شعر های زیبا از مهدی اخوان ثالث

عاشقان شعر و ادبیات بیایید اینجا

مدیر انجمن: Moh3n II

قفل شده
آواتار کاربر
mortezafun
کاربر معمولي
کاربر معمولي
پست: 66
تاریخ عضویت: چهارشنبه 13 مهر 1390, 11:00 am
محل اقامت: بوشهر
تماس:

شعر های زیبا از مهدی اخوان ثالث

پست توسط mortezafun » چهارشنبه 11 آبان 1390, 5:44 pm

زمستان

سلامت را نمي خواهند پاسخ گفت
سرها در گريبان است
كسي سر بر نيارد كرد پاسخ گفتن و ديدار ياران را
نگه جز پيش پا را ديد ، نتواند
كه ره تاريك و لغزان است
وگر دست محبت سوي كسي يازي
به اكراه آورد دست از بغل بيرون
كه سرما سخت سوزان است
نفس ، كز گرمگاه سينه مي آيد برون ، ابري شود تاريك
چو ديدار ايستد در پيش چشمانت
نفس كاين است ، پس ديگر چه داري چشم
ز چشم دوستان دور يا نزديك ؟

مسيحاي جوانمرد من ! اي ترساي پير پيرهن چركين
هوا بس ناجوانمردانه سرد است... آي
دمت گرم و سرت خوش باد سلامم را تو پاسخ گوي، در بگشايمنم من، ميهمان هر شبت، لولي وش مغموم
منم من، سنگ تيپاخورده ي رنجور
منم، دشنام پس آفرينش، نغمه‌ي ناجور
نه از رومم، نه از زنگم، همان بيرنگ بيرنگم
بيا بگشاي در، بگشاي، دلتنگم
حريفا ! ميزبانا ! ميهمان سال و ماهت پشت در چون موج مي‌لرزد
تگرگي نيست ، مرگي نيست
صدايي گر شنيدي ، صحبت سرما و دندان است

من امشب آمدستم وام بگزارم
حسابت را كنار جام بگذارم
چه مي گويي كه بيگه شد ، سحر شد ، بامداد آمد ؟
فريبت مي دهد ، بر آسمان اين سرخي بعد از سحرگه نيست

حريفا! گوش سرما برده است اين، يادگار سيلي سرد زمستان است
و قنديل سپهر تنگ ميدان، مرده يا زنده
به تابوت ستبر ظلمت نه توي مرگ اندود ، پنهان است
حريفا! رو چراغ باده را بفروز، شب با روز يكسان است

سلامت را نمي‌خواهند پاسخ گفت
هوا دلگير، درها بسته، سرها در گريبان، دستها پنهان
نفسها ابر، دلها خسته و غمگين
درختان اسكلتهاي بلور آجين
زمين دلمرده، سقف آسمان كوتاه
غبار آلوده مهر و ماه
زمستان است
یادت باشه زير گنبد کبود / تو بودي و من و کلي آدماي حسود
تقصير همون حسوداست که حالا / هستي ما شده يکي بود يکي نبود

آیینه ی دل جلوه ی محراب کنید
روشن ز فروغ اشک مهتاب کنید
هرجا که ندای حق طنین انداز است
چون شمع وجود خویشتن آب کنید

آواتار کاربر
mortezafun
کاربر معمولي
کاربر معمولي
پست: 66
تاریخ عضویت: چهارشنبه 13 مهر 1390, 11:00 am
محل اقامت: بوشهر
تماس:

Re: شعر های زیبا از مهدی اخوان ثالث

پست توسط mortezafun » چهارشنبه 11 آبان 1390, 5:46 pm

آخر شاهنامه

اين شكسته چنگ بي قانون
رام چنگ چنگي شوريه رنگ پير
گاه گويي خواب مي بيند
خويش را در بارگاه پر فروغ مهر
طرفه چشم نداز شاد و شاهد زرتشت
يا پريزادي چمان سرمست
در چمنزاران پاك و روشن مهتاب مي بيند
روشنيهاي دروغيني
كاروان شعله هاي مرده در مرداب
بر جبين قدسي محراب مي بيند
ياد ايام شكوه و فخر و عصمت را
مي سرايد شاد
قصه ي غمگين غربت را
هان، كجاست
پايتخت اين كج آيين قرن ديوانه؟
با شبان روشنش چون روز
روزهاي تنگ و تارش ، چون شب اندر قعر افسانه
با قلاع سهمگين سخت و ستوارش
با لئيمانه تبسم كردن دروازه هايش ،‌سرد و بيگانه
هان، كجاست ؟
پايتخت اين دژآيين قرن پر آشوب
قرن شكلك چهر
بر گذشته از مدارماه
ليك بس دور از قرار مهر

