مناجات با خدا

عاشقان شعر و ادبیات بیایید اینجا

مدیر انجمن: Moh3n II

آواتار کاربر
minoo
پست: 8
تاریخ عضویت: شنبه 31 فروردین 1387, 12:03 pm

پست توسط minoo » پنج‌شنبه 16 خرداد 1387, 4:26 pm

خدا عشق را آفريد
يك‌ نفر دنبال‌ خدا مي‌گشت،
شنيده‌ بود كه‌ خدا آن‌ بالاست‌ و عمري‌ ديده‌ بود كه‌ دست‌ها رو به‌ آسمان‌ قد مي‌كشد.
پس‌ هر شب‌ از پله‌هاي‌ آسمان‌ بالا مي‌رفت،
ابرها را كنار مي‌زد، چادر شب‌ آسمان‌ را مي‌تكاند.
ماه‌ را بو مي‌كرد و ستاره‌ها را زير و رو.
او مي‌گفت: خدا حتماً‌ يك‌ جايي‌ همين‌ جاهاست.
و دنبال‌ تخت‌ بزرگي‌ مي‌گشت‌ به‌ نام‌ عرش؛
كه‌ كسي‌ بر آن‌ تكيه‌ زده‌ باشد.
او همه‌ آسمان‌ را گشت‌ اما نه‌ تختي‌ بود و نه‌ كسي.
نه‌ رد پايي‌ روي‌ ماه‌ بود و نه‌ نشانه‌اي‌ لاي‌ ستاره‌ها.
از آسمان‌ دست‌ كشيد،
از جست‌وجوي‌ آن‌ آبي‌ بزرگ‌ هم.
آن‌ وقت‌ نگاهش‌ به‌ زمين‌ زير پايش‌ افتاد.
زمين‌ پهناور بود و عميق.
پس‌ جا داشت‌ كه‌ خدا را در خود پنهان‌ كند. زمين‌ را كند، ذره‌ذره‌ و لايه‌لايه‌ و هر روز فروتر رفت‌ و فروتر.
خاك‌ سرد بود و تاريك‌ و نهايت‌ آن‌ جز يك‌ سياهي‌ بزرگ‌ چيز ديگري‌ نبود.
نه‌ پايين‌ و نه‌ بالا، نه‌ زمين‌ و نه‌ آسمان.
خدا را پيدا نكرد.
اما هنوز كوه‌ها مانده‌ بود.
درياها و دشت‌ها هم. پس‌ گشت‌ و گشت‌ و گشت.
پشت‌ كوه‌ها و قعر دريا را، وجب‌ به‌ وجب‌ دشت‌ را. زير تك‌تك‌ همه‌ ريگ‌ها را. لاي‌ همه‌ قلوه‌ سنگ‌ها و قطره‌قطره‌ آب‌ها را. اما خبري‌ نبود، از خدا خبري‌ نبود.
نااميد شد از هر چه‌ گشتن‌ بود و هر چه‌ جست‌وجو.
آن‌ وقت‌ نسيمي‌ وزيدن‌ گرفت.
شايد نسيم‌ فرشته‌ بود كه‌ مي‌گفت‌ خسته‌ نباش‌ كه‌ خستگي‌ مرگ‌ است.
هنوز مانده‌ است، وسيع‌ترين‌ و زيباترين‌ و عجيب‌ترين‌ سرزمين‌ هنوز مانده‌ است.
سرزمين‌ گمشده‌اي‌ كه‌ نشاني‌اش‌ روي‌ هيچ‌ نقشه‌اي‌ نيست.
نسيم‌ دور او گشت‌ وگفت: اينجا مانده‌ است، اينجا كه‌ نامش‌ تويي.
و تازه‌ او خودش‌ را ديد، سرزمين‌ گمشده‌ را ديد.
نسيم‌ دريچه‌ كوچكي‌ را گشود، راه‌ ورود تنها همين‌ بود.
و او پا بر دلش‌ گذاشت‌ و وارد شد. خدا آنجا بود.
بر عرش‌ تكيه‌ زده‌ بود و او تازه‌ دانست‌ عرشي‌ كه‌ در پي‌ اش‌ بود، همين‌جاست.
سال‌ها بعد وقتي‌ كه‌ او به‌ چشم‌هاي‌ خود برگشت.
خدا همه‌ جا بود؛
هم‌ در آسمان‌ و هم‌ در زمين.
هم‌ زير ريگ‌هاي‌ دشت‌ و هم‌ پشت‌ قلوه‌سنگ‌هاي‌ كوه، هم‌ لاي‌ ستاره‌ها و هم‌ روي‌ ماه

آواتار کاربر
eli
مدیر نمونه سایت کارشناسی
مدیر نمونه سایت کارشناسی
پست: 2590
تاریخ عضویت: چهارشنبه 3 مرداد 1386, 9:45 pm

پست توسط eli » شنبه 18 خرداد 1387, 5:03 pm

برايت از تقدير نمي‌گويم

برايت از تقصير نمي‌گويم

برايت از سرنوشت نمي‌گويم

برايت از سرگذشت نمي‌گويم

براي از خاطره نمي‌گويم

برايت از احساس نمي‌گويم

برايت از اشكهاي شبانه نمي‌گويم

برايت از دلواپسي و بي‌همنفسي نمي‌گويم

برايت از آه‌هاي جگرسوز دل نمي‌گويم

برايت از هيچ بودن و به هيچ رسيدن سحرگاهيم نمي‌گويم

برايت نمي‌گويم كه دلتنگم كه بي‌تابم كه دلسردم

برايت از بغض در گلو مُرده‌ام نمي‌گويم

برايت نمي‌گويم نمي‌گويم

نه هيچ نمي‌گويم. . .

