بابا طاهر عريان

اشعار و زندگی نامه شعرای ایران زمین

مدیر انجمن: eli

ارسال پست
آواتار کاربر
m2002k
کاربر معمولي
کاربر معمولي
پست: 142
تاریخ عضویت: دوشنبه 30 دی 1387, 10:11 pm
محل اقامت: تهران
تماس:

بابا طاهر عريان

پست توسط m2002k » یک‌شنبه 4 اسفند 1387, 9:23 pm

درباره‌ي بابا طاهر

باباطاهر عريان همداني بوده و مسلک درويشي و فروتني او که شيوه عارفان است سبب شد تا وي گوشه گير گشته و گمنام زيسته وتفصيلي از زندگاني خود باقي نگذارد فقط در بعض کتب صوفيه ذکري از مقام معنوي و مسلک رياضت و درويشي و صفت تقوي و استغناي او آمده است . آنچه از سوانح و زندگاني وي معلوم است ، ملاقاتي است که گويا ميان او و طغرل اولين شاه سلجوقي در حدود سال چهار صدوچهل وهفت درهمدان اتفاق افتاد و از اين خبر بدست مي آيد که دوره شهرت شيخ اواسط قرن پنجم و ظاهراً تولدش اواخر قرن چهارم بوده است . باباطاهر از سخنگويان صاحبدل و دردمند بوده و نغمه هائي که شاهد سوز دروني است سروده و نيز رسالاتي بعربي و فارسي تاليف نموده است . از آن جمله مجموعه کلمات قصاريست بعربي که عقايد تصوف را در علم و معرفت و ذکر و عبادت و وجد و محبت در جمله هاي کوتاه و موثري بيان ميکند. عمده شهرت باباطاهر در ايران بواسطه دوبيتي هاي شيرين و موثر و عارفانه اوست . از خصوصيات اين رباعيات آنکه با وزن معمولي رباعي کمي فرق دارد و نيز در لغتي شبيه بلغت لري سروده شده و از اين لحاظ آنها را در کتب قديم «فهلويات » نام داده اند. در تمام رباعي هاي ساده و موثر شاعر ياد از وحدت جهان و دورافتادگي انسان و از پريشاني و تنهائي و ناچيزي و بي چيزي خود کرده از هجران شکايت نموده و حس اشتياق معنوي خود را جلوه داده است . باباطاهر در همدان دار فاني را وداع گفته و در همان شهر مدفونست . (تاريخ ادبيات شفق ص 108 و 109). هدايت گويد:
طاهر عريان همداني نام شريفش باباطاهر است ، از علما و حکما و عرفاي عهد بوده است و صاحب کرامات و مقامات عاليه و اين که بعضي او را معاصر سلاطين سلجوقيه دانسته اند خطاست . وي از قدماي مشايخ است معاصر ديالمه بوده و در سنه 410 ه' . ق. بوده قبل از عنصري و فردوسي و امثال و اقران ايشان رحلت نموده ، رباعيات بديع و مضامين رفيع بزبان قديم دارند. گويند رسالات از آن جناب مانده و محققين بر آن شروح نوشته اند. (مجمعالفصحاء ج 1 ص 326).
مولف راحة الصدور آرد: شنيدم که چون سلطان طغرل بک به همدان آمد از اوليا سه پير بودند: باباطاهر و باباجعفر و شيخ حمشا، کوهي است بر در همدان آن را خضر خوانند بر آنجا ايستاده بودند، نظر سلطان بر ايشان آمد، کوکبه لشکر بداشت و پياده شد و با وزير ابونصر الکندري پيش ايشان آمد و دستهاشان ببوسيد. باباطاهر پاره اي شيفته گونه بودي او را گفت اي ترک با خلق خدا چه خواهي کرد؟
سلطان گفت :آنچ تو فرمايي ، بابا گفت : آن کن که خداي مي فرمايد، آية: ان اللّه يامر بالعدل و الاحسان . سلطان بگريست و گفت چنين کنم بابا دستش بستد و گفت : از من پذيرفتي ؟ سلطان گفت : آري ، بابا سر ابريقي شکسته که سالها از آن وضو کرده بود در انگشت داشت بيرون کرد و در انگشت سلطان کرد و گفت : مملکت عالم چنين در دست تو کردم ، بر عدل باش ، سلطان پيوسته آن در ميان تعويذها داشتي و چون مصافي پيش آمدي آن در انگشت کردي . اعتقاد پاک و صفاي عقيدت او چنين بود و در دين محمدي صلعم ازو دين دارتر و بيدارتر نبود. (راحةالصدور صص 98 - 99). ادوارد برون در جلد دوم تاريخ ادبيات خود ص 260 و 261 اين داستان را آورده است . مرحوم رشيد ياسمي در مقدمه اي که بر ديوان باباطاهر چاپ مرحوم وحيد نگاشته است ، پس از نقل متن عبارت راحةالصدور چنين آرد: اين سفر طغرل در حدود 447 يا 450 ه' . ق. اتفاق افتاده است هرچندکلمه پير در اين عبارت راحةالصدور ممکن است اشاره بمقام ارشاد باباطاهر باشد نه کثرت سن لکن از طرز مکالمه او با طغرل و از تقدمي که بر دو رفيق خود در خطاب پادشاه يافته است ، ميتوان سن او را متجاوز از 50سال دانست ، و از اين قرار تولدش در آخر قرن چهارم هجري واقع ميشود و تحقيق ذيل اين حدس را تاييد ميکند: در ميان ملل مختلفه معروف است که در هر هزار سال بزرگي ظهور ميکند. به عقيده زردشتيان از سه بذري که زردشت پراکنده در اوقات معين سه دوشيزه بارور شده و هر يک معصومي خواهند زاد. نخستين را نام هشداراست که در آغاز هزارک نخستين ظهور ميکند و دو ديگر هشدارمه که در ابتداي هزارک دوم طلوع خواهد نمود. سه ديگر سوشيوش است که در آغاز هزارک سوم پيدا ميشود. اين شخص جهان را بپاکي و کمال ميرساند. اعتقاد به ظهور بزرگي در راس هر هزار سال از معتقدات ايرانيان قديم است و مسيحيان از آنان اقتباس کرده اند... در ايران بعداز اسلام هم عدد هزار داراي اهميت خاص بوده و در امثال آمده است که بعد از هزار شماري نباشد و ناصرخسرو گويد:
آنچه شمار است جمله زير هزار است .
خاقاني شرواني راجع به ظهور بزرگي در راس هر هزارک فرمايد:
گويند که هر هزار سال از عالم
آيد بوجوداهل وفائي محرم
آمد زين پيش و ما نزاده ز عدم
آيد پس از اين و ما فرورفته بغم .

