آخرین جملات ....

عاشقان شعر و ادبیات بیایید اینجا

مدیر انجمن: Moh3n II

MAHSA-BK
کاربر متوسط
کاربر متوسط
پست: 205
تاریخ عضویت: جمعه 25 تیر 1389, 5:55 pm

Re: آخرین جملات ....

پست توسط MAHSA-BK » چهارشنبه 20 مرداد 1389, 4:58 pm

نمی بخشمت .... بخاطر تمام خنده هایی كه از صورتم گرفتی .... بخاطر تمام غمهایی كه بر صورتم نشاندی .... نمی بخشمت .... بخاطر دلی كه برایم شكستی .... .. بخاطر احساسی كه برایم پرپر كردی ..... نمی بخشمت .... بخاطر زخمی كه بر وجودم نشاندی ..... بخاطر نمكی كه بر زخمم گذاردی .... و می بخشمت بخاطر عشقی كه بر قلبم حك كردی...
خدایا چنان مباد که طبیعت بی جان جامه نو بپوشد و ما مدعیان جان هنوز در رفتار کهنه خود باقی بمانیم!

Unknown
کاربر متوسط
کاربر متوسط
پست: 222
تاریخ عضویت: پنج‌شنبه 13 خرداد 1389, 7:34 pm

Re: آخرین جملات ....

پست توسط Unknown » پنج‌شنبه 21 مرداد 1389, 9:32 am

قاصدک ، غم دارم
غم آوارگی و در بدری
غم تنهایی و خونین جگری

قاصدک وای به من
همه از خویش مرا می رانند
همه دیوانه و دیوانه ترم می خوانند
قاصدک غم دارم


غم به اندازه سنگینی عالم دارم ...
فقط تو با باد نمی آیی ... تو با هیچ چیز و هیچ کس نمی آیی!

زحمت نکش باد!
قاصدک ها این جا با تلنگر هم نمی پرند!!!

به خاطر قولی که بهت دادم ...* قاصدکم!*
حتی بلند ترین شب سال هم خورشید را ملاقات خواهد کرد و این یعنی بوسه ی گرم خداوند بر صورت زندگی ،وقتی همه چیز یخ می زند!
خوبـے ؟
گاهی با تمام ِ تكـراری بودنَش غوغـ ـا می كند!

آواتار کاربر
6SlipKnoT6
کاربر معمولي
کاربر معمولي
پست: 112
تاریخ عضویت: چهارشنبه 11 آذر 1388, 9:59 pm
محل اقامت: Teh.Sharyati
تماس:

Re: آخرین جملات ....

پست توسط 6SlipKnoT6 » چهارشنبه 17 شهریور 1389, 12:02 am

اسمه بچمونو بزار محمد بهش بگو بابات یه مرد بود و مثل یه مرد کشته شد آه........ ddn: ha:
چه بیمنطق به چشمات، میشه عادت کرد توی دستای تو باید، به سیگارهم حسادت کرد

faezehh
كاربر عالي
كاربر عالي
پست: 627
تاریخ عضویت: دوشنبه 8 شهریور 1389, 8:34 pm
محل اقامت: پونک

Re: آخرین جملات ....

پست توسط faezehh » چهارشنبه 17 شهریور 1389, 4:33 pm

6SlipKnoT6 نوشته شده:اسمه بچمونو بزار محمد بهش بگو بابات یه مرد بود و مثل یه مرد کشته شد آه........ ddn: ha:
حالا اگه بچه ات دختر بود چی :? ger:

اینجا مدینه است

بوی عطر همه جا حس میشه ولی هنوز بوی در سوخته به مشام میرسه

اینجا مدینه است

صدای عشق و عاشقی بلنده ولی هنوز صدای نامردی ونامردمی بلندتر!!

Unknown
کاربر متوسط
کاربر متوسط
پست: 222
تاریخ عضویت: پنج‌شنبه 13 خرداد 1389, 7:34 pm

Re: آخرین جملات ....

پست توسط Unknown » جمعه 26 شهریور 1389, 7:25 pm

" در باغچه بهار

زیر تلالو آفتاب

گل بسیار است

اما دل به یاد آن تک بنفشه ای است

که زیر سایه تمشکها

خاموش ایستاده بود. "
خوبـے ؟
گاهی با تمام ِ تكـراری بودنَش غوغـ ـا می كند!

