بوفه !!

در این قسمت میتونید به بحث در مورد کنکور کارشناسی ارشد بپردازید

مدیر انجمن: rosa_127

قفل شده
آواتار کاربر
محسن
کاربر متوسط
کاربر متوسط
پست: 252
تاریخ عضویت: شنبه 9 تیر 1386, 3:52 pm
محل اقامت: در پیچ و خم زندگی

پست توسط محسن » سه‌شنبه 15 آبان 1386, 11:57 pm

سلام

من رو که هنوز دستگیر نکردن ولی sjj رو نمیدونم :lol:

راستی برنامه ی 90 این هفته رو (با حضور فتح ا... زاده) دیدید؟

به نظر من نباید شب شهادت یه همچین برنامه ی خنده داری رو پخش میکردن:D

آواتار کاربر
moien
همکار قدیمی
همکار قدیمی
پست: 106
تاریخ عضویت: شنبه 3 شهریور 1386, 9:44 am
تماس:

پست توسط moien » چهارشنبه 16 آبان 1386, 12:28 pm

sjj نوشته :
البته یه سوال از بدو کودکی سوهان مغز من شده : چرا تو فیلم هایی که یه بیماری به شهر سرایت می کنه یا یه حیوونی ، جونوری به یه جایی حمله می کنه ، آخرش این بیماریه و اون حیوونه ریشه کن نمی شن ؟ بعدش هم همه در صلح و صفا زندگی می کنن ؟ هاا؟
خوب خیلی ساده است Sjj جان :shock:
برای اینکه اولا : صادق هدایت زیاد خوندن .
دوما : شاید فیلم تو گیشه زیاد فروش کرد و تهیه کننده دلش خواست اپیزود دومش و هم درست کنه
سوما : خوششون میاد ملت و تو خماری بزارن ..
چهارما : سادیسم دارن

بچه من کی از تو بیگاری کشیدم ؟؟؟ تا حالا سنگینتر از رانی دستت گرفتی آخه ؟؟
شما که همش میری گمرگ .. بر میگردی ..بر می گردی .. نمی ری گمرک ..

محسن بیا بریم بناب ، بشینیم تا میان ترم ریاضی بخونیم .
دردی است غیر مردن کان را دوا نباشد / پس من چگونه گویم کین درد را دوا کن

آواتار کاربر
ce.mohsen
همکار قدیمی
همکار قدیمی
پست: 385
تاریخ عضویت: پنج‌شنبه 28 تیر 1386, 11:10 am
محل اقامت: پشت دریاها
تماس:

احمقانه ترين سوالات IT

پست توسط ce.mohsen » چهارشنبه 16 آبان 1386, 6:23 pm

فقط دوغ بفروشید، خودشم با مارک "گل لاله بناب"!
ویادش به خیر ، یاد شبی افتادم که توی تبریز بودیم و معین پرسید معادل خودشم تو فارسی چیه ؟ حالا من نمی دونستم خودشم یعنی چی ، و باید معادلش رو می گفتم ! در همون لحظات یکی از شهدای انقلاب (خدا نور به قبرش بباره) آیت ا... سعیدی (تو تهران کلی اتوبان و میدان و کوچه به نامشه) که همراهمون بود (این شهید به هر دو زبان آذری و فارسی می تونه صحبت کنه ، البته تو هر دو زبون هم سوتی می ده:lol: ) معادل فارسی این کلمه رو بهمون گفت .
خودشم (آذری) = اونم (فارسی)

آلان یه هفته است که لای کتاب ریاضی رو باز نکردم :x
وای خدا ، برس به داد من و معین
من فقط نمره 20 می خوام (آرزو بر جوانان عیب نیست :wink: )

---------------------------

ليست احمقانه ترين سوالات IT كه از مشاوران شركت BT انگلستان پرسيده شده به شرح زير است:

1- كاربر: كامپيوتر مي گويد هر كليدي را (any keys) فشار دهيد اما من نمي توانم دكمه any را روي كي بوردم پيدا كنم.
2- كاربر: من نمي توانم كانال هاي تلويزيون را با مونيتورم عوض كنم.
3- كاربر: من با يك نفر در اينترنت آشنا شدم مي توانيد شماره تلفن او را براي من پيدا كنيد.
4- كاربر: اينترنت من كار نمي كند؟
مشاور: مودم را وصل كرده ايد ، همه سيم هاي كامپيوتر را چك كرده ايد؟
كاربر: نه الان فقط مانيتور جلوي من است هنوز كامپيوتر و مودم را از جعبه در نياورده ام!
5- كاربر: پسر 14 ساله من براي كامپيوتر رمز گذاشته و حالا من نمي توانم وارد آن شوم.
مشاور: رمز آن را فراموش كرده؟
كاربر: نه آن را به من نمي گويد چون با من لج كرده
6- مشاور: لطفا روي ماي كامپيوتر (كامپيوتر من) كليك كنيد.
كاربر: من فقط كامپيوتر خودم را دارم كامپيوتر شما پيش من نيست.
7- مشاور: مشكل شما به خاطر نرم افزار اسپاي ويري است كه روي دستگاهتان نصب شده(اسپاي در انگليسي به معني جاسوس است)
كاربر: اسپاي!؟ ببينم يعني او مي تواند از داخل موانيتور وقتي لباس عوض ميكنم من راببيند؟
8- كابر: نمي تونم ديسکتم رو دربيارم
مشاور: دکمه رو فشار بدين
كاربر : فشار دادم ولي در نمي ايد
مشاور: دكمه به راحتي تو مي رود؟
كابر: بله ؛ اما نه ، ببخشيد من هنوز ديسكت را تو درايو نگذاشته ام ، هنوز روي ميزمه.
9- كاربر: ماوس پد من سيم ندارد!
مشاور: من فكر كنم متوجه منظور شما نشدم. ماوس پد شما قرار نيست سيمي داشته باشد.
كاربر: پس چگونه مي تواند ماوس را پيدا كند؟ يعني وايرلس است؟
به جای لعنت فرستادن بر تاریکی ، یک شمع روشن کن
کم رنگ ترین جوهرها از قوی ترین حافظه ها ماندگارتر است
خدایا به من قدرت و جراتی ده تا آنی شوم که به خاطرش مرا خلق کردی

آواتار کاربر
moien
همکار قدیمی
همکار قدیمی
پست: 106
تاریخ عضویت: شنبه 3 شهریور 1386, 9:44 am
تماس:

پست توسط moien » یک‌شنبه 20 آبان 1386, 11:59 pm

جانمی Real Madrid برد :D (برد نه برد - برنده شد (برنده نه که برنده -پیروز))

جواد گزارش نکن ، خطر ناکه جواد ..

بابا ملت کجایین پس ؟ همه چی موند فاسد شد هااا ... حتی شما دوست عزیز

یعنی کی می تونه باشه ؟

کوزت ؟

:cry:
دردی است غیر مردن کان را دوا نباشد / پس من چگونه گویم کین درد را دوا کن

آواتار کاربر
ce.mohsen
همکار قدیمی
همکار قدیمی
پست: 385
تاریخ عضویت: پنج‌شنبه 28 تیر 1386, 11:10 am
محل اقامت: پشت دریاها
تماس:

three thing

پست توسط ce.mohsen » سه‌شنبه 22 آبان 1386, 6:17 pm

های های های ..........
ملت بوفه کجا رفتین ؟ قضیه چیه ؟ کی چی کِی کجا شده ؟

هوا سرد شده و دیگه نمی شه بستنی و آیس پک خورد درست ، نمی شه نوشابه خورد درست ، چایی که می تونید بخورید (قندش هم رایگانه)

معین کجایی که ببینی این ce.mohsen چه ریاضیاتی می خونه (داره می ترکونه ، حواست رو جمع کن یه وقت زیرآبی نره و بدون تو قبول شهتصویر)

حالا که یانگوم تموم شده دیگه چی ببینیم ؟ بهتره الکی خوش بشیمتصویر

این سنجش هم بدجوری به این کنکوری ها داره رکب می زنه ، الان همه واسه 21 تیر برنامه ریزی می کنن بعد پیک سنجش اعلام می کنه تاریخ کنکور کاردانی به کارشناسی 20 اردیبهشت و انوقته که همه تصویر می شن
مدیریت یعنی این (با یه حرف 40 هزار نفر رو سرکار بزار و بعد بزن زیرش)