باباطاهر در دوبيتي «الف قدم که در الف آمدستم » خود را يکي از آن بزرگان معرفي کرده است . البته مبدء اين حساب هزار سال را نبايد منحصراً تاريخ هجري دانست زيرا خاقاني در قرن ششم بگذشتن آن اشارت کرده است ، و چون از تاريخ هجري بگذريم متوجه تاريخ ميلادي ميشويم . با مختصر حسابي کشف مي شود که اول دسامبر سال 1000 مسيحي با آغاز محرم 391 ه' . ق. مصادف بوده است از اين قرار تولد بابا در الف ميلادي و در سال 390 يا 391 ه' . ق. واقع شده و از اين تاريخ تا عبور طغرل از شهر همدان (1055 و 1058 م .) پنجاه و پنج يا پنجاه و هشت سال ميشود.
کراماتي که از بابا نقل ميکنند در افواه بسيار است ...لکن بايد گفت که قصه فرورفتن وي در حوض آب منجمد براي کسب علوم ظاهراً توجيهي است که از عبارت «امسيت کردياً و اصبحت عربيا» کرده اند و اين عبارت در مقدمه مثنوي به ابن اخي ترک ارومي ملقب به حسام الدين که مولوي کتاب خود را باستدعاي او مدون کرده منسوب است و در نفحات الانس جامي آن عبارت را به ابوعبداللّه بابويي منتسب کرده اند و قصه ترسيم بابا شکل نجومي را در روي برف و حل مشکل خواهرزاده منجم خود همچنين منسوب به باباافضل کاشاني است . قبر باباطاهر در سمت غربي شهرهمدان و امروز طوافگاه اهل دل است . (مقدمه ديوان باباطاهر چ وحيد دستگردي بقلم رشيد ياسمي چ 3 تهران 1331 ه' . ش .). مولف نزهةالقلوب آرد: همدان از اقليم چهارم است ... و در او مزارات متبرکه مثل قبر حافظ ابوالعلاي همداني و باباطاهر ديوانه و شيخ عين القضاة و غيره . (نزهة القلوب چ ليدن ج 2 ص 71). بعضي نظر به اين دوبيتي که به باباطاهر منسوب است او را شيعي اثناعشري ميدانند:
از آنروزي که ما را آفريدي
به غير از معصيت چيزي نديدي
خداوندا به حق هشت و چارت
ز مو بگذر، شتر ديدي نديدي .