آواتار کاربر
eli
مدیر نمونه سایت کارشناسی
مدیر نمونه سایت کارشناسی
پست: 2590
تاریخ عضویت: چهارشنبه 3 مرداد 1386, 9:45 pm

Re: آخرین جملات ....

پست توسط eli » سه‌شنبه 23 آذر 1389, 10:09 am

نفسم می گیرد در هوایی که نفس های تو نیست!!
در قفس کـــــــــه باشی دیگر شیـــــــــر یا قنـــــــــاری بودنت مهم نیســـــــــت.

آزادی یـــــــــک دنیـــــــــاست پراز حرفـــــــــای نگفتـــــــــه.

در کشـــــــــور مـــــــــن آزادی فقط نام یک میدان است.

آواتار کاربر
phs
کاربر متوسط
کاربر متوسط
پست: 245
تاریخ عضویت: پنج‌شنبه 4 شهریور 1389, 11:04 pm

Re: آخرین جملات ....

پست توسط phs » پنج‌شنبه 21 بهمن 1389, 3:14 pm

در آبی ترین نقطه چشمانت عشقیست که صداقت از آن جاریست ، آن جا خدا را عاشقانه می توان دید .
حق كهنسال تر از قانون است ......

آواتار کاربر
mariiya.mg
كاربر عالي
كاربر عالي
پست: 742
تاریخ عضویت: شنبه 3 مهر 1389, 10:43 pm
محل اقامت: تهران

Re: آخرین جملات ....

پست توسط mariiya.mg » دوشنبه 2 اسفند 1389, 2:55 am

به غم کسی اسیرم.....که ز من خبر ندارد
عجب از محبت من.....که در او اثر ندارد
غلط است آنکه گوید.....دل به دل راه دارد
دل من ز غصه خون شد.....دل او خبر ندارد
وقتی با انگشت به کسی اشاره می کنیم ، به یاد داشته باشیم که سه انگشت دیگر به طرف خودمان بر گشته اند .
----------------------------
mariiya_mg@yahoo.com

آواتار کاربر
2khtarbache
کاربر معمولي
کاربر معمولي
پست: 165
تاریخ عضویت: شنبه 15 خرداد 1389, 7:41 pm

Re: آخرین جملات ....

پست توسط 2khtarbache » دوشنبه 22 فروردین 1390, 9:10 am

زرد و نیلی و بنفش،
سبز و آبی و کبود!

با بنفشه ها نشسته ام،

سالهای سال،

صبح های زود..

در کنار چشمه ی سحر،

سرنهاده روی شانه های یکدیگر،

گیسوان خیسشان بدست باد،

چهره هانهفته در پناه سایه های شرم،

رنگها شکفته در زلال عطرهای گرم،

می تراود از سکوت دلپذیرشان،

بهترین ترانه، بهترین سرود!
مخمل نگاه این بنفشه ها، می برد مرا سبکتر از نسیم،

از بنفشه زار باغچه،

تا بنفشه زار چشم-که رسته در کنار هم-

زرد و نیلی و بنفش

سبز و آبی و کبود..

با همان سکوت شرمگین،

با همان ترانه ها و عطرها،

بهترین هرچه بود و هست،

بهترین هرچه هست و بود!

در بنفشه زار چشم تو،

من ز بهترین بهشت ها گذشته ام،

من به بهترین بهارها رسیده ام..

ای غم تو همزبان بهترین دقایق حیات من!

لحظه های هستی من از تو پر شده است،

آه..

در تمام روز،

در تمام شب،

در تمام هفته،

در تمام ماه،

در فضای خانه، کوچه، راه

در هوا، زمین، درخت، سبزه، آب،

در خطوط درهم کتاب، در دیار نیلگون خواب!

ای جدایی تو بهترین بهانه ی گریستن..

بی تو من به اوج حسرتی نگفتنی رسیده ام..

ای نوازش تو بهترین امید زیستن..

در کنار تو

من ز اوج لذتی نگفتنی گذشته ام..

در بنفشه زار چشم تو

برگ های زرد و نیلی و بنفش،

عطرهای سبز و آبی و کبود،

نغمه های ناشنیده ساز میکنند،

بهار از تمام نغمه ها و سازها!

روی مخمل لطیف گونه هات،

غنچه های رنگ رنگ ناز،

برگ های تازه تازه باز میکنند،

بهتر از تمام رنگ ها و رازها..

خوب خوب نازنین من،

نام تو مرا همیشه مست میکند

بهتر از شراب.