تصویر

---------------------
3 چیز در زندگی یکبار اتفاق می افته و هرگز تکرار نمی شه
1)کلام
2)فرصت
3)زمان

3 چیز در زندگی قابل اعتماد نیست
1)آرزو (رویا)
2)موفقیت
3)شانس

3 چیز در زندگی از شما فرد قویتری می سازه
1)کار سخت
2) صداقت (بی ریایی)
3)موفقیت

3 چیز در زندگی بیشترین ارزش رو داره
1)عشق
2)اعتماد به نفس
3)دوستان

3 چیز رو نباید در زندگی از دست داد
1)صلح (آرامش)
2)امید
3)صداقت

3 چیز در زندگی آدم رو نابود می کنه
1)حرص (طمع)
2) غرور (تکبر)
3) خشم (عصبانیت)
به جای لعنت فرستادن بر تاریکی ، یک شمع روشن کن
کم رنگ ترین جوهرها از قوی ترین حافظه ها ماندگارتر است
خدایا به من قدرت و جراتی ده تا آنی شوم که به خاطرش مرا خلق کردی

آواتار کاربر
moien
همکار قدیمی
همکار قدیمی
پست: 106
تاریخ عضویت: شنبه 3 شهریور 1386, 9:44 am
تماس:

ما نوچه ایم و تو گنده لاتی ..

پست توسط moien » پنج‌شنبه 1 آذر 1386, 12:10 am

در عهدی که ملت با وجود واکسن آنفولانزا ، همشون هپاتیت می گیرن ، Chetor های ما در پی وارد کردن قاچاقی واکسن طاعون مرغی-گاوی هستن ..
به این می گن مغز تجاری داشتن :)

البته با اوضاعی که هست در پی واردات قرص های قرمز رنگ مخصوص جنون ادواری هم هستیم که وقتی ملت مخشون خورد به طاق تورم و سیاست های داخله و خارجه ،اون و هم به قیمت خون باباشون بفروشیم .

و در نهایت سود حاصل از این ها رو بدیم بشکه بگیریم و نفت بخریم .. تا وقتی نفت ملت تموم شد به قیمت ، قدمت و شکوه ، کل سلسله پر جبروت هخامنشی به سردمداران این ملت بفروشیم .

بعد هم زن بگیریم ... تا سر و سامون بگیریم :shock: و خوش بخت شیم و به پای هم پیر شیم و واسه بچه هامون قصه پیش رفتمون و تعریف کنیم و از مزایای دموکراسی بگیم :)

نازنین تو بگو ما رو زدی مام همه جا میگیم .. آره ... حالیته ؟؟ :shock:
دردی است غیر مردن کان را دوا نباشد / پس من چگونه گویم کین درد را دوا کن

آواتار کاربر
ce.mohsen
همکار قدیمی
همکار قدیمی
پست: 385
تاریخ عضویت: پنج‌شنبه 28 تیر 1386, 11:10 am
محل اقامت: پشت دریاها
تماس:

Moral Points

پست توسط ce.mohsen » دوشنبه 5 آذر 1386, 4:23 pm

نکات مهم برای زندگی

درس اول:
يه روز مسوول فروش ، منشي دفتر ، و مدير شرکت براي ناهار به سمت سلف قدم مي زدند… يهو يه چراغ جادو روي زمين پيدا مي کنن و روي اون رو مالش ميدن و جن چراغ ظاهر ميشه… جن ميگه: من براي هر کدوم از شما يک آرزو برآورده مي کنم… منشي مي پره جلو و ميگه: «اول من ، اول من!… من مي خوام که توي باهاماس باشم ، سوار يه قايق بادباني شيک باشم و هيچ نگراني و غمي از دنيا نداشته باشم»… پوووف! منشي ناپديد ميشه… بعد مسوول فروش مي پره جلو و ميگه: «حالا من ، حالا من!… من مي خوام توي هاوايي کنار ساحل لم بدم ، يه ماساژور شخصي و يه منبع بي انتهاي آبجو داشته باشم و تمام عمرم حال کنم»… پوووف! مسوول فروش هم ناپديد ميشه… بعد جن به مدير ميگه: حالا نوبت توئه… مدير ميگه: «من مي خوام که اون دو تا هر دوشون بعد از ناهار توي شرکت باشن»!
نتيجهء اخلاقي : اينکه هميشه اجازه بده که رئيست اول صحبت کنه!