از هشت و چار مراد دوازده امام است . ادوارد براون آرد: از شعرائي که بسياري از اشعار خود را بلهجه خاص خود سروده اند باباطاهر عريان است (که رباعيات خود را به لهجه همداني يا به لهجه لري انشاد کرده است ) رباعيات باباطاهر در بسياري نقاط ايران سر زبانهاست .
باباطاهر را ممکن است برنز ايران خواند. مقدار زيادي از محبوبيت باباطاهر بي گمان بسبب سادگي افکار او و نزديک بودن لهجه او به فارسي صحيح و رواني کلام و آهنگ دلنشين الفاظ و سادگي وزن و بحر متحدالشکل آن است (بحر هزج مسدس محذوف ). (تاريخ ادبيات برون ج 1 چ علي پاشا صالح صص 131 - 132).
آقاي مجتبي مينوي ، در مجله دانشکده ادبيات سال چهارم شماره دوم آرد: دوبيتيهاي به بحر هزج مسدس که بنام فهلويات مشهور است در فارسي داراي مقامي خاص و رتبه اي بلند است و با آنکه گويندگان بسيار مانندبندار رازي و محمد مغربي و صفي الدين اردبيلي و محمدصوفي مازندراني (و بسيار کسان که نام آنها را هم نمي دانيم ) چنين دوبيتي ها سروده اند در اين ميدان نام باباطاهر عريان بيش از همه سرايندگان بر زبانها افتاده است بطوريکه هر چه دوبيتي هست غالباً آنرا به باباطاهر لر همداني منسوب مي سازند، و تشخيص اين که کدامين يک از باباطاهر و کدامها از ديگرانست همان اندازه دشوار است که تشخيص رباعيات خيام از رباعيهاي ديگران که باو نسبت داده شده است . امر ديگري که موجب مزيد اشکال در تعيين گوينده اين دو بيتيها شده است اين که اغلب نويسندگان نسخ باقتضاي ذوق عاميانه خود و بعلت بي اعتنائي به حفظ کردن بي تبديل و تغيير آثار خامه قدما نتايج افکار نويسندگان را به زبان عصر خود درآورده اند و هر لفظ مشکلي را تغيير داده اند و در مورد فهلويات ، آنها را بزبان ادبي نزديکتر ساخته اند چنانکه نمي توان دانست اصل آنها به لهجه کدام ولايت بوده و نمي توان از روي اينها خصوصيات لهجه آن ولايت را تدوين کرد.
کاملترين نمونه اين منقولات پرتصرف و مجموعه هاي دوبيتي هاي مختلف المنشاء و متعلق به لهجه هاي دور از يکديگر که يکجا گردآمده و به باباطاهر نسبت داده شده است ، آن چاپي است که به اهتمام مرحوم وحيد دستگردي دو بار در طهران منتشر شده است که شايد کتابي باشدخواندني وليکن از لحاظ دانستن اشعار باباطاهر و از لحاظ وسيله اي براي مطالعه لهجه محلي همدان بکلي بي فايده است پس يافتن نسخه هاي قديم معتبر و بي تصرف (ياکم تصرفي ) از اين دوبيتيها و انتشار دادن آنها بهمان صورت اصلي فايده مزدوجي دارد که هم معرف لهجه است و هم تعيين ميکند که لهجه گوينده آنها چه بوده . درباره احوال و زندگاني باباطاهر عريان نمي خواهم اينجا داخل شوم چون مطالب تازه اي در اين خصوص ندارم که بگويم و آنها که دسترس به کتابهاي منتشر شده درباره او دارند ميدانند که در راحةالصدور (چ اوقاف گيب 1921 م . ص 98 تا 99) حکايت شده است که سلطان طغرل در همدان بزيارت باباطاهر رفت و او سر لوله ابريق خود راشکسته انگشتري وار بر انگشت طغرل نهاد. و باز ميدانند که يک نفر از ظرفاي عصر ما از اين حکايت استنباط کرده است که چون باباطاهر در اين سال لااقل پنجاه شصت سال داشته است لابد در حدود 390 هجري متولد شده بوده است :
«الف قدم که در الف آمدستم » مرادش اين بوده است که در سال هزارم ميلادي بدنيا آمده ام ! وبه اين اعتبار باباطاهر هم از معادله تواريخ ملل مطلع بوده ، هم سال ولادت خود را خوب ميدانسته و هم باندازه اي در شعر سرودن دقيق بوده است که حساب او مو نميزند!
از اين بگذريم . اينجا قصد بنده نقل متن دوقطعه و هشت دوبيتي منسوب به باباطاهر است که روي نسخه اي بالنسبه قديم بي آنکه ديگر خودم در آن تصرفي کرده باشم . اين نسخه مجموعه ايست بشماره 2546 در موزه قونيه (يعني بر سر مزار مولانا جلال الدين بلخي معروف به مولاي روم ) که تاريخ 848 ه' . ق. دارد. ابيات در آنجا با حرکات نوشته است و من براي آنکه در چاپ ديگر تغييري در آن راه نيابد چنان نوشته ام که کليشه کنندش . اين نقل را بقدري که از عهده برآمده ام طابق النعل بالنعل شبيه باصل نوشته ام جز از يک حيث ، که در اصل بخط نزديک به نستعليق بود و من به شيوه نسخ نقل کرده ام . متن چنانکه از دو مورد که لفظ «کذا» روي کلمات آن گذاشته ام معلوم ميشود خالي از غلط نيست وليکن قصد من نقل کردن بي تصرف بوده است . (پايان مقاله آقاي مينوي ). و ازوست :

