شعر های زیبا وطنز

عاشقان شعر و ادبیات بیایید اینجا

مدیر انجمن: Moh3n II

آواتار کاربر
mortezafun
کاربر معمولي
کاربر معمولي
پست: 66
تاریخ عضویت: چهارشنبه 13 مهر 1390, 11:00 am
محل اقامت: بوشهر
تماس:

Re: شعر های زیبا وطنز

پست توسط mortezafun » چهارشنبه 11 آبان 1390, 7:01 pm

سحرگاهان به قصد روزه داری

شدم بیدار از خواب و خماری
برایم سفره ای الوان گشودند

به آن هر لحظه چیزی را فزودند
برنج و مرغ و سوپ وآش رشته

سُس و استیک با نان برشته
خلاصه لقمه ای از هرچه دیدم

کمی از این کمی از آن چشیدم
پس از آن ماست را کردم سرازیر
یادت باشه زير گنبد کبود / تو بودي و من و کلي آدماي حسود
تقصير همون حسوداست که حالا / هستي ما شده يکي بود يکي نبود

آیینه ی دل جلوه ی محراب کنید
روشن ز فروغ اشک مهتاب کنید
هرجا که ندای حق طنین انداز است
چون شمع وجود خویشتن آب کنید

آواتار کاربر
mortezafun
کاربر معمولي
کاربر معمولي
پست: 66
تاریخ عضویت: چهارشنبه 13 مهر 1390, 11:00 am
محل اقامت: بوشهر
تماس:

Re: شعر های زیبا وطنز

پست توسط mortezafun » چهارشنبه 11 آبان 1390, 7:02 pm

رسیدی و پر از شادی و شوری آهای چارشنبه سوری!

شنیدم با جوانان جفت و جوری آهای چارشنبه سوری!

بساط «سرخی تــو، زردی من» سر هر کوی وبرزن

تو هم چون مردمــان غرق سروری آهای چارشنبه سوری!
یادت باشه زير گنبد کبود / تو بودي و من و کلي آدماي حسود
تقصير همون حسوداست که حالا / هستي ما شده يکي بود يکي نبود

آیینه ی دل جلوه ی محراب کنید
روشن ز فروغ اشک مهتاب کنید
هرجا که ندای حق طنین انداز است
چون شمع وجود خویشتن آب کنید

آواتار کاربر
mortezafun
کاربر معمولي
کاربر معمولي
پست: 66
تاریخ عضویت: چهارشنبه 13 مهر 1390, 11:00 am
محل اقامت: بوشهر
تماس:

Re: شعر های زیبا وطنز

پست توسط mortezafun » چهارشنبه 11 آبان 1390, 7:03 pm

پیامک زد شبی لیلی به مجنون
که هر وقت آمدی از خانه بیرون

بیاور مدرک تحصیلی ات را
گواهی نامه ی پی اچ دی ات را

پدر باید ببیند دکترایت
زمانه بد شده جانم فدایت
یادت باشه زير گنبد کبود / تو بودي و من و کلي آدماي حسود
تقصير همون حسوداست که حالا / هستي ما شده يکي بود يکي نبود

آیینه ی دل جلوه ی محراب کنید
روشن ز فروغ اشک مهتاب کنید
هرجا که ندای حق طنین انداز است
چون شمع وجود خویشتن آب کنید

آواتار کاربر
mortezafun
کاربر معمولي
کاربر معمولي
پست: 66
تاریخ عضویت: چهارشنبه 13 مهر 1390, 11:00 am
محل اقامت: بوشهر
تماس:

Re: شعر های زیبا وطنز

پست توسط mortezafun » چهارشنبه 11 آبان 1390, 7:04 pm

بر شکم صابون زده آماده سازیدش قشنگ / معده را از هر غذا و میوه ای عاری کنید

تا مفصل توی آن جشن عزیز و باشکوه / با غذا و میوه آن جشن افطاری کنید

البته خیلی نباید هول و پرخور بود ها / پیش فامیل مقابل آبروداری کنید

موقع کادو خریدن چرب باشد کادوتان / پس حذر از تابلو و ساعات دیواری کنید
یادت باشه زير گنبد کبود / تو بودي و من و کلي آدماي حسود
تقصير همون حسوداست که حالا / هستي ما شده يکي بود يکي نبود