درس دوم:
يه روز يه کشيش به يه راهبه پيشنهاد مي کنه که با ماشين برسوندش به مقصدش… راهبه سوار ميشه و راه ميفتن… چند دقيقهء بعد راهبه پاهاش رو روي هم ميندازه و کشيش زير چشمي يه نگاهي به پاي راهبه ميندازه… راهبه ميگه: پدر روحاني ، روايت مقدس ۱۲۹ رو به خاطر بيار… کشيش قرمز ميشه و به جاده خيره ميشه… چند دقيقه بعد بازم شيطون وارد عمل ميشه و کشيش موقع عوض کردن دنده ، بازوش رو با پاي راهبه تماس ميده… راهبه باز ميگه: پدر روحاني! روايت مقدس ۱۲۹ رو به خاطر بيار!… کشيش زير لب يه فحش ميده و بيخيال ميشه و راهبه رو به مقصدش مي رسونه… بعد از اينکه کشيش به کليسا بر مي گرده سريع ميدوه و از توي کتاب روايت مقدس ۱۲۹ رو پيدا مي کنه و مي بينه که نوشته: «به پيش برو و عمل خود را پيگيري کن… کار خود را ادامه بده و بدان که به جلال و شادماني که مي خواهي مي رسي»!
نتيجهء اخلاقي : اينکه اگه توي شغلت از اطلاعات شغلي خودت کاملا آگاه نباشي، فرصتهاي بزرگي رو از دست ميدي!

درس سوم:
بلافاصله بعد از اينکه زن پيتر از زير دوش حمام بيرون اومد پيتر وارد حمام شد… همون موقع زنگ در خونه به صدا در اومد… زن پيتر يه حوله دور خودش پيچيد و رفت تا در رو باز کنه… همسايه شون -رابرت- پشت در ايستاده بود… تا رابرت زن پيتر رو ديد گفت: همين الان ۱۰۰۰ دلار بهت ميدم اگه اون حوله رو بندازي زمين!… بعد از چند لحظه تفکر ، زن پيتر حوله رو ميندازه و رابرت چند ثانيه تماشا مي کنه و ۱۰۰۰ دلار به زن پيتر ميده و ميره… زن دوباره حوله رو دور خودش پيچيد و به حمام برگشت… پيتر پرسيد: کي بود زنگ زد؟ زن جواب داد: رابرت همسايه مون بود… پيتر گفت: خوبه… چيزي در مورد ۱۰۰۰ دلاري که به من بدهکار بود گفت؟!
نتيجهء اخلاقي: اگه شما اطلاعات حساس مشترک با کسي داريد که به اعتبار و آبرو مربوط ميشه ، هميشه بايد در وضعيتي باشيد که بتونيد از اتفاقات قابل اجتناب جلوگيري کنيد!

درس چهارم:
من خيلي خوشحال بودم… من و نامزدم قرار ازدواجمون رو گذاشته بوديم… والدينم خيلي کمکم کردند… دوستانم خيلي تشويقم کردند و نامزدم هم دختر فوق العاده اي بود… فقط يه چيز من رو يه کم نگران مي کرد و اون هم خواهر نامزدم بود… اون دختر باحال ، زيبا و جذابي بود که گاهي اوقات بي پروا با من شوخي هاي ناجوري مي کرد و باعث مي شد که من احساس راحتي نداشته باشم… يه روز خواهر نامزدم با من تماس گرفت و از من خواست که برم خونه شون براي انتخاب مدعوين عروسي… سوار ماشينم شدم و وقتي رفتم اونجا اون تنها بود و بلافاصله رک و راست به من گفت: اگه همين الان ۵۰۰ دلار به من بدي بعدش حاضرم با تو …………….! من شوکه شده بودم و نمي تونستم حرف بزنم… اون گفت: من ميرم توي اتاق خواب و اگه تو مايل به اين کار هستي بيا پيشم… وقتي که داشت از پله ها بالا مي رفت من بهش خيره شده بودم و بعد از رفتنش چند دقيقه ايستادم و بعد به طرف در ساختمون برگشتم و از خونه خارج شدم… يهو با چهرهء نامزدم و چشمهاي اشک آلود پدر نامزدم مواجه شدم! پدر نامزدم من رو در آغوش گرفت و گفت: تو از امتحان ما موفق بيرون اومدي… ما خيلي خوشحاليم که چنين دامادي داريم… ما هيچکس بهتر از تو نمي تونستيم براي دخترمون پيدا کنيم… به خانوادهء ما خوش اومدي!
نتيجهء اخلاقي: هميشه کيف پولتون رو توي داشبورد ماشينتون بذارید