براي تويي كه خداي مني نمي‌گويم...

كه به هرآنچه بود و نبودم است آگاهي . . .
در قفس کـــــــــه باشی دیگر شیـــــــــر یا قنـــــــــاری بودنت مهم نیســـــــــت.

آزادی یـــــــــک دنیـــــــــاست پراز حرفـــــــــای نگفتـــــــــه.

در کشـــــــــور مـــــــــن آزادی فقط نام یک میدان است.

stella
کاربر معمولي
کاربر معمولي
پست: 77
تاریخ عضویت: جمعه 20 اردیبهشت 1387, 1:40 pm

پست توسط stella » شنبه 25 خرداد 1387, 9:52 am

شعري امروز براي خدايم مي نويسم
از نور
نه از عشق هاي زميني پر غرور
لبخندي از بي گناهي
از روز و شبي پر از پاكي
نه از اخم و عرق شرم گناه
از بستن چشم ها و خيال خدا در سر
نه نگاهي خيره و بيهوده يا خيال شيطان پر از شر
از نبض هاي آرام بودنم
از تكيه گاهي محكم
از رفتن حس هاي پر از سرودنم
از گرميه آه افسوس در سر تا سر تنم
يا گاهي هم از رويايي با خدا بودن پر از نوازش
اما
كم دارم از خوبي ها
شرم دارم از حضورم پيش خدا
اينهمه نور از او
و من پر از لكه هاي بي نور گناه
اما بازهم آرزويم اين است
نشوم از خدا،جدا
حتي با گهگاهي گناه
دست بر روي شعرم مي گذارم
با نگاه سردي
با آه گرمي
سر بروي زانو مي گذارم...
دلم گرفته از ادمايي که ميگن دوستت دارم اما معنيشو نميدونن،از ادمايي که ميخوان ماله اونا باشي اما خودشون ماله تو نيستن،از اونايي که زير بارون برات ميميرن و وقتي افتاب ميشه همه چيز يادشون ميره
--------------------------
خيانت تنها اين نيست كه شب را با ديگري بگذراني ... خيانت ميتواند دروغ دوست داشتن باشد !
خيانت تنها اين نيست كه دستت را در خفا در دست ديگري بگذاري ... خيانت ميتواند جاري كردن اشك بر ديدگان معصومي باشد !

masoud khafan
کاربر متوسط
کاربر متوسط
پست: 216
تاریخ عضویت: جمعه 22 تیر 1386, 8:50 pm

پست توسط masoud khafan » چهارشنبه 29 خرداد 1387, 9:25 pm

تصویر

Ramin
همکار قدیمی
همکار قدیمی
پست: 283
تاریخ عضویت: شنبه 18 خرداد 1387, 11:24 am
تماس:

پست توسط Ramin » سه‌شنبه 11 تیر 1387, 9:45 pm

راه و رسم عاشقی
من یک عمربه خدا دروغ گفتم و خدا هیچ گاه به خاطر دروغ هایم مرا تنبیه نکرد. می توانسته اما رسوام نساخت و مرا مورد قضاوت قرارنداد!
هرچه خواستم عطا کرد و هرگاه خواندمش حاضرشد. اما من هرگز حرف خدا را باور نکردم.
وعده هایش را شنیدم اما نپذیرفتم. چشم ها و گوش هایم را بستم تا خدا را نبینم و صدایش را نشنوم.
من ازخـــدا گریختم بی خبرازآن که او با من و درمن بود !
می خواستم کاخ آرزوهایم را آن طور که دلم می خواست بسازم نه آن گونه که خدا می خواهد. به همین دلیل اغلب ساخته هایم ویران شد و زیر خروارها بلا ومصیبت ماندم.
ازهمه کس کمک خواستم اما هیچ کس فریادم را نشنید و یاریم نکرد.
با شرمندگی فریاد زدم :
خدایا اگرمرانجات دهی‌، اگر ویرانه های زندگی ام را آباد کنی با تو پیمان می بندم هرچه بگویی همان را انجام دهم !
درآن زمان خدا تنها کسی بود که حرف هایم را باورکرد و مرا پذیرفت نمی دانم چگونه اما درکمترین مدت خدا نجاتم داد.
گفتم : خدای عزیز بگو چه کنم تا محبت و لطف بی حد تورا جبران کنم ؟
گفت : هیچ. فقط عشقم را بپذیر و مرا باورکن و بدان درهمه حال درکنار تو هستم.
گفتم : خدایا عشقت را پذیرفتم و ازاین لحظه عاشقت هستم.
سپس بی آن که نظرخدارا بپرسم به ساختن کاخ رویایی زندگیم ادامه دادم. اوایل کارهرآن چه ازاومی خواستم فراهم می شد. اما ازدرون خوشحال نبودم !
نمی شد هم عاشق خدا شوم وهم به نظرات او بی توجه !
راه و روش خدا را نمی پسندیدم.
با آن چه او می گفت من به آرزوهای بزرگی که داشتم نمی رسیدم.
پس او را فراموش کردم تا راحت تر به آن چیزهایی که می خواهم برسم!
برای ساختن کاخ رویاییم از رهگذران کمک می خواستم.
آنان که خدارا می دیدند سری ازتاسف تکان می دادند و رد می شدند و آن ها که جزسنگ های طــلایی قصـــرم چیزی نمی دیدند به کمکم آمدند تا آن ها نیزبهره ای ببرند که همان ها در آخر کاراز پشت خنجرها زدند و رفتند!
همان گونه ازمن گریختند که من از صدای خدا و وجدانم!
نا امید ازهمه جا دوباره خدا را خواندم. کنارم حاضربود!
گفتم: دیدی بامن چه کردند؟!
آنان را به جزای اعمالشان برسان ...
گفت: تو خودت آن ها را به زندگیت فراخواندی!
ازکسانی کمک خواستی که محتاج تر از هرکسی به کمک بودند.
گفتم: مرا عفو کن. من تورا فراموش کردم و به غیرتو روی آوردم. اگردستم بگیری و بلندم کنی هرچه بگویی همان کنم.
بازهم خدا تنها کسی بود که حرف ها وسوگندهایم را باورکرد.
نمی دانم چگونه اما متوجه شدم که دوباره روی پای خود ایستاده ام.
گفتم: خدایا چه کنم ؟
گفت: هیچ. فقط عشقم را بپذیر و مرا باورکن و بدان که همیشه درکنارت هستم.
گفتم: چرا اصرارداری تو را باورکنم و عشقت را بپذیرم؟!
گفت: اگر مرا باورکنی خودت را باورکردی اگرعشقم را بپذیری وجودت آکنده ازعشق می شود. آن وقت به آن لذت عظیمی که درجست وجوی آنی می رسی و دیگرنیازی نیست که خود را برای ساختن کاخ رویاهایت به زحمت بیاندازی! دیگرچیزی نیست که تو نیازمند آن باشی و به خاطرآن از من روی گردانی. وقتی مرا باورکردی حرف ها و وعده هایم را باورخواهی کرد!
وقتی عاشقم شدی و باورم کردی به آن چه می گویم عمل می کنی زیرا درستی آن ها را باورداری وسعادت خود را درآن ها می بینی!
بدان که من :
عشق مطلق، آرامش مطلق
و
نورمطلق هستم وازهرچیزی بی نیاز!

آواتار کاربر
reza-1365
كاربر عالي
كاربر عالي
پست: 683
تاریخ عضویت: شنبه 27 مرداد 1386, 2:09 am
محل اقامت: فعلا ایران

پست توسط reza-1365 » جمعه 4 مرداد 1387, 5:43 pm

خداوندا با تو سخن می گویم
از عشق
آن میل شدید درونی
آن جادوی جاودانی
آن عطش کاشتن و درو کردن
آن عظمت فکر کردن و دیدن
آری خداوندا از تو می پرسم
کجا رفته است آن تکثر روح نیک تو
اگر درون نیک است پس اینها چیست
صدای قناری در قفس از برای چیست
خداوندا از تو می پرسم
اگر آدم اشرف مخلو قات است
اگر او کمال آفریده ها است
پس چرا حقارتش می بینی
پیش مخلوقات
او را که افسارش باز کردی وگفتی برو تا باز گردی سوی من
خداوندا از تو می پرسم
کدامین مالک گله اش را دست گرگ می سپارد
که تو گرگ را مبصر کلاس ما کردی
ما در زمین همه بنده شیطانیم
اگر خود را گول نزنیم
او ما را حکمرانی می کند
هر چه خواهد می دهد و هر چه می خواهد گیرد
الا جان که از آن توست
خداوندا از تو می پرسم
آیا نمی خواهی ظاهر کنی آن حقیقتی که وعده داده بودی
آن قیامتی که ما را از آن ترسانده بودی
خداوندا پس کجا خوابیده آن ناجی که ما را قول امید داده بودی
امید در انتظارش یاٌس را می نوشد
و خداوندا از تو می پرسم
کی می شود دیگر از تو نپرسم

آواتار کاربر
reza-1365
كاربر عالي
كاربر عالي
پست: 683
تاریخ عضویت: شنبه 27 مرداد 1386, 2:09 am
محل اقامت: فعلا ایران

پست توسط reza-1365 » جمعه 4 مرداد 1387, 5:44 pm

حرف دل با آقامون امام زمان
بقیه الله!
خورشید جمعه ای دیگر دارد به غروب ماتم می نشیند و انگار ، داغ هجران تو همچنان بر دل ما می ماند.