آیینه ی دل جلوه ی محراب کنید
روشن ز فروغ اشک مهتاب کنید
هرجا که ندای حق طنین انداز است
چون شمع وجود خویشتن آب کنید

آواتار کاربر
mortezafun
کاربر معمولي
کاربر معمولي
پست: 66
تاریخ عضویت: چهارشنبه 13 مهر 1390, 11:00 am
محل اقامت: بوشهر
تماس:

Re: شعر های زیبا وطنز

پست توسط mortezafun » چهارشنبه 11 آبان 1390, 7:12 pm

کنون رزم جومونگ و رستم شنو، دگرها شنیدستی این هم شنو

به رستم چنین گفت اون جومونگ!
ندارم ز امثال تو هیچ باک
که گر گنده ای من ز تو برترم
اگر تو یلی من ز تو یلترم

رستم انگار بهش برخورد، یهو قاطی کرد و گفت:

منم مرد مردان ایران زمین
ز مادر نزادست چون من چنین
تو ای جوجه با این قد و هیکلت
برو تا نخورده است گرز بر سرت

جومونگ چشماشو اونطوری گشاد کرد و گفت:

تو را هیچ کس بین ایرانیان
نمی داندت چیست نام و نشان
ولی نام جومونگ و سوسانو را
همه میشناسند در هر مکان
تو جز گنده بودن به چی دلخوشی
بیا عکس من را به پوستر ببین
ببین تی وی ات را که من سوژشم
ببین حال میدن در جراید به من
منم سانگ ایل گوکه نامدار
ز من گنده تر نامده در جهان
تو در پیش من مور هم نیستی
کانال 3 رو دیدی؟ کور که نیستی

در اینحال رستم پهلوان، لوتی نباخت و شروع به رجز خوانی کرد:

چنین گفت رستم به این مرد جنگ
جومونگا ! تویی دشمنم بی درنـگ
چنان بر تنت کـــوبم ایـــن نعلبکی
که دیگر نخواهی تو سوپ، آبــکی
مگـــر تو نـــدانی که مـن کیستم؟
من آن (تسو) سوسولت! نیستم
منم رستم، آن شیر ایــران زمین
(بویو) کوچک است در نگاهم همین

بعد از رجز خوانی رستم پهلوان، جومونگ از پشت تپه ای که آنجا پنهان شده بود آمد:

جومونگ آمد از پشت تل سیاه
کنارش(یوها) مــادر بی گنـاه!
بگفت:هین! منم آن جومونگ رشید
هم اینک صدایت به گوشــم رسید
سوسانو هماره بود همسرم
دهــم من به فرمان او این سرم
چون او گفته با تو نجنگم رواست
دگر هر چه گویم به او بر هواست!

و بعد از حرفهای جومونگ درد دل رستم آغاز گردید:

و این شد که رستم سخن تازه کرد
که حرف دلش گفت (پس کو نبرد؟!)
بگفت ای جومونگا که حرف دل است
که زن ها گـــرفتند اوضــاع به دست
که ما پهلوانیم و این است حالمان
که دادار باید رسد بر دل این و آن!