قرن خون آشام
قرن وحشتناك تر پيغام
كاندران با فضله ي موهوم مرغ دور پروازي
چار ركن هفت اقليم خدا را در زماني بر مي آشوبند
هر چه هستي، هر چه پستي، هر چه بالايي
سخت مي‌كوبند
پاك مي‌روبند
هان ، كجاست ؟
پايتخت اين بي آزرم و بي آيين قرن
كاندران بي گونه اي مهلت
هر شكوفه ي تازه رو بازيچه ي باد است
همچنان كه حرمت پيران ميوه ي خويش بخشيده
عرصه ي انكار و وهن و غدر و بيداد است

پايتخت اينچنين قرني
بر كدامين بي نشان قله ست
در كدامين سو ؟

ديدبانان را بگو تا خواب نفريبد
بر چكاد پاسگاه خويش،‌دل بيدار و سر هشيار
هيچشان جادويي اختر
هيچشان افسون شهر نقره‌ي مهتاب نفريبد
بر به كشنيهاي خشم بادبان از خون
ما، براي فتح سوي پايتخت قرن مي آييم
تا كه هيچستان نه توي فراخ اين غبار آلود بي غم را
با چكاچاك مهيب تيغهامان، تيز
غرش زهره دران كوس‌هامان، سهم
پرش خارا شكاف تيرهامان، ‌تند
نيك بگشاييم
شيشه‌هاي عمر ديوان را
ز طلسم قلعه ي پنهان، ز چنگ پاسداران فسونگرشان
جلد برباييم
بر زمين كوبيم

ور زمين گهواره ي فرسوده ي آفاق
دست نرم سبزه هايش را به پيش آرد
تا كه سنگ از ما نهان دارد
چهره اش را ژرف بخشاييم
یادت باشه زير گنبد کبود / تو بودي و من و کلي آدماي حسود
تقصير همون حسوداست که حالا / هستي ما شده يکي بود يکي نبود

آیینه ی دل جلوه ی محراب کنید
روشن ز فروغ اشک مهتاب کنید
هرجا که ندای حق طنین انداز است
چون شمع وجود خویشتن آب کنید

آواتار کاربر
mortezafun
کاربر معمولي
کاربر معمولي
پست: 66
تاریخ عضویت: چهارشنبه 13 مهر 1390, 11:00 am
محل اقامت: بوشهر
تماس:

Re: شعر های زیبا از مهدی اخوان ثالث

پست توسط mortezafun » چهارشنبه 11 آبان 1390, 6:03 pm

مسیحای جوانمردم !

ای ترسای پیر ِ پیرهن چرکین !


هوا بس ناجوانمردانه سرد است ... آی...


دمت گرم و سرت خوش باد !


سلامم را تو پاسخ گوی ، در بگشای!


منم من ،


میهمان هر شبت ، لولی وَش مغموم .


منم من ،



سنگ تیپاخورده ی رنجور .


منم ،


دشنام پست آفرینش ، نغمه ی ناجور .


نه از رومم ،

نه از زنگم ،


همان بیرنگ بیرنگم .


بیا بگشای در ، بگشای ، دلتنگم .
یادت باشه زير گنبد کبود / تو بودي و من و کلي آدماي حسود
تقصير همون حسوداست که حالا / هستي ما شده يکي بود يکي نبود

آیینه ی دل جلوه ی محراب کنید
روشن ز فروغ اشک مهتاب کنید
هرجا که ندای حق طنین انداز است
چون شمع وجود خویشتن آب کنید

آواتار کاربر
mortezafun
کاربر معمولي
کاربر معمولي
پست: 66
تاریخ عضویت: چهارشنبه 13 مهر 1390, 11:00 am
محل اقامت: بوشهر
تماس:

Re: شعر های زیبا از مهدی اخوان ثالث

پست توسط mortezafun » چهارشنبه 11 آبان 1390, 6:04 pm

حریفا !

گوش سرما برده است این ،


یادگار سیلی ِ سرد ِ زمستان است .


و قندیل سپهر تنگ میدان ،


مرده یا زنده .


به تابوت ستبر ظلمت نه توی ِ مرگ اندود ، پنهان است .


حریفا !


رو چراغ باده را بفروز ، شب با روز یکسان است .


سلامت را نمی خواهند پاسخ گفت .


هوا دلگیر ،


درها بسته ،


سرها در گریبان ،


دستها پنهان ،


نفسها ابر ،


دلها خسته و غمگین ،


درختان اسکلتهای بلور آجین .