درس پنجم:
يه شب خانم خونه اصلا" به خونه بر نميگرده و تا صبح پيداش نميشه! صبح بر ميگرده خونه و به شوهرش ميگه كه ديشب مجبور شده خونهء يكي از دوستهاي صميميش (مونث) بمونه. شوهر بر ميداره به ۲۰ تا از صميمي ترين دوستهاي زنش زنگ ميزنه ولي هيچكدومشون حرف خانم خونه رو تاييد نميكنن!
يه شب آقاي خونه تا صبح برنميگرده خونه. صبح وقتي مياد به زنش ميگه كه ديشب مجبور شده خونهء يكي از دوستهاي صميميش (مذكر) بمونه. خانم خونه بر ميداره به ۲۰ تا از صميمي ترين دوستهاي شوهرش زنگ ميزنه. ۱۵ تاشون تاييد ميكنن كه آقا تمام شب رو خونهء اونا مونده!! ۵ تاي ديگه حتي ميگن كه آقا هنوزم خونهء اونا پيش اوناست!!
نتيجهء اخلاقي: يادتون باشه كه مردها دوستهاي بهتري هستند!

درس ششم:
چهار تا دوست كه ۳۰ سال بود همديگه رو نديده بودند توي يه مهموني همديگه رو مي بينن و شروع مي كنن در مورد زندگي هاشون براي همديگه تعريف كنن. بعد از يه مدت يكي از اونا بلند ميشه ميره دستشويي. سه تاي ديگه صحبت رو مي كشونن به تعريف از فرزندانشون…
اولي: پسر من باعث افتخار و خوشحالي منه. اون توي يه كار عالي وارد شد و خيلي سريع پيشرفت كرد. پسرم درس اقتصاد خوند و توي يه شركت بزرگ استخدام شد و پله هاي ترقي رو سريع بالا رفت و حالا شده معاون رئيس شركت. پسرم انقدر پولدار شده كه حتي براي تولد بهترين دوستش يه مرسدس بنز بهش هديه داد.
دومي: جالبه. پسر من هم مايهء افتخار و سرفرازي منه. توي يه شركت هواپيمايي مشغول به كار شد و بعد دورهء خلباني گذروند و سهامدار شركت شد و الان اكثر سهام اون شركت رو تصاحب كرده. پسرم اونقدر پولدار شد كه براي تولد صميمي ترين دوستش يه هواپيماي خصوصي بهش هديه داد.
سومي: خيلي خوبه. پسر من هم باعث افتخار من شده. اون توي بهترين دانشگاههاي جهان درس خوند و يه مهندس فوق العاده شد. الان يه شركت ساختماني بزرگ براي خودش تاسيس كرده و ميليونر شده. پسرم اونقدر وضعش خوبه كه براي تولد بهترين دوستش يه ويلاي ۳۰۰۰ متري بهش هديه داد.
هر سه تا دوست داشتند به همديگه تبريك مي گفتند كه دوست چهارم برگشت سر ميز و پرسيد اين تبريكات به خاطر چيه؟ سه تاي ديگه گفتند: ما در مورد پسرهامون كه باعث غرور و سربلندي ما شدن صحبت كرديم. راستي تو در مورد فرزندت چي داري تعريف كني؟
چهارمي گفت: دختر من رقاص کاباره شده و شبها با دوستاش توي يه كلوپ مخصوص كار ميكنه. سه تاي ديگه گفتند: اوه! مايهء خجالته! چه افتضاحي! دوست چهارم گفت: نه. من ازش ناراضي نيستم. اون دختر منه و من دوستش دارم. در ضمن زندگي بدي هم نداره. اتفاقا" همين دو هفته پيش به مناسبت تولدش از سه تا از صميمي ترين دوست پسراش يه مرسدس بنز و يه هواپيماي خصوصي و يه ويلاي ۳۰۰۰ متري هديه گرفت!
نتيجهء اخلاقي: هيچوقت به چيزي كه كاملا" در موردش مطمئن نيستي افتخار نكن!