و اینچنین شد که دو پهلوان همدیگر را در آغوش گرفتند
یادت باشه زير گنبد کبود / تو بودي و من و کلي آدماي حسود
تقصير همون حسوداست که حالا / هستي ما شده يکي بود يکي نبود

آیینه ی دل جلوه ی محراب کنید
روشن ز فروغ اشک مهتاب کنید
هرجا که ندای حق طنین انداز است
چون شمع وجود خویشتن آب کنید

آواتار کاربر
mortezafun
کاربر معمولي
کاربر معمولي
پست: 66
تاریخ عضویت: چهارشنبه 13 مهر 1390, 11:00 am
محل اقامت: بوشهر
تماس:

Re: شعر های زیبا وطنز

پست توسط mortezafun » چهارشنبه 11 آبان 1390, 7:14 pm

من ندارم زن و از بی زنیم دلشادم


از زن و غر زدن روز و شبش آزادم


نه کسی منتظرم هست که شب برگردم

نه گرفتم دل و نه قلوه به جایش دادم

زن ذلیلی نکشم هیچ نه در روز و نه شب

نرود از سر ذلت به هوا فریادم

“هر زنی عشق طلا دارد و بس٬ شکی نیست”

نکته ای بود که فرمود به من استادم

شرح زن نیست کمی٬ بلکه کتابی است قطور

چه کنم چیز دگر نیست از آن در یادم

هر کسی حرف مرا خبط و خطا می خواند

محض اثبات نظرهای خودم آمادم(!)

زن نگیر - از من اگر می شنوی- عاقل باش!

مثل من باش که خوشبخت ترین افرادم

مادرم خواست که زن گیرم و آدم گردم

نگرفتم زن و هرگز نشدم من آدم!

هیچ کس نیست که شیرین شود از بهر دلم

نه برای دل هر دختر و زن فرهادم

الغرض زن که گرفتی نزنی داد که: “من

از چه رو در ته این چاه به رو افتادم؟”
یادت باشه زير گنبد کبود / تو بودي و من و کلي آدماي حسود
تقصير همون حسوداست که حالا / هستي ما شده يکي بود يکي نبود

آیینه ی دل جلوه ی محراب کنید
روشن ز فروغ اشک مهتاب کنید
هرجا که ندای حق طنین انداز است
چون شمع وجود خویشتن آب کنید

آواتار کاربر
mortezafun
کاربر معمولي
کاربر معمولي
پست: 66
تاریخ عضویت: چهارشنبه 13 مهر 1390, 11:00 am
محل اقامت: بوشهر
تماس:

Re: شعر های زیبا وطنز

پست توسط mortezafun » چهارشنبه 11 آبان 1390, 7:17 pm

کنون رزم virus و رستم شنو دگرها شنیدستی این هم شنو

که اسفدیارش یک disk داد بگفتا به رستم که ای نیکزاد

در این disk باشد یکی file ناب که بگرفتم از site افراسیاب

چنین گفت رستم به افراسیاب که من گشنمه نون سنگگ بیار

جوابش چنین داد خندان طرف که من نون سنگگ ندارم به کف

تهمتن روان شد سوی خانه اش شتابان به دیدار رایانه اش

چو آمد به نزد mini tower اش بزد ضربه بر دکمه ی power اش

دگر صبرو آرام و طاقت نداشت مر آن disk را در driver گذاشت

نکرد هیچ صبر و نداشت هیچ لفت یکی list از root دیسکت گرفت

کز آن یک demo شد پیش از آن عیان ابا فیلم و موزیک و شرح و بیان

به ناگه چنان سیستمش کرد hung که رستم در آن ماند مبهوت و منگ

چو رستم دگر باره reset نمود همی کرد hung و همان شد که بود

چو تهمینه فریاد رستم شنود بیامد که لیسانس رایانه بود

بدو گفت رستم همه مشکلش وز آن disk و برنامه خشگلش

چو رستم بدو داد قیچی و ریش یکی دیسک bootable آورد به پیش

یکی toolkit اندر آن disk بود بر آورد آنرا و اجرا نمود

همی گشت hard toolkit اندرش چو کودک که گردد پی مادرش

به نا گه یکی رمز virus یافت پی حفظ امضای ایشان شتافت

چو virus را نیک بشناختش مر از byte آن گشت هشتاد bit

به خاک اندر افکند virus را تهمتن به رایانه زد بوس را

چنین گفت تهمینه به شوهرش که اینباره بگذشت از پل خرش

دگر باره تو حماقت مکن ز رایانه اصلاً تو صحبت مکن
یادت باشه زير گنبد کبود / تو بودي و من و کلي آدماي حسود
تقصير همون حسوداست که حالا / هستي ما شده يکي بود يکي نبود