زمین دلمرده ،


سقفِ آسمان کوتاه ،


غبار آلوده مهر و ماه ،


زمستان است .
یادت باشه زير گنبد کبود / تو بودي و من و کلي آدماي حسود
تقصير همون حسوداست که حالا / هستي ما شده يکي بود يکي نبود

آیینه ی دل جلوه ی محراب کنید
روشن ز فروغ اشک مهتاب کنید
هرجا که ندای حق طنین انداز است
چون شمع وجود خویشتن آب کنید

آواتار کاربر
mortezafun
کاربر معمولي
کاربر معمولي
پست: 66
تاریخ عضویت: چهارشنبه 13 مهر 1390, 11:00 am
محل اقامت: بوشهر
تماس:

Re: شعر های زیبا از مهدی اخوان ثالث

پست توسط mortezafun » چهارشنبه 11 آبان 1390, 6:05 pm

فریاد

خانه ام آتش گرفته ست ، آتشی جانسوز


هر طرف می سوزد این آتش


پرده ها و فرشها را ، تارشان با پود


من به هر سو می دوم گریان


در لهیب آتش پر دود


وز میان خنده هایم تلخ


و خروش گریه ام ناشاد


از دورن خسته ی سوزان


می کنم فریاد ،



ای فریاد !



ای فریاد ...


خانه ام آتش گرفته ست ، آتشی بی رحم


همچنان می سوزد این آتش


نقشهایی را که من بستم به خون دل


بر سر و چشم در و دیوار


در شب رسوای بی ساحل


وای بر من ، سوزد و سوزد


غنچه هایی را که پروردم به دشواری


در دهان گود گلدانها


روزهای سخت بیماری


از فراز بام هاشان ، شاد


دشمنانم موذیانه خنده های فتح شان بر لب


بر من آتش به جان ناظر


در پناه این مشبک شب


من به هر سو می دوم ،گریان ازین بیداد


می کنم فریاد ،



ای فریاد !



ای فریاد ...


وای بر من ، همچنان می سوزد این آتش


آنچه دارم یادگار و دفتر و دیوان


و آنچه دارد منظر و ایوان


من به دستان پر از تاول


این طرف را می کنم خاموش


وز لهیب آن روم از هوش


ز آن دگر سو شعله برخیزد ، به گردش دود


تا سحرگاهان ، که می داند که بود من شود نابود


خفته اند این مهربان همسایگانم شاد در بستر


صبح از من مانده بر جا مشت خاکستر


وای ، آیا هیچ سر بر می کنند از خواب


مهربان همسایگانم از پی امداد ؟


سوزدم این آتش بیدادگر بنیاد


می کنم فریاد ،



ای فریاد !

ای فریاد ...
یادت باشه زير گنبد کبود / تو بودي و من و کلي آدماي حسود
تقصير همون حسوداست که حالا / هستي ما شده يکي بود يکي نبود

آیینه ی دل جلوه ی محراب کنید
روشن ز فروغ اشک مهتاب کنید
هرجا که ندای حق طنین انداز است
چون شمع وجود خویشتن آب کنید

آواتار کاربر
mortezafun
کاربر معمولي
کاربر معمولي
پست: 66
تاریخ عضویت: چهارشنبه 13 مهر 1390, 11:00 am
محل اقامت: بوشهر
تماس:

Re: شعر های زیبا از مهدی اخوان ثالث

پست توسط mortezafun » چهارشنبه 11 آبان 1390, 6:06 pm

دریغ

بی شکوه و غریب و رهگذرند

یادهای دگر ، چو برق و چو باد

یاد تو پرشکوه و جاوید است

و آشنای قدیم دل ، اما

ای دریغ ! ای دریغ ! ای فریاد

با دل من چه می تواند کرد

یادت ؟ ای باد من ز دل برده

من گرفتم لطیف ،‌ چون شبنم

هم درخشان و پک ، چون باران

چه کنند این دو ، ای بهشت جوان

با یکی برگ پیر و پژمرده ؟
یادت باشه زير گنبد کبود / تو بودي و من و کلي آدماي حسود
تقصير همون حسوداست که حالا / هستي ما شده يکي بود يکي نبود

آیینه ی دل جلوه ی محراب کنید
روشن ز فروغ اشک مهتاب کنید
هرجا که ندای حق طنین انداز است
چون شمع وجود خویشتن آب کنید

آواتار کاربر
mortezafun
کاربر معمولي
کاربر معمولي
پست: 66
تاریخ عضویت: چهارشنبه 13 مهر 1390, 11:00 am
محل اقامت: بوشهر
تماس:

Re: شعر های زیبا از مهدی اخوان ثالث

پست توسط mortezafun » چهارشنبه 11 آبان 1390, 6:07 pm

شعر

چون پرنده ای که سحر
با تکانده حوصله اش
می پرد ز لانه ی خویش
با نگاه پر عطشی
می رود برون شاعر
صبحدم ز خانه ی خویش
در رهش ، گذرگاهش
هر جمال و جلوه که نیست
یا که هست ، می نگرد
آن شکسته پیر گدا
و آن دونده آب کدر
وان کبوتری که پرد
در رهش گذرگاهش
هر خروش و ناله که هست
یا که نیست ، می شنود
ز آن صغیر دکه به دست
و آن فقیر طالیع بین
و آن سگ سیه که دود
ز آنچه ها که دید و شنید
پرتوی عجولانه
در دلش گذارد رنگ
گاه از آنچه می بیند
چون نگاه دویانه
دور ماند صد فرسنگ
چون عقاب گردون گرد
صید خود در اوج اثیر
جوید و نمی جوید
یا بسان آینه ای
ز آن نقوش زود گذر
گوید و نمی گوید
با تبسمی مغرور
ناگهان به خویش آید
ز آنچه دید یا که شنود
در دلش فتد نوری
وین جوانه ی شعر است
نطفه ای غبار آلود
قلب او به جوش آید
سینه اش کند تنگی
ز آتشی گدازنده
ارغنون روحش را
سخت در خروش آرد
یک نهان نوازنده
زندگی به او داده است
با سپارشی رنگین
پرتوی ز الهامی
شاعر پریشانگرد
راه خانه گیرد پیش
با سریع تر گامی
باید او کند کاری
کز جرقه ای کم عمر
شعله ای برقصاند
وز نگاه آن شعله
یا کند تنی را گرم
یا دلی را بسوزاند
تا قلم به کف گیرد
خورد و خواب و آسایش
می شود فراموشش
افکند فرشته ی شعر
سایه بر سر چشمش
پرده بر در گوشش
نامه ها سیه گردد
خامه ها فرو خشکد
شمعها فرو میرد
نقشها برانگیزد
تا خیال رنگینی
نقیش شعر بپذیرد
می زند بر آن سایه
از ملال یک پاییز
از غروب یک لبخند
انتظار یک مادر
افتخار یک مصلوب
اعتماد یک سوگند
روشنیش می بخشد
با تبسم اشکی
یا فروغ پیغامی
پرده می کشد بر آن
از حجاب تشبیهی
یا غبار ایهامی
و آن جرقه ی کم عمر
شعله ای شود رقصان
در خلال بس دفتر
تا که بیندش رخسار ؟
تا چه باشدش مقدار ؟
تا چه آیدش بر سر ؟
یادت باشه زير گنبد کبود / تو بودي و من و کلي آدماي حسود
تقصير همون حسوداست که حالا / هستي ما شده يکي بود يکي نبود

آیینه ی دل جلوه ی محراب کنید
روشن ز فروغ اشک مهتاب کنید
هرجا که ندای حق طنین انداز است
چون شمع وجود خویشتن آب کنید

آواتار کاربر
mortezafun
کاربر معمولي
کاربر معمولي
پست: 66
تاریخ عضویت: چهارشنبه 13 مهر 1390, 11:00 am
محل اقامت: بوشهر
تماس:

Re: شعر های زیبا از مهدی اخوان ثالث

پست توسط mortezafun » چهارشنبه 11 آبان 1390, 6:08 pm

وداع


سکوت صدای گامهایم را باز پس می دهد
با شب خلوت به خانه می روم
گله ای کوچک از سگها بر لاشه ی سیاه خیابان می دوند
خلوت شب آنها را دنبال می کند
و سکوت نجوای گامهاشان را می شوید
من او را به جای همه بر می گزینم
و او می داند که من راست می گویم
او همه را به جای من بر می گزیند
و من می دانم که همه دروغ می گویند
چه می ترسد از راستی و دوست داشته شدن ، سنگدل
بر گزیننده ی دروغها
صدای گامهای سکوت را می شنوم
خلوتها از با همی سگها به دروغ و درندگی بهترند
سکوت گریه کرد دیشب
سکوت به خانه ام آمد
سکوت سرزنشم داد
و سکوت ساکت ماند سرانجام
چشمانم را اشک پر کرده است
یادت باشه زير گنبد کبود / تو بودي و من و کلي آدماي حسود
تقصير همون حسوداست که حالا / هستي ما شده يکي بود يکي نبود

آیینه ی دل جلوه ی محراب کنید
روشن ز فروغ اشک مهتاب کنید
هرجا که ندای حق طنین انداز است
چون شمع وجود خویشتن آب کنید

قفل شده