ پرنده ی شاد !

بخوان ٬ ترانه ی آزادی ات مبارک باد !

آواتار کاربر
honeyeh
کاربر معمولي
کاربر معمولي
پست: 88
تاریخ عضویت: یک‌شنبه 11 شهریور 1386, 2:24 pm
تماس:

پست توسط honeyeh » یک‌شنبه 5 اسفند 1386, 12:37 pm

آدمک آخر دنیاست ، بخند
آدمک مرگ همین جاست ، بخند

دست خطی که تو را عاشق کرد

شوخی کاغذی ماست ، بخند

آدمک خر نشوی گریه کنی

کل دنیا سراب است ، بخند

آن خدایی که بزرگش خواندی

به خدا مثل تو تنهاست ،بخند
[

Ramin

پست توسط Ramin » یک‌شنبه 5 اسفند 1386, 1:22 pm

از تمام دوستانی که در این تاپیک شرکت میکنند کمال تشکر رو دارم ، از شعرهای زیبایی که میزارید متشکرم .

تو با این لبای بسته ، تو با این دل شکسته ، تو با این بغض قدیمی ، که پر و بالت رو بسته

چرا میخندی ستاره

تو با این سینه ی داغون ، تا با این فال پریشون ، تو با این زخم های رنگی ، توی این شام غریبون

چرا میخندی ستاره

از نگاه این شب خیس ، دل چرا نمیکنی تو ، تن چرا به این سیاهی ، بی گلایه جون میسپاری

چرا میخندی ستاره

این شب سیاه و تاریک برای تو خونه نمیشه ، شب رفیق جاده ها نیست ، موندگاره تا همیشه

چرا میخندی ستاره

تو با قلب پاره پاره ، چرا میخندی ستاره ، تو با این بغض دوباره ، چرا میخندی ستاره

Ramin

پست توسط Ramin » یک‌شنبه 5 اسفند 1386, 4:25 pm

وقتی ستاره میشکفه ، تو دست سرخ پنجره
وقتی شب از حادثه بارون و بوسه میگذره

وقتی سکوت سایه ها آینه به آینه میشکنه
وقتی خورشید میره و دریا رو آتیش میزنه

فقط نگاه میکنم ، فقط نگاه میکنم
به یاد تو شب رو پر از اندوه ستاره میکنم


وقتی سحر پر میشه از ناز نگاه نسترن
وقتی تو جشن گم شدن ، پرستو ها پر میکشن

انگار دوباره لحظه ها آبی و رویایی میشن
دوباره تو دل دل شب ، قصه شروع میشه و من

فقط نگاه میکنم ، فقط نگاه میکنم
به یاد تو شب رو پر از اندوه ستاره میکنم


به من ترانه ای بده ، از صبح پرواز و نیاز
از اشک و شبنم و نسیم ، دنیای تازه ای بساز

به من دوباره پل بزن ، معجزه رنگین کمون
که من بدون تو بشم ، به سایه ها به آسمون

فقط نگاه میکنم ، فقط نگاه میکنم
به یاد تو شب رو پر از اندوه ستاره میکنم

Ramin

پست توسط Ramin » دوشنبه 6 اسفند 1386, 9:23 pm

اينجا اسمان ابريست
انجا را نميدانم
اينجا شده پاييز
انجا را نميدانم
اينجا فقط رنگ است
انجارا نميدانم
اينجا دلي تنگ است
انجا را نميدانم
:roll: :roll: :roll:

Ramin

پست توسط Ramin » دوشنبه 6 اسفند 1386, 9:28 pm

من اهنگ غریب روزگارم
غمی در انتهای سینه دارم
تمام هستی ام یک قلب پاک است
که ان را زیر پایت میگذارم