بهتر از تمام شعرهای ناب!

نام تو، اگرچه بهترین سرود زندگی ست

من تو را، به خلوت خدایی خیال خود:

" بهترین بهترین من" خطاب میکنم،

بهترین بهترین من...
أَنَّ اللَّهَ مَوْلاكُمْ، نِعْمَ الْمَوْلى‏ وَ نِعْمَ النَّصِيرُ...

یادمان باشد،
خدا میهمان قلب های وسیع است،
هرچه قلب هایمان از کینه پر باشد،
سهم ما از خدا کمتر است..

آواتار کاربر
ملیـحه
كاربر عالي
كاربر عالي
پست: 873
تاریخ عضویت: چهارشنبه 15 دی 1389, 11:56 pm
محل اقامت: مجاور قطعه ای از بهـــشت.

Re: آخرین جملات ....

پست توسط ملیـحه » جمعه 26 فروردین 1390, 3:12 am

از تو بگذشتم و بگذاشتمت با دگران
رفتم از کوی تو لیکن نگران
ما گذشتیم و گذشت آنچه تو با ما کردی
تو بمان و دگران
وای به حال دگران......
از لیوان ها
به لیوان شکسته فکر می کنی
از آدمها
به کسی که از دست داده ای
به کسی که به دست نیاورده ای
همیشه
چیزی که نیست
بهتر است.
"علیرضا روشن"

آواتار کاربر
2khtarbache
کاربر معمولي
کاربر معمولي
پست: 165
تاریخ عضویت: شنبه 15 خرداد 1389, 7:41 pm

برای تو ....

پست توسط 2khtarbache » دوشنبه 29 فروردین 1390, 11:21 am

من با خاطرات تو زنده خواهم ماند.چه غمگین از این رفتن و از این روزهای سرد تنهایی.

شاید باور نکنی،

از من همین کلمات که با شوق به سوی تو پر می کشند باقی می ماند و خود کاری که هیچ گاه آخرین حرفهایم را به تو نمی تواند گفت.

شاید یک روز وقتی می خواهی احوال مرا بپرسی،عکسم را در صفحه سفر کرده ها ببینی.

شاید کودکی گستاخ و بازیگوش با شیطنت سفر بی بازگشتم را از دیوار سیمانی کوچه اِتان بکند و پاره کند.

تمام دغده هایم این است که آیا بعد از این سفر مختوم می توانم همچنان با تو سخن بگویم؟

آیا دستی برای نوشتن و دلی برای تپیدن خواهم داشت؟شاید باور نکنی، اما دوست دارم مدام برایت بنویسم.

بعضی وقتها که کلمات را گم می کنم ،دوست دارم، دشتها، دریا ها،کوه ها،جنگلها،

ستاره ها و هرچه در کاینات هست همه و همه کلمه شوند تا بهتر بنویسم.

دوست دارم تا به حیات کلمه ای نجیب دست یابم تا رهگذران غمگین صبحگاهان،

زیر آفتابی نارس مرا زمزمه کنند.

میدانم که خسته ای اما دوست دارم اجازه دهی کلماتم دمی روبرویت بنشینند و نگاهت کنند تا به حقیقت این جمله را دریابی که می گوید:

مرا از یاد خواهی برد، نمی دانم؟ولی می دانم از یادم نخواهی رفت...
أَنَّ اللَّهَ مَوْلاكُمْ، نِعْمَ الْمَوْلى‏ وَ نِعْمَ النَّصِيرُ...

یادمان باشد،
خدا میهمان قلب های وسیع است،
هرچه قلب هایمان از کینه پر باشد،
سهم ما از خدا کمتر است..

آواتار کاربر
sungirl
كاربر عالي
كاربر عالي
پست: 2180
تاریخ عضویت: پنج‌شنبه 4 شهریور 1389, 3:34 pm
محل اقامت: آنجا که دل خوش است

Re: آخرین جملات ....

پست توسط sungirl » چهارشنبه 31 فروردین 1390, 11:50 pm

رودها در جاری شدن وعلف ها در سبز شدن

کوه ها با قله ها و دریاها با موج ها زندگی پیدا میکنند


و انسان ها ،همه ی انسان ها با عشق


فقط با عشق!!


بار خدایا!