آیینه ی دل جلوه ی محراب کنید
روشن ز فروغ اشک مهتاب کنید
هرجا که ندای حق طنین انداز است
چون شمع وجود خویشتن آب کنید

آواتار کاربر
mortezafun
کاربر معمولي
کاربر معمولي
پست: 66
تاریخ عضویت: چهارشنبه 13 مهر 1390, 11:00 am
محل اقامت: بوشهر
تماس:

Re: شعر های زیبا وطنز

پست توسط mortezafun » چهارشنبه 11 آبان 1390, 7:25 pm

جنگ رستم با ویروس

کنون رزم virus و رستم شنو/ دگر ها شنیدستی این هم شنو/

که اسفندیارش یکی disk داد/ بگفتا به رستم که ای نیک زاد/

در این disk باشد یکی فایل ناب/ که بگرفتم از سایت افراسیاب/

برو سیر میکن بدین دیسک هان/ که هم نون هم آب باشد در آن/

تهمتن روان شد سوی خانه اش/ شتابان به دیدار رایانه اش/

چو آمد به نزد mini tower اش/ بزد ضربه بر دکمه power اش/

دگر صبر و آرام و طاقت نداشت/ مران دیسک را در draive اش گذاشت/

نکرد هیچ صبرو نداد هیچ لفت/ یکی list از root دیسکت گرفت/

در آن دیسک دیدش یکی فایل بود/ بزد enter آن رو اجرا نمود/

کزان یک demo گشت زان پس عیان/ به فیلم به موزیک و شرح بیان/

به ناگه چنان سیستمش کرد hang / که رستم در آن ماند مبهوت و منگ/

چو رستم دگر باره resetart نمود/ همی کرد هنگ و همان شد که بود/

تهمتن کلافه شد و داد زد/ ز بخت بد خویش فریاد زد/

چو تهمینه فریاد رستم شنود/ بیامد که لیسانس را یانه بود/

بدو گفت رستم همه مشکلش/ وز آن دیسک و برنامه خوشگلش/

چو رستم بدو داد قیچی و ریش/ یکی bootable دیسک آورد پیش/

یکی اندر آن دیسک بود/ برآورد و آن را اجرا نمود/

همی گشت toolkit هارد اندرش/ چو کودک که گردد پی مادرش/

به ناگه یکی رمز virus یافت/ پی حذف امضای ایشان شتافت/

چو virus را نیک بشناختش/ مر از boot sector بر انداختش/

یکی ضربه ضد بر سرش tool kit / که هر بایت آن گشت هشتاد bit /

چنین گفت تهمینه با شوهرش/ که این بار بگذشت از پل خرش/

و گر باره اما جهالت مکن/ ز رایانه اصلا تو صحبت مکن/

قسم خورد رستم به پروردگار/ نگیرد دگر دیسک از اسفندیار/
یادت باشه زير گنبد کبود / تو بودي و من و کلي آدماي حسود
تقصير همون حسوداست که حالا / هستي ما شده يکي بود يکي نبود

آیینه ی دل جلوه ی محراب کنید
روشن ز فروغ اشک مهتاب کنید
هرجا که ندای حق طنین انداز است
چون شمع وجود خویشتن آب کنید

آواتار کاربر
mortezafun
کاربر معمولي
کاربر معمولي
پست: 66
تاریخ عضویت: چهارشنبه 13 مهر 1390, 11:00 am
محل اقامت: بوشهر
تماس:

Re: شعر های زیبا وطنز

پست توسط mortezafun » پنج‌شنبه 12 آبان 1390, 12:33 pm

گفتم غم تو دارم


گفتم غم تو دارم**گفتا چشت درآيد!
گفتم که ماه من شو**گفتا دلم نخواهد!
گفتم خوشا هوايي کزبادصبح خيزد**گفتا هواي گرميست? اَه اَه? عرق درآمد!
گفتم دل رحيمت کي عزم صلح دارد**گفتا برو به سويي ? تا گلّ ني درآيد!
گفتم زمان عشرت ديدي که چون سرآمد**گفتا که اي واي ديرشد? داد مامان درآمد
یادت باشه زير گنبد کبود / تو بودي و من و کلي آدماي حسود
تقصير همون حسوداست که حالا / هستي ما شده يکي بود يکي نبود

آیینه ی دل جلوه ی محراب کنید
روشن ز فروغ اشک مهتاب کنید
هرجا که ندای حق طنین انداز است
چون شمع وجود خویشتن آب کنید

آواتار کاربر
mortezafun
کاربر معمولي
کاربر معمولي
پست: 66
تاریخ عضویت: چهارشنبه 13 مهر 1390, 11:00 am
محل اقامت: بوشهر
تماس:

Re: شعر های زیبا وطنز

پست توسط mortezafun » پنج‌شنبه 12 آبان 1390, 12:39 pm

این ترانه بوی نان نمی دهد


این ترانه بوی نان نمی دهد
از قدیم همچنان نمی دهد

نان همیشه توی سفره است، پس
پشت سفره بوی نان نمی دهد

این خبر تکان دهنده است لیک
آن خبر مرا تکان نمی دهد

بانک وام ازدواج می دهد
لیک وام زایمان نمی دهد

کلّه پز عدالتش صحیح نیست
مغز می دهد، زبان نمی دهد

هر که دل به دست این سپرده است
لاجرم به پای آن نمی دهد

منطقاً قبول هم نمی شود
هر کسی که امتحان نمی دهد

روزگار با تمام ما بد است
دسته هم به دستمان نمی دهد

هیچکس برای ارتقای تو
چار پلّه نردبان نمی دهد

نردبانی از قضا اگر دهد
نردبانِ رایگان نمی دهد

نردبان خوب را کرایه کن
از کسی که او گران نمی دهد

یک سوال خوب: وقت فوتبال
رادیو چرا اذان نمی دهد؟

هیچ کنگره برای این غزل
سکّه ای به دستمان نمی دهد
یادت باشه زير گنبد کبود / تو بودي و من و کلي آدماي حسود
تقصير همون حسوداست که حالا / هستي ما شده يکي بود يکي نبود

آیینه ی دل جلوه ی محراب کنید
روشن ز فروغ اشک مهتاب کنید
هرجا که ندای حق طنین انداز است
چون شمع وجود خویشتن آب کنید

آواتار کاربر
mortezafun
کاربر معمولي
کاربر معمولي
پست: 66
تاریخ عضویت: چهارشنبه 13 مهر 1390, 11:00 am
محل اقامت: بوشهر
تماس:

Re: شعر های زیبا وطنز

پست توسط mortezafun » پنج‌شنبه 12 آبان 1390, 12:40 pm

دانشگاه آزاد و درس!

در ثنای دانشگاه آزاد:
سپاس و ستايش دانشگاه آزاد را ، كه تركش موجب بي مدركي است و به كلاس اندرش مزيد در به دري ، هر ترمي كه آغاز مي شود موجب پرداخت زر است و چون به پايان رسد مايه ضرر ، پس در هر سالي دو ترم موجود و بر هر ترمي شهريه اي واجب...... از جيب و جان كه بر آيد ...... كز عهده خرجش به در آيد