یا بقیه الله!
چشمان اشکبارم را ببین که به راه آمدنت سفید شد و تو باز هم نیامدی.

یا بقیه الله!
شاید خدایت نیامدنت را فرصتی دیگر برای من قرار داده است تا وقتی که تو می آیی خروش، پاک پاک باشد.

یا بقیه الله!
تو که خود فرموده ای که به احوال شیعیانت آگاهی. پس لابد خوب می دانی که میان ما و اذان ظهر و آسمان ، چه رابطه ای است!!!

یا بقیه الله!
تو که خود خوب می دانی برخروش چه دارد می گذرد! پس جان مادرت فاطمه، هق هق غروب جمعه ما را در دفتر عشقبازی های عشاقت ثبت کن.

یا بقیه الله!
خروش را کمک تا از نگاه پنهانش ، غریبی سیراب شود.

یا بقیه الله!
در این غروب جمعه ای دیگر، ضجه غریبانه خروش و نگاه خیسش را که به پیشگاه با شکوهت تقدیم می کند بپذیر.

یا بقیه الله!
وقتی که تو می آیی ، خروش در چه حال است ... خروش در چه حال است...

یا بقیه الله...یا بقیه الله... یا بقیه الله... یا بقیه الله

آواتار کاربر
russfm
کاربر معمولي
کاربر معمولي
پست: 88
تاریخ عضویت: جمعه 21 تیر 1387, 5:11 pm
تماس:

Re: مناجات با خدا

پست توسط russfm » جمعه 25 مرداد 1387, 12:53 am

" _ اقیانوس است آن:
ژرفا و بی کرانگی
پرواز و گردابه و خیزاب
بی آن که بداند.

کوه است این:
شکوه پادرجایی
فراز و فرود و گردن کشی
بی این که بداند.

مرا اما
انسان آفریده ای:
ذره ی بی شکوهی
گدای پشم و پشک جانوران،
تا تو را به خواری تسبیح گوید
از وحشت قهرت بر خود بلرزد
بیگانه از خود چنگ در تو زند
تا تو کُل باشی.

مرا انسان آفریده ای:
شرمسار هر لغزش ناگزیر تنش
سرگردان عرصات دوزخ و سرنگون چاه سارهای عفن:
یا خشنود گردن نهادن به غلامی تو
سرگردان باغی بی صفا با گل های کاغذین.

فانی ام آفریده ای
پس هرگزت دوستی نخواهد بود که پیمان به آخر برد.
بر خود مبال که اشرف آفرینه گان توام من:
با من
خدایی را شکوهی مقدر نیست. "





" _ نقش غلط مخوان
هان!
اقیانوس نیستی تو
جلوه ی سیال ظلمات درون.
کوه نیستی
خشکینه ی بی انعطافی محض.
انسانی تو
سرمست خمب فرزانگی یی
که هنوز از آن قطره ای بیش در نکشیده
از معماهای سیاه سر برآورده
هستی ، معنای خود را با تو مجک می زند.

از دوزخ و بهشت و فرش و عرش برمی گذری
و دایره ی حضورت
جهان را در آغوش می گیرد.

نام توام من
به یاوه معنایم نکن! "

شاملو
سعدی : " مبین که میگوید ببین چه میگوید " .
--------
فردریش نیچه :"زندگی بدون موسیقی اشتباه است" .

آواتار کاربر
مهيار
مدیر انجمن
مدیر انجمن
پست: 2444
تاریخ عضویت: شنبه 22 تیر 1387, 12:14 pm
محل اقامت: هورا
تماس:

Re: مناجات با خدا

پست توسط مهيار » جمعه 25 مرداد 1387, 7:46 pm

خدايا...پروردگارا...کمکم کن، کمکم کن که بتوانم پنچره ی دلم راروبه حقيقت بگشايم...

خدايا...ياريم کن که مرغ خسته دلم راکهديری است دراين قفس زندانی است، دراسمان آبی عشق توپروازدهم...

خدايا..پروردگارا...ياريم کن که شوق پروازراهميشه درخود زنده نگهدارم .....

خدايا...توخود می دانی که بدترين دردبرای يک انسان دورماندن ازحقيقت خويشتن ورهاشدن درگرداب فراموشی وسردرگمی است...پس توای کردگار بی همتا مرا ياری کن که به حقيقت انسان بودن پی ببرم تابتوانم روزبه روزبه تو که سر چشمه تمام حقيقت هايی نزديک ونزديکتر شوم....

خدايا...هميشه گفته ام که تورادوست دارم...حالا هم باتمام وجود فرياد می زنم:

خدايا........دوستت دارم.....دوستت دارم...دوستت دارم...

م.ص
پيش از سحر تاريك است،اما تا كنون نشده که آفتاب طلوع نکند... به سحر اعتماد کنيد.