چه خوش بي مهربوني ازدو سربي
که يک سر مهربوني دردسر بي !
اگر مجنون دل شوريده اي داشت
دل ليلي از او شوريده تر بي !
تصویر

آواتار کاربر
m2002k
کاربر معمولي
کاربر معمولي
پست: 142
تاریخ عضویت: دوشنبه 30 دی 1387, 10:11 pm
محل اقامت: تهران
تماس:

Re: بابا طاهر عريان

پست توسط m2002k » یک‌شنبه 4 اسفند 1387, 9:28 pm

رباعيات بابا طاهر

چرا آزرده حالی ای دل ای دل
همه فکر و خیالی ای دل ای دل
بساجم خنجری دل را برآرم
بوینم تا چه حالی ای دل ای دل

*****

مگر شیر و پلنگی ای دل ای دل
بمو دایم به جنگی ای دل ای دل
اگر دستم فتی خونت بریجم
بوینم تا چه رنگی ای دل ای دل
تصویر

آواتار کاربر
m2002k
کاربر معمولي
کاربر معمولي
پست: 142
تاریخ عضویت: دوشنبه 30 دی 1387, 10:11 pm
محل اقامت: تهران
تماس:

Re: بابا طاهر عريان

پست توسط m2002k » یک‌شنبه 4 اسفند 1387, 9:47 pm

رباعيات...