قلب من در شهر چشمان شما جا مانده است
قدر يك شب هم شده از ان پرستاري كنيد

Ramin

پست توسط Ramin » دوشنبه 6 اسفند 1386, 10:32 pm

قطره‌ دلش‌ دریا می‌خواست. خیلی‌ وقت‌ بود كه‌ به‌ خدا گفته‌ بود.
هر بار خدا می‌گفت: از قطره‌ تا دریا راهی‌ست‌ طولانی. راهی‌ از رنج‌ و عشق‌ و صبوری. هر قطره‌ را لیاقت‌ دریا نیست.
قطره‌ عبور كرد و گذشت. قطره‌ پشت‌ سر گذاشت.
قطره‌ ایستاد و منجمد شد. قطره‌ روان‌ شد و راه‌ افتاد. قطره‌ از دست‌ داد و به‌ آسمان‌ رفت. و هر بار چیزی‌ از رنج‌ و عشق‌ و صبوری‌ آموخت.
تا روزی‌ كه‌ خدا گفت: امروز روز توست. روز دریا شدن. خدا قطره‌ را به‌ دریا رساند. قطره‌ طعم‌ دریا را چشید. طعم‌ دریا شدن‌ را. اما...
روزی‌ قطره‌ به‌ خدا گفت: از دریا بزرگتر، آری‌ از دریا بزرگتر هم‌ هست؟
خدا گفت: هست.
قطره‌ گفت: پس‌ من‌ آن‌ را می‌خواهم. بزرگترین‌ را. بی‌نهایت‌ را.
خدا قطره‌ را برداشت‌ و در قلب‌ آدم‌ گذاشت‌ و گفت: اینجا بی‌نهایت‌ است.
آدم‌ عاشق‌ بود. دنبال‌ كلمه‌ای‌ می‌گشت‌ تا عشق‌ را توی‌ آن‌ بریزد. اما هیچ‌ كلمه‌ای‌ توان‌ سنگینی‌ عشق‌ را نداشت. آدم‌ همه‌ عشقش‌ را توی‌ یك‌ قطره‌ ریخت. قطره‌ از قلب‌ عاشق‌ عبور كرد. و وقتی‌ كه‌ قطره‌ از چشم‌ عاشق‌ چكید، خدا گفت: حالا تو بی‌نهایتی، چون كه‌ عكس‌ من‌ در اشك‌ عاشق است.

پس قدر اشکهایی که به خاطر شما ریخته میشه رو بدونید ....

الهام
کاربر معمولي
کاربر معمولي
پست: 117
تاریخ عضویت: یک‌شنبه 28 مرداد 1386, 3:44 pm

پست توسط الهام » سه‌شنبه 7 اسفند 1386, 9:26 am

خسته ام از آرزوها ، آرزوهاي شعاري
شوق پرواز مجازي ، بالهاي استعاري

لحظه هاي کاغذي را، روز و شب تکرار کردن
خاطرات بايگاني،زندگي هاي اداري

آفتاب زرد و غمگين ، پله هاي رو به پايين
سقفهاي سرد و سنگين ، آسمانهاي اجاري

با نگاهي سر شکسته،چشمهايي پينه بسته
خسته از درهاي بسته، خسته از چشم انتظاري

صندلي هاي خميده،ميزهاي صف کشيده
خنده هاي لب پريده ، گريه هاي اختياري

عصر جدول هاي خالي، پارک هاي اين حوالي
پرسه هاي بي خيالي، نيمکت هاي خماري

رو نوشت روزها را،روي هم سنجاق کردم:
شنبه هاي بي پناهي ، جمعه هاي بي قراري

عاقبت پرونده ام را،با غبار آرزوها
خاک خواهد بست روزي ، باد خواهد برد باري

روي ميز خالي من، صفحه ي باز حوادث
در ستون تسليتها ، نامي از ما يادگاري
زنان خوب به آسمان میروند زنان بد به همه جا میرسند

Ramin

پست توسط Ramin » سه‌شنبه 7 اسفند 1386, 11:24 am

آدمي دو قلب دارد
قلبي كه از بودن آن با خبر است و قلبي كه از حظورش بي خبر
قلبي كه از آن با خبر است همان قلبي ست كه در سينه مي تپد
همان كه گاهي مي شكند
گاهي مي گيرد و گاهي مي سوزد
گاهي سنگ مي شود و سخت و سياه
و گاهي هم از دست مي رود
با اين دل است كه عاشق مي شويم
با اين دل است كه دعا مي كنيم
با همين دل است كه نفرين مي كنيم
و گاهي وقت ها هم كينه مي ورزيم

اما قلب ديگري هم هست.قلبي كه از بودنش بي خبريم
اين قلب اما در سينه جا نمي شود
و به جاي اينكه بتپد.....مي وزد و مي بارد و مي گردد و مي تابد
اين قلب نه مي شكند نه ميسوزد و نه مي گيرد
سياه و سنگ هم نمي شود
از دست هم نمي رود

زلال است و جاري
مثل رود و نسيم
و آنقدر سبك است كه هيچ وقت هيچ جا نمي ماند
بالا مي رود و بالا مي رود و بين زمين و ملكوت مي رقصد
اين همان قلب است كه وقتي تو نفرين مي كني او دعا مي كند
وقتي تو بد مي گويي و بيزاري او عشق مي ورزد
وقتي تو مي رنجي او مي بخشد...
اين قلب كار خودش را مي كند
نه به احساست كاري دارد نه به تعلقات
نه به آنچه مي گويي نه به آنچه مي خواهي