دعاي پاس کردن درس:
الهي ادرکني پاسا ترمي به نمرتي دهي و دوازدهي و حفظا من مشروطي و فلجا استادي و لغوا امتحاني بحق برفا و آلودگي جوا اين دعا رو امشب به همه توصیه کن و تا آخر ترم ديگه درس نخون مطمئن باش جواب ميگيري ...شک نکن...
یادت باشه زير گنبد کبود / تو بودي و من و کلي آدماي حسود
تقصير همون حسوداست که حالا / هستي ما شده يکي بود يکي نبود

آیینه ی دل جلوه ی محراب کنید
روشن ز فروغ اشک مهتاب کنید
هرجا که ندای حق طنین انداز است
چون شمع وجود خویشتن آب کنید

آواتار کاربر
mortezafun
کاربر معمولي
کاربر معمولي
پست: 66
تاریخ عضویت: چهارشنبه 13 مهر 1390, 11:00 am
محل اقامت: بوشهر
تماس:

Re: شعر های زیبا وطنز

پست توسط mortezafun » پنج‌شنبه 12 آبان 1390, 12:42 pm

خسرو و فرهاد!

با اجازه استاد نظامی گنجوی

نخستین بار گفتش کز کجایی؟
مبادا هم محل، هم خاک مایی؟
چرا این دختر همسایه مان را
تو کردی خواستگاری بی خبر،ها؟!
چرا اورا تو کردی انتخابش؟
بگفتا: مطمئنم از جوابش!
بگفتا: نرخ مهرش با تو گفته؟
بگفت: آن را که داده، کی گرفته؟!
بگفتا: بیشتر من دارمش دوست
بگفت: اما مهمتر، پاسخ اوست!
بگفتا: دوستش داری چنان من؟
بگفت: عشقت نه نان است و نه مسکن!
بگفتا: ازچه رو دارد قبولت؟
بگفت: او گفته با من بهر پولت!
بخندید: این دلیلش نیست کافی!
بگفت: آیا تو از خدمت معافی؟!
به ضرب پول، بنده روسفیدم
و سربازی خود را هم خریدم!
تو حتی یک موتور گازی نداری
خریدم من دو ماشین شکاری!
تو یک آلونک کوچک نداری
تو چون من خانه در پونک نداری!
به دانشگاه بودم سخت ساعی
ولی البته غیر انتفاعی!
بنابراین دلیلش هست کافی
نباید بیش از این مهمل ببافی
بگفت: اما منم فرهاد عاشق
بگفت: ازغصه اش باید کنی دق!
یادت باشه زير گنبد کبود / تو بودي و من و کلي آدماي حسود
تقصير همون حسوداست که حالا / هستي ما شده يکي بود يکي نبود

آیینه ی دل جلوه ی محراب کنید
روشن ز فروغ اشک مهتاب کنید
هرجا که ندای حق طنین انداز است
چون شمع وجود خویشتن آب کنید

آواتار کاربر
mortezafun
کاربر معمولي
کاربر معمولي
پست: 66
تاریخ عضویت: چهارشنبه 13 مهر 1390, 11:00 am
محل اقامت: بوشهر
تماس:

Re: شعر های زیبا وطنز

پست توسط mortezafun » پنج‌شنبه 12 آبان 1390, 12:43 pm

حکایت وزير و شوفر


یک وزیری داخل ماشین نشست

کیف و گوشی دفتر و دستک بدست

کم کمک با شوفرش دمساز شد

باب صحبت بین آن دو باز شد

آن وزیر از ارز با رانده گفت

شوفر از گاز و کلاچ و دنده گفت

شوفر از فرسایش لاستیک گفت

شیخ از پیمان آتلانتیک گفت

آن وزیر از ارز گفت و از دلار

شوفر از نرخ بلیط لاله زار

گفت می دانی سقوط ارز چیست

یا پزشکان بدون مرز چیست

چیست اصل پادمان و پرتکل

چیست قانون جزا و جزء و کل

گفت ما را با سیاست کار نیست

کار مردان این قر و اطفار نیست

گفت با راننده ی خود آن وزیر

ای عزیز بی خیال سر به زیر

با سیاست هر کسی نا آشناست

حول و حوش نصف عمرش بر فناست

مدتی بگذشت از این ماجرا

آن وزیر از مسندش شد کله پا

مدتی را بی هدف در خانه بود

تا مگر پستی بگیرد زود زود

مثل خود را او فراوان دیده بود

طالع خود را چو آنان دیده بود

چون می آوردندشان از صدر زیر

یا معاون می شدند و یا سفیر

از قضای روزگار و بخت شور

همچنان از کار دولت ماند دور

مدتی در منزلش بی کار بود

فکر و ذکرش پاکت سیگار بود

عصر جمعه حول و حوش انقلاب

چرخ می زد در خیابان بی حساب

از قضا راننده را در راه دید

با وی از احوال خود گفت و شنید

گفت دیگر در بساطم آه نیست

بعد از این از هیچ کار اکراه نیست

قلب شوفر مهربان و صاف بود

خیر خواه وخوب و با انصاف بود

گفت دارم یک رفیق منعطف

صاحب یک خودروی " تهران الف "

با رفیقم ساعتی دیدار کن

بعد از آن با خودروی او کار کن

شیخ با راننده فرمود ای عمو

لطف داری تو ولی تصدیق کو

گفت تصدیق از اساس کار ماست

چون نداری کل عمرت بر فناست
یادت باشه زير گنبد کبود / تو بودي و من و کلي آدماي حسود
تقصير همون حسوداست که حالا / هستي ما شده يکي بود يکي نبود

آیینه ی دل جلوه ی محراب کنید
روشن ز فروغ اشک مهتاب کنید
هرجا که ندای حق طنین انداز است
چون شمع وجود خویشتن آب کنید

آواتار کاربر
mortezafun
کاربر معمولي
کاربر معمولي
پست: 66
تاریخ عضویت: چهارشنبه 13 مهر 1390, 11:00 am
محل اقامت: بوشهر
تماس:

Re: شعر های زیبا وطنز

پست توسط mortezafun » پنج‌شنبه 12 آبان 1390, 12:47 pm

این مطلب رو تا آخر بخونید بسیار طنز آمیز است




ادبیات فارسی را پاس بداریم: پیام های ادبی برای پیغام گیر تلفن شما

با وجود داشتن ادبیات غنی فارسی چرا پیغام گیر تلفن ما باید جملاتی انگلیسی و یا کلماتی کلیشه ای را تحویل تلفن زننده بدهد. در زیر مجموعه ای از اشعار فارسی برای پیغام گیر تلفن شما ارائه شده است.
به جای دو کلمه خشک و خالی!

لابد برای شما هم پیش آمده که به منزل دوستی زنگ بزنید و از آنطرف سیم، پیام گیر یا پاسخگوی اتوماتیک برایتان یک قطعه موسیقی بنوازد و یا شعری را زمزمه کند و سپس از شما بخواهد که پیام و شماره تلفن خود را بگذارید. بین ایرانیان با ذوق، هستند کسانی که بجای دو کلمه خشک و خالی، عدم حضور خود را با کلام منظوم در تلفن اعلام میکنند.

یکی از همین جماعت از دوست خود که شاعری طنزپرداز است درخواست کرده بود برایش یک دوبیتی بسازد تا روی دستگاه پیغام گیر ضبط کند، ایشان هم این شعر را ساختند:

شرمنده از آنم که نباشم به سرایم / تا با تو سلامی و علیکی بنمایم

گر لطف کنی نمره و پیغام گذاری / پاسخ دهم ای دوست به محضی که بیایم

اما کار به همینجا خاتمه پیدا نمی کند. درخواست دوست، راهنمای ذهن شاعر میشود که سری بزند به خانه شعرای پیشین و بیاندیشد که اگر حافظ و خیام و فردوسی و دیگران در عصر "انسور ماشین" زندگی میکردند، چه کلامی روی دستگاه تلفن خود می گذاشتند.