درس هفتم:
توي اتاق رختكن كلوپ گلف ، وقتي همهء آقايون جمع بودند يهو يه موبايل روي يه نيمكت شروع ميكنه به زنگ زدن. مردي كه نزديك موبايل نشسته بود دكمهء اسپيكر موبايل رو فشار ميده و شروع مي كنه به صحبت. بقيهء آقايون هم مشغول گوش كردن به اين مكالمه ميشن…
مرد: الو؟
صداي زن اونطرف خط: الو سلام عزيزم. تو هنوز توي كلوپ هستي؟
مرد: آره.
زن: من توي فروشگاه بزرگ هستم. اينجا يه كت چرمي خوشگل ديدم كه فقط ۱۰۰۰ دلاره. اشكالي نداره اگه بخرمش؟
مرد: نه. اگه اونقدر دوستش داري اشكالي نداره.
زن: من يه سري هم به نمايشگاه مرسدس بنز زدم و مدلهاي جديد ۲۰۰۶ رو ديدم. يكيشون خيلي قشنگ بود. قيمتش ۲۶۰۰۰۰ دلار بود.
مرد: باشه. ولي با اين قيمت سعي كن ماشين رو با تمام امكانات جانبي بخري.
زن: عاليه. اوه… يه چيز ديگه… اون خونه اي رو كه قبلا" ميخواستيم بخريم دوباره توي بنگاه گذاشتن براي فروش. ميگن ۹۵۰۰۰۰ دلاره.
مرد: خب… برو تا فروخته نشده پولشو بده. ولي سعي كن ۹۰۰۰۰۰ دلار بيشتر ندي.
زن: خيلي خوبه. بعدا" مي بينمت عزيزم. خداحافظ.
مرد: خداحافظ.
بعدش مرد يه نگاهي به آقايوني كه با حسرت نگاهش ميكردن ميندازه و ميگه: كسي نميدونه كه اين موبايل مال كيه؟!
نتيجهء اخلاقي: هيچوقت موبايلتونو جايي جا نذارين!

درس هشتم:
يه زوج ۶۰ ساله به مناسبت سي و پنجمين سالگرد ازدواجشون رفته بودند بيرون كه يه جشن كوچيك دو نفره بگيرن. وقتي توي پارك زير يه درخت نشسته بودند يهو يه فرشتهء كوچيك خوشگل جلوشون ظاهر شد و گفت: به خاطر اينكه شما هميشه يه زوج فوق العاده بودين و تمام مدت به همديگه وفادار بودين من براي هر كدوم از شما يه دونه آرزو برآورده ميكنم.
زن از خوشحالي پريد بالا و گفت: اوه! چه عالي! من ميخوام همراه شوهرم به يه سفر دور دنيا بريم. فرشته چوب جادوييش رو تكون داد و پوف! دو تا بليط درجه اول براي بهترين تور مسافرتي دور دنيا توي دستهاي زن ظاهر شد!
حالا نوبت شوهر بود كه آرزو كنه. مرد چند لحظه فكر كرد و گفت: خب… اين خيلي رمانتيكه. ولي چنين بخت و شانسي فقط يه بار توي زندگي آدم پيش مياد. بنابراين خيلي متاسفم عزيزم… آرزوي من اينه كه يه همسري داشته باشم كه ۳۰ سال از من كوچيكتر باشه!
زن و فرشته جا خوردند و خيلي دلخور شدند. ولي آرزو آرزوئه. و بايد برآورده بشه. فرشته چوب جادوييش رو تكون داد و پوف! مرد ۹۰ سالش شد!
نتيجهء اخلاقي: مردها ممكنه زرنگ بدجنس باشند ، ولي فرشته ها زن هستند!