و آدمها به خاطر همين دوست داشتني اند
به خاطر قلب ديگرشان
به خاطر قلبي كه از بودنش بي خبرند

آواتار کاربر
ali1986
کاربر معمولي
کاربر معمولي
پست: 65
تاریخ عضویت: جمعه 31 فروردین 1386, 12:42 am

پست توسط ali1986 » چهارشنبه 8 اسفند 1386, 6:38 pm

واسه پر کشیدن من
خواستی اسمون نباشی
حالا پرپر می زنم تا
همیشه اسوده باشی
دیگه نه غروب پاییز
رو تن لخت خیابون
نه به یاد تو نشستن
زیر قطره های بارون
واسه من فرقی نداره
وقتی اخرش همینه
وقتی دلتنگی این خاک
روی لحظه هام میشینه
تو میری شاید که فردا
رنگ بهتری بیاره
ابر دلگیر گذشته
اخرش یه روز بباره
ولی من میمونم اینجا
با دلی که دیگه تنگه
میدونم هر جا که باشم
اسمون همین یه رنگه
لعنت به تو ای روزگار....ای روزگار لعنتی
خسته شدم از این سکوت ...از این شعرای نفرتی

آواتار کاربر
eli
مدیر نمونه سایت کارشناسی
مدیر نمونه سایت کارشناسی
پست: 2590
تاریخ عضویت: چهارشنبه 3 مرداد 1386, 9:45 pm

پست توسط eli » شنبه 11 اسفند 1386, 9:35 am

بیا با افق مهربانی کنیم

غم پونه را آسمانی کنیم

بیا تو ی نقاشی قلبمان

رز عشق را ارغوانی کنیم
در قفس کـــــــــه باشی دیگر شیـــــــــر یا قنـــــــــاری بودنت مهم نیســـــــــت.

آزادی یـــــــــک دنیـــــــــاست پراز حرفـــــــــای نگفتـــــــــه.

در کشـــــــــور مـــــــــن آزادی فقط نام یک میدان است.

آواتار کاربر
eli
مدیر نمونه سایت کارشناسی
مدیر نمونه سایت کارشناسی
پست: 2590
تاریخ عضویت: چهارشنبه 3 مرداد 1386, 9:45 pm

پست توسط eli » شنبه 11 اسفند 1386, 9:40 am

در مشرق عشق دشت خورشید تویی

در باغ نگاه یاس امید تویی

در بین هزار پونه آن کس که مرا

چون روح نسیم زود فهمید تویی
در قفس کـــــــــه باشی دیگر شیـــــــــر یا قنـــــــــاری بودنت مهم نیســـــــــت.

آزادی یـــــــــک دنیـــــــــاست پراز حرفـــــــــای نگفتـــــــــه.

در کشـــــــــور مـــــــــن آزادی فقط نام یک میدان است.

آواتار کاربر
eli
مدیر نمونه سایت کارشناسی
مدیر نمونه سایت کارشناسی
پست: 2590
تاریخ عضویت: چهارشنبه 3 مرداد 1386, 9:45 pm

پست توسط eli » شنبه 11 اسفند 1386, 9:46 am

آسمون آرزومون پره از ابرای تیره
لالایی واست بخونم تا شاید خوابت بگیره
اگه از خواب نپریدی توی خواب خدا رو دیدی
یه جوری بپرس ازش که دلامون چرا اسیره
باز که چشماتو نبستی ببینم باز که نشستی
می دونم یه جوری هستی که دلت از همه سیره
اما بهتره بدونی طبق اصل مهربونی
دل واسه عاشق نبودن راه نداره ناگزیر
چشمای تو شده خسته بغض آرزوت شکسته
اما باز تو فکر اینی اگه من رو نپذیره
بهتره بیدار نشینی اون و توی خواب ببینی
واسه دیوونه بودن عزیزم همیشه دیره
خوش به حال بعضی مردم که شدن تو زندگی گم
التماس سرخ سیبا پیششون چقد حقیره
نه به فکر عطر یاسن نه به فکر التماسن
خنده داره واسشون که دل ما یه جایی گیره
چی بگم شبم تموم شد ندیدم اون رو حروم شد
کاش می دونست یکی اینجا بد جوری واسش می میره
کاش که بود یه قطره بارون واسه نامه هامون
به دل همیشه دریات از کسی که تو کویره
در قفس کـــــــــه باشی دیگر شیـــــــــر یا قنـــــــــاری بودنت مهم نیســـــــــت.

آزادی یـــــــــک دنیـــــــــاست پراز حرفـــــــــای نگفتـــــــــه.

در کشـــــــــور مـــــــــن آزادی فقط نام یک میدان است.

قفل شده