شکست وجود ندارد مگر در ذهن سازنده‌اش!
-------------------------------------------------------------------
بوي جوي موليان آيد همي
ياد يار مهربان آيد همي

ديگه آموي و درشتي هاي او
زير پايم پرنيان آيد همي
--------------------------------------------------------------------------
به سلامتي بچه هاي قديم که با ذغال واسه خودشون سيبيل ميذاشتن تا شبيه باباهاشون بشن نه بچه هاي الان که ابروهاشونو بر ميدارن تا شبيه مادراشون بشن

آواتار کاربر
مهيار
مدیر انجمن
مدیر انجمن
پست: 2444
تاریخ عضویت: شنبه 22 تیر 1387, 12:14 pm
محل اقامت: هورا
تماس:

Re: مناجات با خدا

پست توسط مهيار » جمعه 25 مرداد 1387, 8:34 pm

خداوندا به من توفیقی ده که فقط یک روز بنده مخلص تو باشم که می دانم حتی ساعتی این چنین بودن بس دشوار است.خدایا سینه ام را چنان بگشای که درد های تمام عالم را در آن جای دهم.

حتی درد محکوم شدن به گناه های ناکرده ام را.خدایا می دانم که نادانم به ذره ای از علم بیکرانت دانایم کن.بارالها زبانم در ستایش تو قاصر است به من زبانی عطا کن تا گوشه ای اندک از رحمت بیکرانت را سپاس گویم.خداوندا راه گم کرده ام ، هدایتم کن.خدایا قلبم را از تمام کینه ها پاک کن که غیر از تو کسی را بر این کار قادر نیست.خداوندا به من صبری ده که بر سیلی دشمنان بخندم و با خنجرهای دوستان به رقص آیم.خدایا شرکم را به یکتاییت ، ضعفم را به قدرتت، جهلم را به علمت، حماقتم را به حکمتت، گناهانم را به رحمتت، عصیانم را به عزتت، تیرگی دلم را به نورت، بی حرمتی هایم را به قداستت، تنگ دستی و بخلم را به کرمت و ناسپاسی ام را به لطفت ببخش.خدایا به خیر و شر خود آگاه نیستم به علمت و به رحمتت هر آنچه خیر من در آن است بر من فرو فرست و هر آنچه شری برای من در آن است از من دور گردان.خدایا به من یقینی ده که جز تو در هستی هیچ چیز نبینم.خدایا به من دلی ده که جز مهر تو در آن هیچ مهری را راه نباشد.خدایا به من قلبی ده که دوست داشته باشم هر آنچه آفریده توست.خدایا به من زبانی ده که جز بر حمد تو گویا نگردد.خدایا هر آنچه دارم از آن توست پس آنچه خیر من است بر زبانم جاری کن تا از تو تمنایش کنم که خود بسیار نادانم.خدایا خواسته هایم بسیارند ولی هیچ چیز در قبال آنها ندارم. پس تو از مخزن بی انتهای کرمت آنها را به من عطا کن.خداوندا با تمام آنچه تو به من عطا کردی می خوانمت پس دعایم را اجابت فرما.......


م.ص
پيش از سحر تاريك است،اما تا كنون نشده که آفتاب طلوع نکند... به سحر اعتماد کنيد.

شکست وجود ندارد مگر در ذهن سازنده‌اش!
-------------------------------------------------------------------
بوي جوي موليان آيد همي
ياد يار مهربان آيد همي

ديگه آموي و درشتي هاي او
زير پايم پرنيان آيد همي
--------------------------------------------------------------------------
به سلامتي بچه هاي قديم که با ذغال واسه خودشون سيبيل ميذاشتن تا شبيه باباهاشون بشن نه بچه هاي الان که ابروهاشونو بر ميدارن تا شبيه مادراشون بشن

آواتار کاربر
مهيار
مدیر انجمن
مدیر انجمن
پست: 2444
تاریخ عضویت: شنبه 22 تیر 1387, 12:14 pm
محل اقامت: هورا
تماس:

Re: مناجات با خدا

پست توسط مهيار » چهارشنبه 30 مرداد 1387, 7:49 pm

خدایا تو را می پرستم و تنها تو را دوست

دارم خدایا به من قدرتی عطا کن که

بتوانم آن باشم که تو می خواهی .

خدایا تو را در بی کسیهایم به چشم دل

نظاره گر بوده ام ، چگونه باید تو را بخوانم؟

خود نمی دانم.

خدایا این تویی که همه ی وجودم را به

تو تقدیم می کنم .

م.ص

تصویر
پيش از سحر تاريك است،اما تا كنون نشده که آفتاب طلوع نکند... به سحر اعتماد کنيد.

شکست وجود ندارد مگر در ذهن سازنده‌اش!
-------------------------------------------------------------------
بوي جوي موليان آيد همي
ياد يار مهربان آيد همي

ديگه آموي و درشتي هاي او
زير پايم پرنيان آيد همي
--------------------------------------------------------------------------
به سلامتي بچه هاي قديم که با ذغال واسه خودشون سيبيل ميذاشتن تا شبيه باباهاشون بشن نه بچه هاي الان که ابروهاشونو بر ميدارن تا شبيه مادراشون بشن

آواتار کاربر
reza-1365
كاربر عالي
كاربر عالي
پست: 683
تاریخ عضویت: شنبه 27 مرداد 1386, 2:09 am
محل اقامت: فعلا ایران

Re: مناجات با خدا

پست توسط reza-1365 » پنج‌شنبه 31 مرداد 1387, 2:06 am

خدایا!