درس نهم:
يه مرد ۸۰ ساله ميره پيش دكترش براي چك آپ. دكتر ازش در مورد وضعيت فعليش مي پرسه و پيرمرد با غرور جواب ميده:
هيچوقت به اين خوبي نبودم. تازگيا با يه دختر ۲۵ ساله ازدواج كردم و حالا باردار شده و كم كم داره موقع زايمانش ميرسه. نظرت چيه دكتر؟
دكتر چند لحظه فكر ميكنه و ميگه: خب… بذار يه داستان برات تعريف كنم. من يه نفر رو مي شناسم كه شكارچي ماهريه. اون هيچوقت تابستونا رو براي شكار كردن از دست نميده. يه روز كه مي خواسته بره شكار از بس عجله داشته اشتباهي چترش رو به جاي تفنگش بر ميداره و ميره توي جنگل. همينطور كه ميرفته جلو يهو از پشت درختها يه پلنگ وحشي ظاهر ميشه و مياد به طرفش. شكارچي چتر رو مي گيره به طرف پلنگ و نشونه مي گيره و ….. بنگ! پلنگ كشته ميشه و ميفته روي زمين!
پيرمرد با حيرت ميگه: اين امكان نداره! حتما" يه نفر ديگه پلنگ رو با تير زده!
دكتر يه لبخند ميزنه و ميگه: دقيقا" منظور منم همين بود!
نتيجهء اخلاقي: هيچوقت در مورد چيزي كه مطمئن نيستي نتيجهء كار خودته ادعا نداشته نباش

-------------------------

هیچ چیزی برای گفتن ندارم ، دوباره وارد روزهای خاکستری شدم :cry:
به جای لعنت فرستادن بر تاریکی ، یک شمع روشن کن
کم رنگ ترین جوهرها از قوی ترین حافظه ها ماندگارتر است
خدایا به من قدرت و جراتی ده تا آنی شوم که به خاطرش مرا خلق کردی

آواتار کاربر
milad
کاربر متوسط
کاربر متوسط
پست: 346
تاریخ عضویت: چهارشنبه 3 مرداد 1386, 11:32 am
محل اقامت: زنجان
تماس:

پست توسط milad » دوشنبه 5 آذر 1386, 11:59 pm

جالب بود آ محسن .
شما هم برو لباس بپوش چون هوا داره کم کم سرد می شه!!! :wink:

آواتار کاربر
moien
همکار قدیمی
همکار قدیمی
پست: 106
تاریخ عضویت: شنبه 3 شهریور 1386, 9:44 am
تماس:

پست توسط moien » یک‌شنبه 11 آذر 1386, 12:34 am

امشب (یعنی شنبه ساعت 10:30) زلزله ای به بزرگیه این همه (اون نه این - خنگ :wink: ) تبریز و لرزوند ..
بعد نه این که من جیگر دارم ، این هوا (باز تو قاطی کردی هوا ها رو ؟؟؟؟) از جام جمب نخوردم .

بعد که یکی دیگه هم اومد به بزرگیه بیشتر از اولی .. من طی یک حرکت تکاوری به دمه در پریدم ، لازم به ذکر است که من در مدت 5 ثانیه شلوار و پیرهن و کمربند و کراوات و پوشیدم هاا
فقط جوراب ام پیدا نشد که اهل فن می دونن که پیدا کردن جوراب کاره 2 ، 3 دقیقه نیست .

نتیجه : جوراب هاتون و بزارین توی جیب شلوارتون همیشه .
دردی است غیر مردن کان را دوا نباشد / پس من چگونه گویم کین درد را دوا کن

آواتار کاربر
moien
همکار قدیمی
همکار قدیمی
پست: 106
تاریخ عضویت: شنبه 3 شهریور 1386, 9:44 am
تماس:

پست توسط moien » یک‌شنبه 11 آذر 1386, 9:40 pm

به جان شما نباشه ، و البته به جان خوذم هم اصلا نباشه ، پس نتیجتا به جان فرزین ، هیچ کاری سخت تر از طراحی گرافیکی یه سایت نیست :(
می شینی (البته من معمولا می خوابم - خیلی راحت تره ) یه روز وقت می زاری و آخرش میبینی هیچی نشده :(

توی 40چراغ نوشته بود یه یارویی داشته از یه یابویی گزارش تصویری تهیه می کرده ، یابو یه چیزی میگه ، یارو بر می گرده می گه نه این به درد ما نمی خوره ، اینی رو که من می گم بگو
و در مقابل اعتراض یابو بهش می گه ، مگه نمی خوای تصویرت از تلوزیون پخش شه و دوستات ببینن ... در نهایت وقتی یابو میره کنار یه قاطری می گه "من میخوام .. من می خوام"

نتیجه : هرچی از تلوزیون جمهوری اسلامی پخش می شه ، عین واقعیته .. به جان فرزین.