خداوندا بفریاد دلم رس
تو یار بیکسان مو مانده بیکس
همه گویند طاهر کس نداره
خدا یار مو چه حاجت کس


*****

دلی دیرم خریدار محبت
کز او گرم است بازار محبت
لباسی دوختم بر قامت دل
زپود محنت و تار محبت
تصویر

آواتار کاربر
m2002k
کاربر معمولي
کاربر معمولي
پست: 142
تاریخ عضویت: دوشنبه 30 دی 1387, 10:11 pm
محل اقامت: تهران
تماس:

Re: بابا طاهر عريان

پست توسط m2002k » یک‌شنبه 4 اسفند 1387, 10:05 pm

دل مو بیتو زار و بی قراره
بجز آزار مو کاری نداره
زند دستان بسر چون طفل بدخو
بدرد هجرت اینش روزگاره


*****

غم عشق تو مادر زاد دیرم
نه از آموزش استاد دیرم
بدان شادم که از یمن غم تو
خراب آباد دل آباد دیرم


*****

غم و درد دل مو بی حسابه
خدا دونه دل از هجرت کبابه
بنازم دست و بازوی ته صیاد
بکش مرغ دلم بالله ثوابه
تصویر

آواتار کاربر
m2002k
کاربر معمولي
کاربر معمولي
پست: 142
تاریخ عضویت: دوشنبه 30 دی 1387, 10:11 pm
محل اقامت: تهران
تماس:

Re: بابا طاهر عريان

پست توسط m2002k » شنبه 10 اسفند 1387, 12:32 am

غزل

دلا در عشق تو صد دفترستم
که صد دفتر ز کونین ازبرستم
منم آن بلبل گل ناشکفته
که آذر در ته خاکسترستم
دلم سوجه ز غصه وربریجه
جفای دوست را خواهان ترستم
مو آن عودم میان آتشستان
که این نه آسمانها مجمرستم
شد از نیل غم و ماتم دلم خون
بچهره خوشتر از نیلوفرستم
درین آلاله در کویش چو گلخن
بداغ دل چو سوزان اخگرستم
نه زورستم که با دشمن ستیزم
نه بهر دوستان سیم و زرستم
ز دوران گرچه پر بی جام عیشم
ولی بی دوست خونین ساغرستم
چرم دایم درین مرز و درین کشت
که مرغ خوگر باغ و برستم
منم طاهر که از عشق نکویان
دلی لبریز خون اندر برستم
تصویر

آواتار کاربر
m2002k
کاربر معمولي
کاربر معمولي
پست: 142
تاریخ عضویت: دوشنبه 30 دی 1387, 10:11 pm
محل اقامت: تهران
تماس:

Re: بابا طاهر عريان

پست توسط m2002k » شنبه 10 اسفند 1387, 2:50 pm

قصيده

بتا تا زار چون تو دلبرستم
بتن عود و بسینه مجمرستم
اگر جز مهر تو اندر دلم بی
به هفتاد و دو ملت کافرستم
اگر روزی دو صد بارت بوینم
همی مشتاق بار دیگرستم
فراق لاله رویان سوته دیلم
وز ایشان در رگ جان نشترستم
منم آن شاخه بر نخل محبت
که حسرت سایه و محنت برستم
نه کار آخرت کردم نه دنیا
یکی بی سایه نخل بی‌برستم
نه خور نه خواب بیتو گویی
به پیکر هر سر مو خنجرستم
جدا از تو به حور و خلد و طوبی
اگر خورسند گردم کافرستم
چو شمعم گر سراندازند صدبار
فروزنده‌تر و روشن ترستم
مرا از آتش دوزخ چه غم بی
که دوزخ جزوی از خاکسترستم
سمندر وش میان آتش هجر
پریشان مرغ بی‌بال و پرستم
درین دیرم چنان مظلوم و مغموم
چو طفل بی پدر بی مادرستم
نمی‌گیرد کسم هرگز به چیزی
درین عالم ز هر کس کمترستم
بیک ناله بسوجم هر دو عالم
که از سوز جگر خنیاگرستم
ببالینم همه الماس سوده
همه خار و خسک در بسترستم
مثال کافرم در مومنستان
چو ممن در میان کافرستم
همه سوجم همه سوجم همه سوج
بگرمی چون فروزان اخگرستم
رخ تو آفتاب و مو چو حربا
و یا پژمان گل نیلوفرستم
بملک عشق روح بی‌نشانم
بشهر دل یکی صورت پرستم
رخش تا کرده در دل جلوه از مهر
بخوبی آفتاب خاورستم
بمیر ای دل که آسایش بیابی
که مو تا جان ندادم وانرستم
من از روز ازل طاهر بزادم
ازین رو نام بابا طاهرستم
تصویر

ارسال پست