کلبه ی کوچک و سبز آرامش مرا بر فراز قله های سپید پوش عشقت پایدار بدار .



خدایا!چشمه جوشان امیدواری مرا در مسیر اقیانوس بی نیازی جاری گردان .



خدایا!آسمان لاجوردی اندیشه های پویای مرا به نور خورشید آستانت گرما بخش .



خدایا!به صندوقچه کوچک سینه ام تاب تپش پرشور زندگی را ببخش تا وسعت و فراخی یابد .



خدایا!کلام زمینی مرا با آیات الهام بخش الهی روحی آسمانی بخش تا قلم قادر باشد شکرانه ی آن را به

جا آورد .

خدایا!چشمان کوچک مرا به وسعت کائنات بی انتهایت بگشا تا ذره ای از نعمت های بی شمار تو را

نادیده نگیرم .

خدایا!پرنده ی سبک بال وجودم را در آشیانه آغوش پر مهرت آرام ده تا لالایی دلنشین آفرینش مرا به خواب

شیرین با تو بودن فرو برد.
برای تعجیل در ظهور و سلامتی امام زمان (ع) یک صلوات بفرستید.

آواتار کاربر
مهيار
مدیر انجمن
مدیر انجمن
پست: 2444
تاریخ عضویت: شنبه 22 تیر 1387, 12:14 pm
محل اقامت: هورا
تماس:

Re: مناجات با خدا

پست توسط مهيار » پنج‌شنبه 31 مرداد 1387, 11:44 pm

خدایا
آتش مقدس "شک" را
آنچنان در من بیفروز
تا همه ی "یقین"هایی را که در من نقش کرده اند،بسوزند.
وآنگاه از پس توده ی این خاکستر،
لبخند مهراوه برلب های صبح یقینی،
شسته از غبار،طلوع کند.


خدایا
به هرکه دوست می داری بیاموز
که عشق از زندگی کردن بهتر است ،
وبه هرکه بیشتر دوست می داری ،بچشان
که دوست داشتن از عشق برتر


خدایا
به من زیستنی عطا کن،
که در لحظه ی مرگ،
بر بی ثمری لحظه ای که برای زیستن گذاشته است،
حسرت نخورم.
ومردنی عطاکن،
که بر بیهودگی اش،سوگوار نباشم
بگذار تا آنان را من،خود انتخاب کنم،
اما آنچنان که تو دوست داری.
"چگونه زیستن"را تو به من بیاموز،
"چگونه مردن" را خود خواهم آموخت.

دكتر علي شريعتي(معلم)
پيش از سحر تاريك است،اما تا كنون نشده که آفتاب طلوع نکند... به سحر اعتماد کنيد.

شکست وجود ندارد مگر در ذهن سازنده‌اش!
-------------------------------------------------------------------
بوي جوي موليان آيد همي
ياد يار مهربان آيد همي

ديگه آموي و درشتي هاي او
زير پايم پرنيان آيد همي
--------------------------------------------------------------------------
به سلامتي بچه هاي قديم که با ذغال واسه خودشون سيبيل ميذاشتن تا شبيه باباهاشون بشن نه بچه هاي الان که ابروهاشونو بر ميدارن تا شبيه مادراشون بشن

آواتار کاربر
مهيار
مدیر انجمن
مدیر انجمن
پست: 2444
تاریخ عضویت: شنبه 22 تیر 1387, 12:14 pm
محل اقامت: هورا
تماس:

Re: مناجات با خدا

پست توسط مهيار » پنج‌شنبه 31 مرداد 1387, 11:51 pm

راستش امشب راز و دل هاي تكاندهنده دكتر علي شريعتي با خدا رو مطالعه ميكردم گفتم خالي از لطف نيست شما هم يه نگاهي بهش بندازيد