و این است حاصل آن تفرس:

در منزل حافظ:

رفته ام بیرون من از کاشانه خود غم مخور / تا مگر بینم رخ جانانه خود غم مخور

بشنوی پاسخ زحافظ گر که بگذاری پیام / آن زمان کو بازگردد خانه خود غم مخور

در منزل سعدی:

از آواز دل انگیز تو مستم / نباشم خانه و شرمنده استم

به پیغام تو خواهم گفت پاسخ / فلک گر فرصتی دادی به دستم



در منزل خیام:

این چرخ فلک عمر مرا داد به باد / ممنون توام که کرده ای از من یاد

رفتم سر کوچه منزل کوزه فروش / آیم چو به خانه پاسخت خواهم داد

در منزل فردوسی:

نمی باشم امروز اندر سرای / که رسم ادب را بیارم بجای

به پیغامت ای دوست گویم جواب / چو فردا برآید بلند آفتاب

در منزل مولانا:

بهر سماع از خانه ام رفتم برون رقصان شوم / شوری برانگیزم به پا خندان شوم شادان شوم

می گو به من پیغام خود هم نمره و هم نام خود / فردا تو را پاسخ دهم جان تو را قربان شوم



در منزل منوچهری دامغانی:



از شرم به رنگ باده باشد رویم / در خانه نباشم که سلامی گویم

بگذاری اگر پیام پاسخ دهمت / زان پیش که همچو برف گردد مویم

در منزل باباطاهر عریان:

تیلیفون کِرده ای جانم فدایت / الهی مو به قربونِ صدایت

چو از صحرا بیایم نازنینم / فرستم پاسخی از دل برایت
یادت باشه زير گنبد کبود / تو بودي و من و کلي آدماي حسود
تقصير همون حسوداست که حالا / هستي ما شده يکي بود يکي نبود

آیینه ی دل جلوه ی محراب کنید
روشن ز فروغ اشک مهتاب کنید
هرجا که ندای حق طنین انداز است
چون شمع وجود خویشتن آب کنید

آواتار کاربر
mortezafun
کاربر معمولي
کاربر معمولي
پست: 66
تاریخ عضویت: چهارشنبه 13 مهر 1390, 11:00 am
محل اقامت: بوشهر
تماس:

Re: شعر های زیبا وطنز

پست توسط mortezafun » پنج‌شنبه 12 آبان 1390, 12:48 pm

ز نیرو بود راستی"مرد"را! /درباب اوضاع آشفته ورزش بانوان

نباشد مهم ورزش بانوان
که گفته است فردوسی این را عیان:
" ز نیرو بود مرد را راستی "
که او را نگویند چون ماستی!!
ز نیرو بود راستی " مرد " را
نه زن های کم زور دلسرد را!
کِشد گرچه زن، غصه و درد را
ولی هست نیرو فقط مرد را!
بیارد به زن، مشکلاتش فشار
نیاید ورا لیک نیرو به کار
عجیب است و دور است از انتظار
که نیرو نشد مرتبط با فشار!!
کند زور بازو قوی، فرد را
ز نیرو بود راستی مرد را
بزن بچه و زن اگر خواستی
ز نیرو بود مرد را راستی!
زنان را نیاید چو نیرو به کار
نباید که ورزش کنند از قرار
ندارند زین رو به سالن نیاز
برای زنان، هیچ سالن نساز!
و زن هرچه هم کرد هِی جیغ و ویغ
از او کن تو ابزار ورزش دریغ
چه غم ورزشش گر پر از کاستی ست؟
ز نیرو فقط " مرد " را راستی ست!
یادت باشه زير گنبد کبود / تو بودي و من و کلي آدماي حسود
تقصير همون حسوداست که حالا / هستي ما شده يکي بود يکي نبود

آیینه ی دل جلوه ی محراب کنید
روشن ز فروغ اشک مهتاب کنید
هرجا که ندای حق طنین انداز است
چون شمع وجود خویشتن آب کنید

قفل شده