صفحه 1 از 54

مشاعره با حافظ !!

ارسال شده: جمعه 19 بهمن 1386, 6:12 pm
توسط Ramin
دوستان عزیز ، کمی از بحث درس بیایید بیرون ، بقیه انجمن ها رو که نگاه میکنم خیلی فعال هستند ولی اینجا اصلا نه ، دوست دارم همه توی این تاپیک شرکت کنند :wink:

خوش است خلوت اگر یار یار من باشد
نه من بسوزم و او شمع انجمن باشد

خوب ، ببینم چه میکنید ، منتظرم :wink:

ارسال شده: سه‌شنبه 23 بهمن 1386, 11:24 am
توسط eli
سینه از آتش دل در غم جانانه بسوخت
آتشی بود در این خانه که کاشانه بسوخت

تنم از واسطه دوری دلبر بگداخت
جانم از آتش مهر رخ جانانه بسوخت

سوز دل بین که ز بس آتش اشکم دل شمع
دوش بر من ز سر مهر چو پروانه بسوخت

آشنایی نه غریب است که دلسوز من است
چون من از خویش برفتم دل بیگانه بسوخت

خرقه زهد مرا آب خرابات ببرد
خانه عقل مرا آتش میخانه بسوخت

چون پیاله دلم از توبه که کردم بشکست
همچو لاله جگرم بی می و خمخانه بسوخت

ماجرا کم کن و بازآ که مرا مردم چشم
خرقه از سر به درآورد و به شکرانه بسوخت

ترک افسانه بگو حافظ و می نوش دمی
که نخفتیم شب و شمع به افسانه بسوخت

ارسال شده: سه‌شنبه 23 بهمن 1386, 11:55 am
توسط amin24
تنت به ناز طبيبان نيازمند مباد

وجود نازكت آذرده ي گزند مباد

ارسال شده: سه‌شنبه 23 بهمن 1386, 1:02 pm
توسط Ramin
دلم جز مهر مه رویان طریقی بر نمی‌گیرد
ز هر در می‌دهم پندش ولیکن در نمی‌گیرد

میان گریه می‌خندم که چون شمع اندر این مجلس
زبان آتشینم هست لیکن در نمی‌گیرد

چه خوش صید دلم کردی بنازم چشم مستت را
که کس مرغان وحشی را از این خوشتر نمی‌گیرد

سخن در احتیاج ما و استغنای معشوق است
چه سود افسونگری ای دل که در دلبر نمی‌گیرد

من آن آیینه را روزی به دست آرم سکندروار
اگر می‌گیرد این آتش زمانی ور نمی‌گیرد

ارسال شده: سه‌شنبه 23 بهمن 1386, 9:41 pm
توسط amin24
دل می‌رود ز دستم صاحب دلان خدا را
دردا که راز پنهان خواهد شد آشکارا

کشتی شکستگانیم ای باد شرطه برخیز
باشد که بازبینیم دیدار آشنا را

ده روزه مهر گردون افسانه است و افسون
نیکی به جای یاران فرصت شمار یارا

در حلقه گل و مل خوش خواند دوش بلبل
هات الصبوح هبوا یا ایها السکارا

ای صاحب کرامت شکرانه سلامت
روزی تفقدی کن درویش بی‌نوا را

آسایش دو گیتی تفسیر این دو حرف است
با دوستان مروت با دشمنان مدارا

در کوی نیک نامی ما را گذر ندادند
گر تو نمی‌پسندی تغییر کن قضا را

آن تلخ وش که صوفی ام الخبائثش خواند
اشهی لنا و احلی من قبله العذارا

هنگام تنگدستی در عیش کوش و مستی
کاین کیمیای هستی قارون کند گدا را

سرکش مشو که چون شمع از غیرتت بسوزد
دلبر که در کف او موم است سنگ خارا

آیینه سکندر جام می است بنگر
تا بر تو عرضه دارد احوال ملک دارا

خوبان پارسی گو بخشندگان عمرند
ساقی بده بشارت رندان پارسا را

حافظ به خود نپوشید این خرقه می آلود
ای شیخ پاکدامن معذور دار ما را

ارسال شده: سه‌شنبه 23 بهمن 1386, 10:48 pm
توسط Ramin
amin24 نوشته شده:
حافظ به خود نپوشید این خرقه می آلود
ای شیخ پاکدامن معذور دار ما را
ای خوشا دولت آن مست که در پای حریف
سر و دستار نداند که کدام اندازد

ارسال شده: چهارشنبه 24 بهمن 1386, 8:56 am
توسط amin24
در باغ چو شد باد صبا دایه‌ی گل
بربست مشاطه‌وار پیرایه‌ی گل

از سایه به خورشید اگرت هست امان
خورشید رخی طلب کن و سایه‌ی گل

ارسال شده: چهارشنبه 24 بهمن 1386, 9:28 am
توسط Ramin
amin24 نوشته شده:در باغ چو شد باد صبا دایه‌ی گل
بربست مشاطه‌وار پیرایه‌ی گل

از سایه به خورشید اگرت هست امان
خورشید رخی طلب کن و سایه‌ی گل
لب از ترشح می پاک کن برای خدا
که خاطرم به هزاران گنه موسوس شد

ارسال شده: چهارشنبه 24 بهمن 1386, 12:48 pm
توسط amin24
دلت به وصل گل ای بلبل صبا خوش باد
که در چمن همه گلبانگ عاشقانه توست

ارسال شده: چهارشنبه 24 بهمن 1386, 1:51 pm
توسط Ramin
amin24 نوشته شده:دلت به وصل گل ای بلبل صبا خوش باد
که در چمن همه گلبانگ عاشقانه توست
تو عمر خواه و صبوری که چرخ شعبده باز
هزار بازی از این طرفه‌تر برانگیزد

ارسال شده: چهارشنبه 24 بهمن 1386, 2:30 pm
توسط amin24
دل و دینم شد و دلبر به ملامت برخاست
گفت با ما منشین کز تو سلامت برخاست

ارسال شده: شنبه 27 بهمن 1386, 1:47 am
توسط Ramin
amin24 نوشته شده:دل و دینم شد و دلبر به ملامت برخاست
گفت با ما منشین کز تو سلامت برخاست
تو را آن به که روی خود ز مشتاقان بپوشانی
که شادی جهان گیری غم لشکر نمی‌ارزد

ارسال شده: شنبه 27 بهمن 1386, 8:42 am
توسط amin24
دادگرا تو را فلک جرعه کش پیاله باد
دشمن دل سیاه تو غرقه به خون چو لاله باد

ارسال شده: شنبه 27 بهمن 1386, 12:31 pm
توسط الهام
دلا ز رنج حسودان مرنج و واثق باش
که بد به خاطرامیدوار ما نرسد

ارسال شده: شنبه 27 بهمن 1386, 1:03 pm
توسط amin24
الهام نوشته شده:دلا ز رنج حسودان مرنج و واثق باش
که بد به خاطرامیدوار ما نرسد
دیده دریا کنم و صبر به صحرا فکنم
و اندر این کار دل خویش به دریا فکنم