خدايا:
كافر كيست؟مسلمان كيست؟شيعه كيست؟سني كيست؟مرزهاي درست هركدام كدام است؟
من آرزو مي كنم كه روزي سطح شعور و شناخت مذهبي در اين تنها كشور شيعه ي جهان به جايي برسد كه سخنگوي رسمي مذهب ما فاطمه را آنچنان كه سليمان كتاني-طبيب مسيحي- شناسانده است و علي را آنچنان كه دكتر جورج جرداق- طبيب مسيحي- توصيف مي كند و اهل بيت را آنچنان كه ماسينيون كاتوليك تحقيق كرده است و ابوذر غفاري را آنچنان كه جوده السحار نوشته است و حتي قرآن را آنچنان كه بلاشر- كشيش رسمي كليسا- ترجمه نموده است و پيغمبر ما را آنچنان كه ردنسن-محقق يهودي- مي بيند بفهمد و ملت شيعه و محبان اهل بيت و متوليان رسمي ((ولايت)) و مدعيان مذهب حقه جعفري روزي بتوانند به ترجمه ي آثار اين كفار رسمي توفيق يابند
و آنگاه اين ها حسين حامل پرچم سرخ تاريخ و وارث تنهاي آدم و مجسمه ي زنده ي جاودان اعجاز انسانيت را عاجز و نالان نشان مي دهند كه در لحظه ي مرگ از دژخيم به زاري و ترحم آب خوردن التماس مي كند! اين ها كه علي مظهر شرف انساني و رب النوع شهامت و حريت را كه زبانش در گفتن حق همچن شمشير در كوبيدن ناحق شهره ي تاريخ است، عنصرسست و جان ترس و شخصيت لرزاني معرفي مي كنند كه از ترس جان با رژيم ظلم بيعت مي كند و از ترس جان غاصب را خليفه ي رسمي پيامبر مي خواند و از ترس جان به ((امام كذاب)) اقتدا مي كند و از ترس جان عضو شوراي نامشروع مي شود و از ترس جان مقام امامت شيخ را كه همچون مقام نبوت پيغمبر به نصب الهي است به راي و شورا مي گذارد و از ترس جان ديگري را در مقامي كه خدا بايد معين كند به رسميت مي شناسد و حتي مظهر جوانمردي و سرخيل آزادگي و عظمت انساني از ترس جان به حرام زاده ي كافر غاصب و فاسدي دخترش را به زني مي دهد، كه انحراف جنسي هم دارد، كه غصب را او بنياد كرده است، كه غلامش همسر عزيز اورا كتك زده است، كه خودش خانه ي اورا به آتش كشيده است، كه در خانه اش را او به پهلوي فاطمه زده است، كه او پهلوي فاطمه را شكسته است، كه محسن شش ماهه را ضربه ي وحشي او موجب سقط شده است...
اين ها كه فاطمه را، زني كه به تصريح شخص پيغمبر يكي از چهار زن ممتاز تاريخ بشر است)) كه ((پيشواي همه ي زنان عالم است))، زني كه شخص پيغمبر(ص) دستش را به حرمت مي بوسد، زني كه همسر و همدل علي بزرگ است دختر پيغمبر بزرگ خداست، كه حسين را پرورده است و زينب را...زن نالان و گرياني نشان مي دهند كه فقط آه مي كشد و نفرين مي كند و ناله از درد پهلويش و شكايت از قطعه زميني كه دولت از او گرفته است!
اينان كه زينب را، زني كه وقتي حسين به سوي مرگ هجرت مي كند و انقلاب شگفت خويش را تصميم مي گيرد شويش را طلاق مي گويد! تا براي اسارت در راه جهاد آزاد باشد، او كه هر شهيدي از خاندانش بر خاك مي افتاد همچون بازي پريشان كه از خيمه بيرون مي پريد و شيون كنان بر سرش مي نشست و به درد مي ناليد و بر او مرثيه مي گفت، هنگامي كه دو فرزند خويش كه آنان را نيز به قربانگاه آورده بود به خاك افتادند باز همه ي چشم ها به خيمه ي زينب دوخته شد، اما خيمه اين بار ساكت ماند.حتي صداي پاي اشكي بر گونه اي برنخاست!زينب را در زنجير اسارت و در بازگشت از قتلگاه همه ي خاندانش، فريادهاي علي وارش بر سر شهرهاي دژخيمان و كاخ هاي جلادن هنوز در گوش تاريخ طنين افكن است و زمين را زير پاي ستمگران مي لرزاند، زني نوحه گر مي شناسانند بر مرگ برادر و ديگر هيچ! و اين ها كه پرچمدار انقلاب كربلا را كه از يادش حماسه مي جوشد و چهره اش مروت و مردانگي را تصوير مي كند، قهرمان پارتي هاي زنانه كرده اند و سمبل سفره هاي ابلهانه!
اين ها شيعه اند.شيعه ي علي!تنها پيروان اهل بيت، تنها ملتي كه حق را تشخيص داده اند و چهره ي پرشكوه علي را و عظمت هاي خاندان علي را كه همسايه ي سنت است و سرچشمه ي راستين و نخستين حقيقت يافته اند؟
و دكتر بنت الشاطي استاد دانشگاه و نويسنده ي توانايي كه قلمش و عمرش همه در خدمت زنان اهل بيت كه مي گفت:من در اين خانه زندگي مي كنم سني است؟
و بلاشر كه روحاني رسمي مسيحيت بود و چهل سال در تحقيق و ترجمه ي قرآن رنج برد و بر روي آيات كور شد، و ماسينيون كه دريايي از دانش بود و 27 سال تمام در زندگي سلمان، نخستين بنيانگذار تاريخ شيعه در ايران، غرق شد و تمام عمر را به تحقيق و جمع همه ي اطلاعات موجود در طول تاريخ و در همه ي اسناد و آثار و مآخذ عربي و فارسي و لاتين و تركي و حتي مغولي راجع به زندگي و شخصيت و تاثير شخصيت حضرت فاطمه پس از مرگش در تاريخ ملت ها پرداخت و هرگاه از فاطمه از عرفان اسلامي و از سلمان سخن مي گفت سراپا مشتعل مي شد كافر؟
خدايا:
به من بگو تو خود چگونه مي بيني؟چگونه قضاوت مي كني؟آيا عشق ورزيدن به اسم ها تشيع است؟ يا شناختن ((مسمي ها))؟ و بالاتر از اين - يا پيروي از ((رسم ها))؟

پروردگارم ،مهربان من

از دوزخ این بهشت، رهایی ام بخش!