مشت می کوبم بر در ، پنجه می سایم بر پنجره ها .. من به تنگ آمده ام از همه چیز .. می خواهم فریاد بلندی بزنم که صدایش به شما هم برسد ..........

این شعر و محمد رضا شجریان توی آلبوم فریاد خونده .
دردی است غیر مردن کان را دوا نباشد / پس من چگونه گویم کین درد را دوا کن

آواتار کاربر
moien
همکار قدیمی
همکار قدیمی
پست: 106
تاریخ عضویت: شنبه 3 شهریور 1386, 9:44 am
تماس:

اظهار وجود کنید لطفا

پست توسط moien » سه‌شنبه 20 آذر 1386, 12:06 am

دلمان گرفت در این فورام ..
همه رفتن سی خودشون .. دیگه گویا از اون شور و حال و جو صمیمی خبری نیست ..
دل و دماغ بوفه داری هم نداریم دیه ..
دلمان برای خاطراتملن تنگید ........
دردی است غیر مردن کان را دوا نباشد / پس من چگونه گویم کین درد را دوا کن

bbk_agp
کاربر معمولي
کاربر معمولي
پست: 167
تاریخ عضویت: دوشنبه 12 شهریور 1386, 9:27 am
تماس:

پست توسط bbk_agp » جمعه 14 دی 1386, 7:29 am

به به...

بالاخره منم یه سوژه پیدا کردم که بیام بوفه :lol:
تصویر

:lol: :lol: :lol:
تصویرThe Longest Journey Begins with the First Stepتصویر
تصویر

آواتار کاربر
محسن
کاربر متوسط
کاربر متوسط
پست: 252
تاریخ عضویت: شنبه 9 تیر 1386, 3:52 pm
محل اقامت: در پیچ و خم زندگی

پست توسط محسن » شنبه 15 دی 1386, 1:43 am

داش معین

مثل اینکه حال و هوای زمستون به اینجا هم سرایت کرده

فکر کنم باید بخاریها رو روشن کنی :wink:


.............................

تصاویر/ خیابانهای عجیب و منحصر به فرد دنیا:
http://www.fararu.com/vdcf.edviw6djegiaw.html

تصویر
پر پیچ و خم ترین خیابان دنیا

masoud khafan
کاربر متوسط
کاربر متوسط
پست: 216
تاریخ عضویت: جمعه 22 تیر 1386, 8:50 pm

پست توسط masoud khafan » یک‌شنبه 23 دی 1386, 11:52 pm

سلام به همگی
امیدوارم که حال همه خوب باشه دلم خیلی براتون تنگ شده بود
ما بعداز مدت ها آمدیم امیدوارم که منو فراموش نکرده باشین
آقا این بوفه هم آب میوه داره؟من عاشق آب میوم :wink:
مسول محترم بوفه خواهشن آب میوه هم بیار
حال من با سورژه های زیاد بر میگردم
بای

آواتار کاربر
eli
مدیر نمونه سایت کارشناسی
مدیر نمونه سایت کارشناسی
پست: 2590
تاریخ عضویت: چهارشنبه 3 مرداد 1386, 9:45 pm

پست توسط eli » دوشنبه 24 دی 1386, 12:52 pm

به به سلام بر آقا مسعود :lol:
من بهت پيشنهاد مي كنم كه تو اين بوفه چيزي نخوري :shock:
مي دوني چرا؟ :?:
چون مشتري نداره همه چيزش تاريخ انتقضاش گذشته :wink: اگه آب ميوه بخوري ميري قاطيه باقاليا :D
به هر حال اميدوارم حداقل شما در يك حركت انقلابي يه حالي به اين بوفه بي رونق بدي :)
در قفس کـــــــــه باشی دیگر شیـــــــــر یا قنـــــــــاری بودنت مهم نیســـــــــت.

آزادی یـــــــــک دنیـــــــــاست پراز حرفـــــــــای نگفتـــــــــه.

در کشـــــــــور مـــــــــن آزادی فقط نام یک میدان است.

قفل شده