بر من رحم کن

بر من که می دانم نا توانم رحم کن


باشد که خانه ای نداشته باشم

باشد که لباس فاخری بر تن نداشته باشم

باشد که حتی دست وپایی نداشته باشم

اما نباشد

هرگز نباشد

که در قلبم عشق نباشد



هرگز نباشد



امین
ما همه با هم رفیقیم ^_^

faezehh
كاربر عالي
كاربر عالي
پست: 627
تاریخ عضویت: دوشنبه 8 شهریور 1389, 8:34 pm
محل اقامت: پونک

Re: آخرین جملات ....

پست توسط faezehh » دوشنبه 5 اردیبهشت 1390, 1:11 am

گرجه از خاطر وحشی هوس روی تو رفت
وز دلش آرزوی قامت دلجوی تو رفت
شد دل آزرده و دل زده از کوی تو رفت
با دل پر گله از ناخوشی خوی تورفت
حاشالله که وفای تو فراموش کند
سخن مصلحت آمیز کسان گوش کند
bale

اینجا مدینه است

بوی عطر همه جا حس میشه ولی هنوز بوی در سوخته به مشام میرسه

اینجا مدینه است

صدای عشق و عاشقی بلنده ولی هنوز صدای نامردی ونامردمی بلندتر!!

آواتار کاربر
shokrollahi_kh
کاربر معمولي
کاربر معمولي
پست: 148
تاریخ عضویت: دوشنبه 20 اردیبهشت 1389, 7:25 pm
محل اقامت: اصفهان
تماس:

Re: آخرین جملات ....

پست توسط shokrollahi_kh » پنج‌شنبه 22 اردیبهشت 1390, 11:03 pm

رسم روزگاره :

کسي را که خيلي دوست داري، زود از دست مي دهي پيش از آنکه خوب نگاهش کني. پيش از آنكه او را در آغوش بگيري . پيش از آنکه تمام حرفهايت را به او بگويي ، پيش از آنکه همه لبخندهايت را به او نشان بدهي مثل پروانه اي زيبا، بال ميگيرد و دور مي شود ، و تو خيال ميكردي تا آخر دنيا مي توني هر روز طلوع آفتاب را با او تماشا كني .


رسم روزگاره :

کسي که از ديدنش سير نشده اي زود از دنياي تو ميرود ، بدون اينكه حتي ردي و نشوني از خودش در دنياي تو به جا بزاره .چه آرزوهايي با او نداشتي ، چه آينده ي زيبايي را با او مي ديدي، فرصت نشد كه فقط يك بار سرت را بر روي شانه هايش بزاري و گريه کنی.

رسم روزگاره :

وقتي از هر روزي بيشتر به او نياز داري ، وقتي هنوز خوشبختي را در كنار او حس نكردي ، وقتي هنوز ترانه هاي عاشقي را تا آخر با او نخوانده اي ، دركمال ناباوري مي بيني كه او را در کنارت نيست . چه فكر پوچي بود كه دست در دست او خنده کنان تا اوج آسمان خواهي رفت و او صورتت را پر از بوسه ميکند.

رسم روزگاره :

با خود گفتي اگر اين بار ببينمش دست او را مي گيرم ، خيلي محكم مي گيرم و نمي گذارم كه برود . او بايد براي هميشه پيشم بماند . دستي را گرفتي اما اين دست كيست كه خيلي سرده ؟ تو دست در دست تنهايي دادي . اون دست رهات نمي كنه !

رسم روزگاره :

او که ميرود ، براي هميشه هم مي رود .و آنقدر تنها مي شوي که حتي نام روزها را فراموش ميکني و گذشت زمان را احساس نمي كني ، از صداي تيك تيك ساعت بيزار مي شوي و با آنكه تنگ دل تو شكست اما ماهيش آزاد نشد.

راستی تو كه او را خيلي دوست داري: اگه هنوز باد شمعهایت را خاموش نکرده، اگه هنوز شمع بالهايت را نسوزانده ، اگه هنوز می توانی به او هديه اي ، شاخه گلي بدهي و پس قدر لحظه لحظه ي اين روزها را بدان . او را در آغوش بگير و تا فرصت داري به او بگو :

دوستت دارم
هفت شهر عشق را عطار گشت
ما هنوز اندر خم يك كوچه ايم

Sina-S
كاربر عالي
كاربر عالي
پست: 699
تاریخ عضویت: یک‌شنبه 21 مهر 1387, 3:26 pm

Re: آخرین جملات ....

پست توسط Sina-S » چهارشنبه 1 تیر 1390, 10:41 pm

تصویر

قفل شده