در اینجا هر درختی مرا قامت دشنامی است

و هر زمزمه ای بانگ عزایی

و هر چشم اندازی سکوت گنگ و بی حاصلی ...

در هراس دم می زنم

در بی قراری زندگی می کنم

و بهشت تو برای من بیهودگی رنگینی است

من در این بهشت ،

همچون تو در انبوه آفریده های رنگارنگت تنهایم.

"تو قلب بیگانه را می شناسی ، که خود در سرزمین وجود بیگانه بودی"

"کسی را برایم بیافرین تا در او بیارامم"
پيش از سحر تاريك است،اما تا كنون نشده که آفتاب طلوع نکند... به سحر اعتماد کنيد.

شکست وجود ندارد مگر در ذهن سازنده‌اش!
-------------------------------------------------------------------
بوي جوي موليان آيد همي
ياد يار مهربان آيد همي

ديگه آموي و درشتي هاي او
زير پايم پرنيان آيد همي
--------------------------------------------------------------------------
به سلامتي بچه هاي قديم که با ذغال واسه خودشون سيبيل ميذاشتن تا شبيه باباهاشون بشن نه بچه هاي الان که ابروهاشونو بر ميدارن تا شبيه مادراشون بشن

آواتار کاربر
reza-1365
كاربر عالي
كاربر عالي
پست: 683
تاریخ عضویت: شنبه 27 مرداد 1386, 2:09 am
محل اقامت: فعلا ایران

Re: مناجات با خدا

پست توسط reza-1365 » شنبه 2 شهریور 1387, 1:48 pm

خدایا! دیشب‌ تا صبح‌ چت‌ می‌كردم. شب‌ عجیبی‌ بود و چتی‌ غریب.
ثانیه‌ها، دقیقه‌ها و ساعتها گذشت‌ و من‌ انگار در این‌ دنیا نبودم: "گم‌ شده‌ بودم".

...

لحظه‌ای‌ دیگر، همان‌طور كه‌ چشمانم‌ بر صفحهِ نمایش‌ رایانه‌ دنبال‌ پیامی‌ جدید از سوی‌ آن‌ آشنای‌ غریبه‌ می‌گشت، صدای‌ اذان‌ از مسجدی‌ نزدیك‌ خانه‌ گوشم‌ را نوازش‌ داد: "الله‌اكبر...".
دینگ! طرف‌ تایپ‌ كرده‌ بود: "آخرش‌ خودت‌ رو معرفی‌ نكردی! نمی‌خوای‌ بگی‌ كی‌ هستی؟" "اشهدان‌ لااله‌الاالله..."
...

خواستم‌ باز هم‌ سركارش‌ بگذارم، اما... دلم‌ نیامد: "گناه‌ داره، راستش‌ را می‌گم" "اشهدان‌ محمدرسول‌الله ... اشهدان‌ علیاً ولی‌الله،..."
تایپ‌ كردم: "من!... قلم‌ خشك‌ شد! چی‌ بگم؛ اسم؟ سن؟ جنس؟ محل‌ زندگی؟ و من‌ این‌ همه‌ بودم‌ و این‌ همه‌ نبودم. پس‌ من‌ كیستم؟ این‌ مرد كه‌ در هیاهوی‌ چت، خود را گم‌ كرده‌ كیست؟ ای‌ كاش‌ لحظه‌ای‌ با خود چت‌ كرده‌ بود!

...
داشتم‌ دیوانه‌ می‌شدم. از خود بیگانه، گم‌گشته، لحظات‌ سخت‌ سرگردانی... "حی‌ علی‌الصلاه`..."
پس‌ از سالها دوری‌ از خود، یافتمش: "من؟ بندهِ خدا!".
"حی‌ علی‌الفلاح..."
خواستم‌ فریاد بكشم‌ و نعره‌ بزنم‌ كه‌ "پس‌ تا كی‌ چت‌ با غیر؟"
"حی‌ علی‌ خیرالعمل..."

...
خدایا می‌خواهم‌ از این‌ لحظه‌ فقط‌ با تو چت‌ كنم، می‌خواهم‌ هویت‌ اصلی‌ خودم‌ را پیدا كنم: "گوهری‌ كز صدف‌ كون‌ و مكان‌ بیرون‌ است‌ / طلب‌ از گمشدگان‌ لب‌ دریا می‌كرد".
"الله‌اكبر الله‌اكبر"
اما فراموش‌ نمی‌كنم‌ كه‌ تو اولین‌ پیام‌ را فرستادی، تو بودی‌ كه‌ با دلم‌ چت‌ كردی‌ و او را به‌ خود آوردی.
"لااله‌ الاالله..."
برای تعجیل در ظهور و سلامتی امام زمان (ع) یک صلوات بفرستید.

قفل شده